آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

وقتی خدا به ما ماهان خوشگل داد

دیروز صبح خیلی زود زود از خواب بیدار شدم و بعد از اینکه گذاشتم کلی افکار از سرم بگذرن از جام بلند شدم. دیگه بعد نماز کارهای صبح زود صبحانه آماده کردن همسر و میان وعده ماهان رو آماده کردن و تو کیفش گذاشتن است.

هرکی ندونه فکر میکنه حالا من با این یک دونه بچه که بزرگ هم شده (پنج-شش سالش شده برای خودش) دیگه چی میخوام تو زندگی. یک زندگی راحت و بی دردسر. بچه که فقط یکی و خونه زندگی کاملا در اختیارمه! در صورتی که اصلا اینطور نیست. همون شغل قبلی که گفتم، خودشون نمیدونستن دارن نیروی مازاد استخدامم میکنن. حالا به جایی رسیده که مشتری نیست، در عوض منو هم تازه استخدام کرده ان. دیگه، نشستیم با همسر فکر کردیم چه کاری مرتبط با یک زن خانه دار میشه انجامش داد. دیدم اون اوایل مادرشوهر خیلی روی آشپزیم که خوب باشه تاکید میکرد. از کل سالهایی که تو عقد بودم (چهار سال تو عقد بودم) یک سال تمومش به این پرداخته شد که آشپزیم و دسر پزیم خوب بشه. حالا من نه اینکه بگم رفتمو هی شیرینی و دسر درست کردم، نه، رفتم کتاب خریدم براش اون زمان کاغذ گلاسه و هفتاد تومن ( الآن هفتاد تومن هفتصد تومن شده). کوتاهی هم نکردم. چند مدل دسر درست کردم. مخصوصا هم دوست داشتم دسرهای خارجی رو امتحان کنم. یک دسر ژاپنی درست کردم به اسم موچی. طبق دستور العمل آرد برنج رو خمیر کردم و وسطش شیره شکری کنجدی گذاشتم. بعد برای دم کردنش از برگهای سوزنی کاج استفاده کردم. خیلی خوش طعم شده بود. مخصوصا چون با برگ کاج دم شده بود طعم متفاوتی داشت. بگردم عکسش رو هم دارم، ولی این عکس رو الآن براتون از اینترنت میذارم:

کلی اون کتاب رو خوندم. اینکه کرم چطور بپزیم، کیک رو با فر برقی و فر گازی چطور بپزیم. چند بار هم کیک و انواع حلوا مناسبتی پختم. فرق شیرینی نان برنجی با آب دندون و چند نوع شیرینی دیگه رو هم درآوردم. موکا چطور بپزم و تزئین کیک و شیرینی انواعش با هم چه فرقایی دارن ...

این روزا که دیگه سرم شلوغ شده و همه اش هی باید برم سرکار تا نیاز اقتصادی خونه تامین بشه، گفتیم بریم سمت این حرفه که کلی هم برای خونه روش مطالعه کردم. گشتیم و یک آزمون استخدامی دسرساز پیدا کردیم. موقع صلات ظهر رفتم آزمون رو بدم. انقدری هم این روزا سرم شلوغ شده که به جای به نام خدا بالای برگه آزمونم نوشتم ماهان! میخوام یادش باشم. طفلکی وقت نمیذارم براش فقط بگم هر برگه ای پیدا میکنم دیگه یکی به نام خدا نداره و به جاش نام ماهان داره خدا قبول کنه

همون جا که داشتم اسم ماهان رو بالای برگه ام مینوشتم یاد دوست و همکلاس دوران دانشگاهم افتادم. طفلکی اونم مثل من شاگرد درس خون بود. کلی با هم خاطره داشتیم. همینطور که سوالات تستی رو تند تند جواب میدادم از فکرم اونم رد میشد. اینکه میخواست بچه دار بشه و باز وضع اقتصادی اونا بدتر از ما بود و همچین کار زیادی هم برای بهبودش بلد نبود باعث شده بود که همون وسط هی یادش باشم. همونجا سریع یک پیام براش فرستادم که زود خودش رو سر جلسه آزمون برسونه و فوقش اگر بلد نبود جواب سوالات رو بده من برگه ام رو بهش میدم تند تند از روشون جواب بده.

