-
بچه های مردم
چهارشنبه 27 آذر 1398 06:09
آخرش سر بچه حسابی دعوامون شد. نمیشد دیگه. چند وقت پیش یکی از همکارا منو دید و چیزی که بهم گفت خیلی عجیب بود. میگفت اینجا، خونه مادر شوهرش که میاد برای بچه اش آب جوش میکنه و بعد بهش میده. بعدم یک طوری نگام کرد که انگار دلیل اینکه منم انقد لاغرو کوچیک بزرگ شده ام انگلایی هست که تو این آبمون میخورم.البته، من نگاه کرده...
-
مهارت ماکارونی پزی و ماهان بزرگ کردنی
سهشنبه 5 آذر 1398 11:12
شاید بعضیا بگن مشکل آشپزی بیشتر برای تازه عروساست. البته، اینو تا حدی قبول دارم، ولی وقتی به خودم نگاه میکنم، میگم شایدم خیلی ها مثل من باشن. همسرم میگه، مشکل آشپزی من اینه که بعضی وقتا پررو میشمو پیمانه رو رعایت نمیکنم. مثلا همین دیروز کلی سر غذا بهم غر زد و اصرار که کردم بگه اشکالش چی بود، گفت ادویه کم میزنم. گفت...
-
برف
جمعه 1 آذر 1398 10:01
امروز یک حس برفی داشتم. بیشتر حسش بود، مخصوصا که از پنج شنبه این جا برف اومده. با بیرون اومدن ماشین ها از برف کم شد، ولی چون فکر میکردیم فردا جمعه استو ماشین کمتری درمیاد احتمالا، گفتیم لابد فردا که بلند میشیم کلی برف نشسته غافلگیرمون میکنه، که نشد. قدیما، مخصوصا خونه پدریم که بودم خیلی راحت تر بودم. فقط خودم بودمو...
-
سفر به چابهار
چهارشنبه 22 آبان 1398 08:32
برای تولدم، همسرم یک برنامه سفر به چابهار جور کرد. پیک نیک رو برداشتیمو سه نفری، سوار بر ماشین راهی شدیم. تو راه خیلی خوش گذشت. از مشهد رفتیم تربت، کمی قند و کیک گرفتیم. بعد یک توقف کوتاهی بیرجند داشتیم. اون جا بنزین زدیمو آبجوش با شکلات گرفتیم. شب زاهدان بودیم. قرار گذاشتیم یک دو شبی اونجا بمونیم. شام و عصرونه رو یک...
-
چرخ و فلک
جمعه 17 آبان 1398 05:09
دیروز با خواهرم اینا رفته بودیم شهربازی. خواهرم یک بچه پنج-شش ساله داره. این هی میگفت چرخ و فلک، چرخ و فلک. چون خودش تنهایی می خواست سوار بشه، سوارش نکردیم. فکر کنم هم از همه بیشتر به همین بچه خوش گذشت. خواهرم تو یک شرکت عمرانی کار می کنه و تقریبا هم سن خودمه. ما وقتی مجرد بودیم سه تا خواهر بودیم. این وسطیه از همه...
-
چاقی
سهشنبه 14 آبان 1398 07:11
برای من دردیه که اضافه بر بقیه دردامه. قبل از اینکه شوهر کنم، باربی بودم. همون موقعش کلی شوهرم زشتیم رو به رخم میکشید. حالا که سینه هام بزرگ شده اند و دمبه اضافه کرده ام، بیشتر مسخره ام میکنه. خدایا به همه شوهر دادی به منم دادی. بدی چاقی، بیشتر تو اینه که نمیتونی از جات تکون بخوری. تا میای یه قر بدی، همه جات مثل ژله...
-
روشور
یکشنبه 12 آبان 1398 09:42
دیروز داشتم تغییر دکوراسیون میدادم. خیلی کار راحتی نبود. مخصوصا که دست تنها هم بودم. در همین راستا روشوری رو هم که برای تصفیه آب خاکستری نگهش داشته بودم کمی شکست. سنگین بود و موقع جابجا کردنش یهو ولش کردمو افتاد و با صدای مهیبی هم ترک سابقش بزرگتر شد و یک سوراخ بزرگ توش دراومد. این روشور رو الآن 3-4 سالی میشه که جدا...
