آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

روز پدر

من روزهای مهم زیادی تو زندگیم دارم که فکر کنم یکی از مهمترین هاش روز مبادا باشه. اونقدری که روز مبادا برام مهمه روز پدر برام حادثه مهمی محسوب نمیشه. اتفاقا روز مبادا تاریخ مشخصی هم نداره. برعکس روز پدر که براش خیلی برنامه ریزی میکنیم. خودم نهایتش یک کیکی اتفاقی در این روز درست کنم تا حالا همه با هم بخوریم.

از روز پدر و اینا بگذریم، حرف از کیک پختن زدم و یاد آشپزخونه افتادم. یک عکس براتون میذارم که احتمالا برای شما هم آشناست:

برای یک بچه به سن 5 سالگی ماهان من اسباب بازی های مجموعه حیوانات خیلی مهمه. البته دوست داشتم از مدل خرچنگ و قورباغه و دریایی که این روزها بیشتر کم شده بیشتر بذارم تو دست و پای بچه ام. تا حالا بعدا ببینم کجا گیرش میاد. خودش که بتونه با این ها رابطه برقرار کنه بیشتر طبیعت رو دوست داره. زمان ما قشنگ این ور اون ور میتونستی یک قورباغه ای چیزی پیدا کنی، ولی حالا چون احتمالا همه جا قراره برق بزنه و آسفالت شده خبری از این ها هم نیست دیگه. حالا اگر مجموعه ش رو نشد بخرم اوریگامیش رو درست میکنیم با هم. برای بچه مهم نیست چقدر با اسباب بازیش خوشه. بیشتر دوست داره خوش باشه. خود من تا همین سن مدرسه و بعد از اون با وجودیکه داشتن اسباب بازی برام مهم بود، ولی حفظ و نگهداریشون اونقدر اهمیت نداشت. دوست داشتم یادش بدم چیزایی که براش درست میکنیم یا میخریم رو بیشتر نگه داره، ولی اونم دست خودشه.