اتفاقا بنده خدا زودی هم خودش رو رسوند و من برگه ام رو هم همون اول برای تقلب بهش دادم. باشد که اونم بچه دار بشه و خدا پسر خوشگلی مثل من بهش بده

پ.ن: بعد از اینکه بلاگ اسکای برخی وبلاگ ها رو دلبخواهی منتشر نشان میدهد و برخی را نه، تصمیم گرفتم وبلاگ خواهری داشته باشم.  وبلاگ خواهری نیمی من آلیسوم رو از اینجا بگیرید.

حلوای قبل ماه رمضون

من همیشه دوست دارم دستور پخت های جدید رو امتحان کنم. خیلی کتاب آشپزی، ویدئو آموزشی و این جور چیزا از آشپزی هم دوست دارم. امروز یکی از این دستورها رو که خواهر شوهرم برام نوشته بود پختم. مرغ همسایه هم که برای من غازه. این همه دستور پخت حلوا کشیو حلوای سیاه و این طور چیزا داشتم رفتم سراغ این یکی. اول آرد رو وزن کردم 135 گرم. یک ربع باید تفت میدادم. دستور گفته بود بذارینش کنار و حالا 50 گرم کره رو بگذارین روی حرارت تا با شکر ساییده و 5 قاشق آب و دو قاشق گلاب و یک لیوان آرد مخلوط کنید تا خمیر حلوا درست شه.

اولش به نظر مشکل دار نبود. ولی بعد که همینطور جلو میرفتم انگار دستور ناقص بود. دیگه هی هم زدم و هم زدم. میگن خوبه که حلوا دو ساعت هم بخوره ولی من یاد گرفته ام حلوا نیم ساعته یا نهایتش چهل دقیقه ای آماده بشه. دستم درد گرفت. روغنو آبش رو اضافه کردم تا بالاخره بشه چیزی شبیه حلواهای مرسوم. خوب شد همسر نبود بالا سرم وگرنه یه من روغن هم اون بهش اضافه میکرد.

این از حلوای قبل ماه رمضون. دیگه همسر درخت آلو رو هرس کرد. اتفاقی یک دستور سبدبافی داشتم و باهاش یک چیزی شبیه سبد درست کردم که بنظرم از همه ظرف های تو خونه ام قشنگ تر بود. خواستم عکسشو بذارم اینجا خطا میداد. شده سبد خودم بافت. حالا این سبد کج و کوله رو که بعد از چند روز نگاه میکنم یادم میوفته که دو تا سبد با بافت دقیق جمع کرده دارم که اصلا الآن نمیدونم کجا گذاشتمشون. ولی این یکی رو گذاشته م نما نما. شاید دلیلش نو بودنشه. شاید هم دلیلش همینه که خودم بافتمش. اونا با اون همه نظم و ظرافت در بافت عتیقه بدرد نخور و این یکی حسابی قیمتیو کاربردی

بعدا اضافه کرد: این عکسو دیروز نتونستم بذارم:

عکس شب گرفته شده. برگهای درخت های هرس شده مثل درخت گلابی و آلو رو گذاشته ام توش.

خانه هوشمند

خونه ما خیلی هوشمنده. مخصوصا از وقتی هودش خراب شده. چند روز پیش بعد از چند روز آش و سوپ خوردن به خاطر این روزای کرونایی گفتم یک کبابی سرخ کنم. دیدم تخم مرغ نیست به همسر دادم بره بخره. همسر هم دیر برگشت و همون موقع شروع کرد به تند تند نون خوردن. دیدم بذارمش با این دیابتش همه نون ها رو ناجور میخوره. این شد که تندی سیب زمینی سرخ کردم و روش تخم مرغ ها رو آخر سر نیمرو کردم. یک چیزی مثل کوکوی سریع. همه ش رو همسر خورد. حالا چند روز بعد یعنی دقیقا همین امروز همسر صبح بلند شده برای درست کردن همون چیزی که چند روز پیش به نظرش خوشمزه بوده. به طرز فجیعی. ماشین ها هم دراومدن ترافیک شده نمیتونیم در و پنجره باز کنیم. اول همسر ماهیتابه رو گذاشت رو گذاشت. کمی روغن توش ریخت و خوب که سرصدا با قاشق زدن به ماهیتابه راه افتاد و روغن به جوشیدن کرد همسر گفت روغن کمه بقیه اش کجاست. دیگه خلاصه همه جا دود گرفته بود. در و پنجره هم بسته. همسر تا آخرین لحظه پای سیب زمینی ها که با تخم مرغ ها ترکیب کرده بود ایستاده بود. حتی همون لحظه ای که میخوایم سیب زمینی ها رو از اون رو کنیم هم پاش وایساده بود.