-
شعر کودک
جمعه 10 آبان 1398 09:37
همسر خیلی فوتبال دوست داره. نه اینکه وانمود کنه ها، واقعا دوست داره. این طوری بگم که این زمین چمن برا من فکر میکنم یه معنی متفاوتی نسبت به بقیه پیدا کرده. اصلا برام مثل فرش خونه و اسباب وسایل زندگی شده. هرچند که خب، امیدوارم زندگیمون با این همه هیاهو در تعادل بمونه. امروز خیلی دنبال شعر کودک برای ماهانم گشتم. از شعرای...
-
تاب بازی
یکشنبه 5 آبان 1398 04:55
دیروز رفتیم خونه خاله ام. اونا هم دو تا دختر هم سن ماهان من دارن. خوبی خونه خاله اینام اینه که باغچه شون یک تاب بسته ان. دیروز تمام مدت ما جای تابشون داشتیم تاب بازی میکردیم. یعنی، بیشتر من تا پسرم. آخه گل پسرم هنوز اونقدر قوی نیست که بتونه رو تاب درختی پیچ بخوره. دیگه امروز همه اش تو فکر بستن یک تاب تو خونه مون بودم....
-
زندگیش
جمعه 3 آبان 1398 03:38
تو بچگی هامون اگر هیچ چیز یادمون ندادن، ولی در عوض هی فیلمو کارتونو کتاب نشون دادن که به حرف مردم بی توجه باشیم. ولی مگر میشه آخه؟! هنوز اون حرف دوستمو یادمه که شوهرمو اون زمان که خواستگارم بود، از نظر قد کوتاهش خیلی سریع مسخره کرده بود. البته، شاید خود من هم پیشش مسخره بودم. چون خودم هم یک 5-10 سانتی ازش کوتاه تر...
-
روزمره
پنجشنبه 25 مهر 1398 07:28
فکر نکنم زندگی ما فست فودی شده باشه. چون فست فود شامل تعریف مثلا خوردن سیب زمینی، ماکارونی، پیتزا و ساندویچ های سرد میشه که اینا تو لیست غذایی ماها کم پیدا میشه. مثلا پریشب سیب زمینی سرخ کردیم و دیروز هم غذا نذری استانبولی خوردیم. ولی، کلا خانواده ما که از مادرم شروع میشود اینطور نیستند که مثلا صبح بلند شوند برای غذا...
-
خانه داری
سهشنبه 23 مهر 1398 06:57
دو روز پیش یکی از خانوم های همکارم اومده بود میپرسید: عروس خوب سراغ دارین ؟ بعد هم ازش پرسیدن که چند سال میخوای ؟ یک کمی صحبت کردندو من فقط گوش میدادم. حرف خانومه به اینجا رسید که پسره یک ماه تو عقد دختری بوده و بعد هم طلاق گرفتند . میگفت کاش دختره میگفت پسرش کتکش زده. ولی انگار دختره یک عکس آورده بوده و میگفته که...
-
شیرخشت
چهارشنبه 17 مهر 1398 09:29
دیروز باخودم فکر کردم واقعا مادر بی تجربه ای هستم. اینطور نبوده که اهل مطالعه نبوده باشم. ولی گاهی فکر میکنم چیزی رو یادم هست و دارم درست انجام میدم. ولی چون کم تجربه ام و احتمالا دیر یاد میگیرم، اشتاباهاتی میکنم که شاید بعضیا فقط با دو بار اشتباه یادشون بگیرن. خب دیروز رفتم یک سرچ زدمو دیدم این شیرخشت اصلا ملین بوده...
-
غذای ماهان
سهشنبه 16 مهر 1398 05:59
اعتراف میکنم به عنوان یک مادر بعد از چندین و چند سال بچه داری، هنوز نتونسته ام به پسرم رژیم درستی غذا بدم. همیشه با خودم میگفتم من دیگه مادرم نمیشم. همیشه منتظر این روز بودم که نشون بدم من بهتر از مادرم بلدم غذای کودک بدم. ولی حالا ببین چه وضعی. دیروز صبح که از خواب پاشدم برای اینکه پسرم رو هم عادت بدم سحرخیز بشه بغلش...
-
هر اسمی داستانی داره
شنبه 13 مهر 1398 03:39
این روزا خیلی فکرم مشغوله. اینکه وقتی رفتیم چین چقدر خودمونو تغییر بدیم؟ با خودم فکر کرده ام که حتی موهام رو کوتاه کنم. چون مسلمانم، خیلی خیلی کوتاه خوبه، که به عنوان یک زن قشنگ دیده نشم. بعد باید اسم پسرمو عوض کنم. ماهان خیلی ایرانیه. باید اسمش رو متناسب با حروف چینی تغییر بدم. مثلا فین خوبه. چین که خواستیم بریم...
-
روزمره
پنجشنبه 4 مهر 1398 15:46
تو بخش نظرها ازم خواستین این وبلاگ رو هم به روز کنم. با خودم خیلی فکر کردم که چطوری ادامه بدم. به نظرم اومد همونطور مثل قدیم تو این وبلاگ فرض کنم که نویسنده زنی هستو بچه ای داره و کلی میخواد زندگیش رو با نوشتن سروسامون بده. پس تو مطالب بعدی دیگه نپرسید کی بودی، دیگه چی بودی. *** این روزا خیلی سرم شلوغ بود. دیگه یک...
-
شنیدن درد دل
جمعه 30 فروردین 1398 04:32
در این زمینه شاید اصلا شنونده خوبی نباشم. مثلا دختری رو فرض کنید دقیقا در تاریخ 23 مرداد فارغ التحصیل شده. خب من همین یک تاریخ برام کلی درسو دوره است. باخودم میگم نگاه کن مردم چقدر منظمن. من هم باید یاد بگیرم. بعد در حالی که به این موضوع فکر میکنم این برام عجیبه که یک دختری یهو بزنه زیر گریه و جلوی من حتی به دوست دیگه...
-
دوستان من
پنجشنبه 22 فروردین 1398 18:32
خب من در چند سطح دوستان زیادی داشته ام. دوستانی خیلی زیاد. از وقتی که تونستم راه برم و همزمان با دیگران ارتباط برقرار کنم، به فراخور موقعیتم دوستان مختلفی داشته ام. الآن که در این سن هستم، حتی کسایی که چندسال شاید با ما زندگی میکرده اند این رو درک نکنن. دوستان زیر 14 سال من اغلب خودشون آغاز کننده رابطه پایدار بوده...
-
همه روابط خاص من
پنجشنبه 8 فروردین 1398 00:38
داشتم فکر میکردم که صاحبخونه قبلیمون خوب بودن. عکسای بچگی هاشونو هم دیده بودیم. مثلا یک عکسی داشتن همه بچه ها تو تصویر طبیعت ایستاده اند کنار دو نفر مردو وسط این دو تا. حتی یکی دو تا از دخترها هم دستشون بره گرفته اند تا بیفته تو عکس. صاحبخونه قبلیمون سید بودن. اول باور نمیکردم که از این حیاط خونه مون انقدری آلبالو...
-
روابط خاص من (2)
دوشنبه 5 فروردین 1398 02:50
خب بعدش، من رفتم دانشگاهو اونجا یک چند نفر خیلی جدی از پسرها از من خوششون می اومد. مثلا یکی یادمه از اینکه به خودم جرات داده بودم تنها مراجعه کننده دختر سمتش باشم، از من خوشش اومده بود. یک جورایی هم اون موقع جو مذهبو معنویت اندازه الآن انقد سرشکسته نبودو بیشتر معنی داشت اون سالها. این بود که پسره خونواده اش رو راضی...
-
روابط خاص من
یکشنبه 4 فروردین 1398 03:40
خب، من چون خیلی دنبال رابطه نبوده ام، خیلی هم مطلب ندارم در این زمینه. ولی یک چند تاشون تا الآن تو ذهنم بولد هست. یکیش پزشک روبرو مدرسه دبیرستانمون بود. تازه خونه های روبرو مدرسه مون مطب شده بودندو من حدود 15-16 سال داشتم. اون موقع میخواستم برای شرکت در مسابقه ای امضای پزشک رو بگیرم. رفتم تنهایی تو این سن، کاری که تا...
-
در جستجوی همسر
شنبه 3 فروردین 1398 21:10
آلیسوم قبلا همسر داشت. حالا نداره. یعنی میخوام بگم نامزد داشت، ولی حتی اسم نامزدش تو شناسنامش نرفت. بچه هم نداره. الآن بالای سی و چند سالشه. خیلی تحصیل کرده و با تجربه ست. به دنبال همسر معمولی میگرده. در صورتی که پسر مجرد بالای سی و چند سال هستین، فقط از طریق ارسال پیام به این وبلاگ آدرس بدین در شهر مشهد همدیگه رو...
-
درخت گیلاس ما
جمعه 7 اردیبهشت 1397 21:41
یک ویدئو پیدا کرده ام از اینجا نحوه کاشت گیلاس را توضیح میداد . اتفاقا ما جایی که هستیم گیلاس خوب میگیرد . برا همین دارم گیلاس میکارم اینطوری: چند هسته گیلاس پیدا میکنی و بعد در خاک به مدت سه ماه میگذاری که تو یخچال بمونن. این طوری یک دوره خواب ساختگی داریم که برای کاشت گیلاس لازم هست. تو همین سرچ هام برا درخت هم یک...
-
تعطیلات عید امسال
جمعه 24 فروردین 1397 21:40
امسال برا عید خودم شیرینی خرمایی درست کردم. این دستورشه: مواد داخلش رو جدا درست میکنیم (1). آرد، روغن که نسبتش یک به سه هست (سه کاسه آرد و یک کاسه روغن) و زنجفیل مواد لازمش هست. با زنجفیل، پودر رازیانه و پودر زیره که باید مقدار زیادی از این پودرا بهش اضافه بشه، رو با خرمای هسته گرفته شده ورز میدیم، تا مایع وسط خمیر...
-
تیم بسکتبال من
دوشنبه 21 اسفند 1396 19:44
با یکی از این لیدرهای تیم ها به عنوان همکاری آشنا شده ام. همه اش تو ورزش است. هر بار در پی مسابقاته. اصلا صمیمی نمیشه با هیچ کس. تا حالا ازدواج نکرده! من تغییر رشته دادم به تربیت بدنی به همسر نزدیک تر بشم. حالا این خانومه دیگر اصلا حتی وقت نمیکنه شوهر کنه. به هر حال آشنایی خوبی هست. تو صحبتاش میگفت 9 تا 10 تا اسم...
-
خانه
سهشنبه 10 بهمن 1396 19:13
بالاخره خانه مان را عوض کردیم. خانه جدید کوچکتر است. من در این مدت فقط مشغول جمع کردن ، پهن کردن و جابجا کردن وسایل خانه بودم. حسابی سرم شلوغ بود. امروز که آخرین قالی را هم پهن کردم دیگر کار تمام است. قبل از این که بیام اینجا، داشتم این مطلب را در ارتباط با مدیریت می خواندم. من از این بخشش خوشم آمد که می گفت: "...
-
تولد دو سالگی ماهان
شنبه 23 دی 1396 13:24
چیزی که باعث شده گذر زمان را حس کنم پسرم هست. من جای خودم نشسته ام و تکون نمی خورم ولی پسرم هر روز به وزنش، و قدش اضافه تر می شود. دیروز تولد دو سالگی پسرم بود. برای این که خوشحالش کنم دو تا بادکنک به مناسبت دو سالگیش باد کردم. کلا با این بچه احساس نمی کنم که بزرگ شده ام. این یک عکس از میز تولد پسرمه: اون 4 تا گربه که...
-
طاهره کامپیوتری، مریم و مادر شوهر
یکشنبه 10 دی 1396 16:33
چند روز پیش مشغول تمرین والیبال تو فضای باز بودیم که طاهره دوستم هم اومد اونجا. طاهره، مثل خودم یک کامپیوتری بود. من تقریبا وسط های دوره لیسانسم بودم که با طاهره آشنا شدم. از اون موقع به بعد باهام خیلی دوست شده. من هم خیلی دوست دارم هربار پیشرفتی تو کارم پیش میاد حتما بهش بگم. این سری که فقط تغییر رشته م رو فهمیده...
-
نهنگ آبی
جمعه 1 دی 1396 18:39
از خیلی وقت پیش (از وقتی تازه عروس بودم) تو فکر این بودم که برای لباسی که دارم برای پسرم میدوزم یک نهنگ تزئینی برای روی لباس ببرم. حقیقتش من تا حالا پارچه هدیه زیاد گرفته ام. این هست که انگیزه ام برای دوختن بالاست. این نهنگ را که در عکس زیر میبینید بریده ام: یک نهنگ آبی که قرار است وقتی کامل تر میشه، از بالایش آبی...
-
مربی ورزش، سفر، خاله
یکشنبه 19 آذر 1396 10:48
چند دوره آموزشی که ببینم، تربیت بدنی میتونم مربی ورزش بشم. منم که خیلی دوست دارم از این کارای هماهنگی تیمهای ورزشی رو داشته باشم. -- این بار قرار گذاشتیم تعطیلات آذر (میلاد پیامبر و اینا) با سمیرا خانوم بریم با قطار بریم سفر شهرمون اهواز. جشن عروسی هم دعوت بودیمو کلی برنامه داشتیم برای رفتن. کلا من و سمیرا خانوم اینا...