همه جا دود گرفت که دیگه همسر رضایت داد از آشپزخونه بیاد بیرون. من از این همسر که خیلی به خودش زحمت میده علایقش رو آشپزی کنه سپاسگزارم.

از پسری هم بگم. جشن تولدش ماه دیگه ست. حالا دیگه میتونم با یک کیکی سریع خوشحالش کنم. چون خودش همیشه فکر میکنه تولدشه. اسمش هم از این اسمای امامیه هرچند وقت یک بار تلویزیون جشن تولدش رو میگیره. اون روز مادربزرگش اومده بهش یکی از این عکسها تولد امام ها رو نشون میده که متحرکه و برق برقی. بچه م با ذوق میگه تولده!

همون روز مادربزرگش براش پفیش آورده بود. من خودم اولین بار بود باهاش مواجه میشدم. چیپس موز و چیپس خرما کنار چیپس و پفک معمولی دیده بودم. ولی دیگه پفک ماهی یا همون پفیش رو ندیده بودم که به حسن انتخاب مادر همسرم با این طرح جدید هم برای بچه ها آشنا شدم. چیز خوبیه چون هم به خاطر شکلش و هم به خاطر عادتی که این بچه ها دارن ازش استقبال میکنن.هم یک کمی هم از اون چیزای دیگه بهتره دیگه. اول روز کلی رو بچه کار کرده بودم که تا میریم خونه مادربزرگت همه چیز قشنگه. خودش رو شیرین کنه و هی بگه چه قشنگ. اینم تا تونست گفت چه قشنگ و اینا. تا این که خسته شدیم. پدربزرگش هم حرفای اصلیش همه اش این بود که به پسرش بگه تو اصلا هیچ کدوم کارایی که بهت گفته م رو نکردی. ما هم خسته شده بودیم. قبلش هم به همسر گفته بودم که دستشویی رو خونه خودمون بریم. همین باعث شد که دیگه تا وقت اضافه که بابای همسر وقت گرفته بود بهمون فشار بیاد. ولی کلا خوب بود. استفاده کردیم.

مهارت ماکارونی پزی و ماهان بزرگ کردنی

شاید بعضیا بگن مشکل آشپزی بیشتر برای تازه عروساست. البته، اینو تا حدی قبول دارم، ولی وقتی به خودم نگاه میکنم، میگم شایدم خیلی ها مثل من باشن. همسرم میگه، مشکل آشپزی من اینه که بعضی وقتا پررو میشمو پیمانه رو رعایت نمیکنم. مثلا همین دیروز کلی سر غذا بهم غر زد و اصرار که کردم بگه اشکالش چی بود، گفت ادویه کم میزنم. گفت میگیرم زنای دیگه رو مسخره میکنمو از هر چیزی که به اندازه تو غذا میریزن، همینطوری کمی میریزم. انگار که الکیه! دیگه بعدش کلی رفتم تو فکر. همینقدرم که بهم گفته بود خودش خیلی بود. این سری که ماکارونی درست کرده بودم، توش لوبیا سبز هم ریختم. با خودم فکر کردم، احتمالا مشکل بزرگتری هست. رفتم سراغ دفتر آشپزیمو دوباره دستور سس ماکارونی که توش لوبیا سبز داشت رو خوندم. دیدم روش باید پنیر رنده میکردمو توش هم نعنا میریختم. کمی بیشتر فکر کردمو یادم اومد که من تو غذاهام لوبیاسبز و بامیه هم زیاد میریزم. همه شون هم یک مشکل دارن. بعد از کلی فکر و اینا، یادم اومد که روزایی غذاهام خوب شده بود که توشون اگر لوبیاسبز ریختم، همون جا هم زرشک اضافه اش کرده بودم. دیگه هوشیار شدمو این قانون رو به تجربیاتم اضافه کردم که اگر به غذایی خودم لوبیا سبز اضافه کردم، حتما همون جا زرشک هم داشته باشم که اضافه کنم.

بعد دیگه با فرزند کمی دایره بازی کردیم. با چیزایی مثل بادکنک، انارو فندق بهش یاد میدادم که هر گردی گردو نیست. برای شما هم یک عکسی در این رابطه تهیه کرده ام که داشته باشین: