آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

چی کار کنم بچه ام شبیه خودم نباشه

این روزها نزدیک آخر سال تحصیلی و روزهایی از ماه رمضانه. آخرین بار نوشتم که خونه ما شده میدان نبرد و کلی دعوا. دیگه با همسر رفتیم مشاوره. برای رفتن هم از یک جای پرترافیک رد شدیم تا به یک جای خلوت تر و کمتر آلوده تر برسیم. در مسیر قشنگ جاییکه ماشین ها توقف کرده بودند آبریزش بینی داشتم. وقتی رسیدیم دفتر بهتر شده بودم و تا اینکه کمی صبر کنیم دیگه آبریزش بینی نداشتم.

دکتر مشاوره هم گفت روی آرامش درونتون بیشتر کار کنید. گوش کردیم و اومدیم خانه. جالب اینجا بود که فهمیدم جای خونه ما هم قدر جای پرترافیک شهر آلوده است. چون تا وارد شدیم عطسه کردم و آبریزش بینی داشتم.

میگن تو آلودگی هوا پارک نرید. پنجره ها رو ببندین. دمنوش بخورین بینی شستشو دهید و از این برنامه ها. راست میگن خب.

البته، ما اینجا کارهای اضافه تری هم انجام میدیم. مثلا خوابیدیم و اول شب بخاری روشن کرده ایم. وقتی بیدار میشیم میبینیم ماشین ها ساعت سه نصف شب ترافیک درست کرده اند و بقدری هوا گرم شده که داریم میپزیم و باید بخاری خاموش کنیم. بخاری خاموش میکنیم و منتظریم که ماشین پشت پنجره کی کارش تموم میشه دود اگزوزش رو از پنجره خونه برداره که ما کمتر عطسه کنیم. طبق معمول کلی عطسه و سرفه تا این بره!

وقتی رفت یک چند تا بوق از پشت سرشون میشنویم که معلوم میشه ترافیک هم درست کرده ان! زیادن و شهر شلوغ شده!

هزینه آرامش زیاد شده. دیشب خواب میدیدم که بانک اومده خونه ما رو همراه با دو خونه دیگه دو طرفش خریده تا برای آینده استخراج بیت کوینش استفاده کنه. خودش هم نمیدونست چطوری! ولی داشت اینها که برق شهر رو برای استخراج بیت کوین میدزدیدن رو رصد میکرد تا خوب یاد بگیره خودش تو خونه ماها اجراش کنه.

یعنی میخوام بگم همین خونه هم که ازش راضی نیستیم شاید بهشته! ما که نمیدونیم این بانکها که سرمایه های ما رو به اسم نقدینگی بالا در کشور میسوزونن در عوض خودشون چقدر سرمایه جمع کرده ان! البته این همه اش به خاطر اینه که بانکداری ما اسلامی شده.

این تفکر شاید بخشی از راه رسیدن به آرامش درون باشه! آرامش درون گرون شده، همونطور که بانک ها مالک خانه و زندگی ما شده ان. قبلا یک پنجره ای باز میکردیم بادی می آمد. الآن نمیتونیم. غر میزنیم. غر هم که بزنی میگن عصبی شده ای و فقط تو یکی همینطوری! شاید فقط خونه من یکی رو هست که بانک میخواد بخره!

دوست دارم بچه ام مثل من نباشه. اون بجای من انشای بهتری بنویسه. طنز بنویسه و با این آلودگی هوا شوخی کنه. شاید اون حالش بهتر از من باشه! تنش سالم باشه و بتونه یک جایی به جز محیط خانه در بسته برود که میگن آلودگیش 5 برابر آلودگی فضای بازه!

تجربه مامان یک پسر پنج-شش ساله

این روزا ماهان رو باباش میبره مهد. نصف روز رو با مهد وقتش رو پر میکنن، بقیه اش رو هم خودش خسته میشه دیگه. دیگه الآن طوری شده پسرها خونه نمیمونن، باباشون میره، بچه هم باهاش میره. کاری هم با ما نداره، نه وقت برای لج بازی داره و نه وقت برای بدو بدو. فوقش به باباش میگه یه مسافرتی بریم. از من هم دیگه نمیخواد قصه براش بخونم. فکر کنم از وقتی کلاس زبان مهدش رو میره دیگه یادش رفته که میشه به قصه های من هم گوش بده. منم به جای اینکه فداش بشم گاهی به همسرم میگم این باید از همین حالا سخت کار کنه تا مثل ماها نشه! پول خودش رو دربیاره و سیزده سالش که شد دنبال دختر مورد علاقه اش بره و سرنوشتش رو خودش تعیین کنه! هرچند پیدا کردن دختر هم این روزها سخت تر از قدیم شده. از وقتی ارزش پسرها نسبت به دخترها چند برابر شده هم اسم امامی کمتر شده و هم تعداد دخترهای تو کوچه خیابون. دیگه مثل زمان ما نیستش که دختر همینطوری بتونی راحت تو کوچه پیدا کنی که داره بازی میکنه. مشکلات خودشون رو هم دارن. دوستش اون روز خون دماغ کرده اومده خونه. یعنی تو این آلودگی هوا بچه رو میفرستم فقط واسه اینه که همه باید این کار رو بکنن! پیاده روها رو هم نگاه میکنم اصلا آدم راه نمیره.  این خیابون وامونده. فکر میکنم دیگه حتی با موتور از این اتاق به اون اتاق میرن. اون روز این تلویزیون ایرانی ها رو نشون میداد برای مذاکرات وین تو خیابونای اتریش. داشت برف می اومد! هر چی برف و بارونه برا اوناست، ظل آفتابش برا ماهاست. تازه زیر آفتاب باید همه با هم ماشین هامون رو بیاریم واسه خاطر نماز باران! البته، اینکه خوبه. اکثر ماشین های شهرداری رو نگاه کنی استثنای مقررات عمومی کشورن. هر کسی ساختمون سازی و جاده آسفالت کنیش تعطیل بشه اینها با ماشین های کوچک و بزرگشون سخت کار میکنن و هوشمندانه پول درمیارن و ثروتمند میشن!

در عوض من به شخصه گفتم هوا رو آلوده نکنم. حتی، برای این که هوا رو کمی تمیز کرده باشم کلی گل و گلدون تو خونه گذاشته ام که دلم خوش باشه. آبشون میدم و کلی زمان صرفشون میشه. دیگه اینکه میرم بورس یک سری بزنم. امروز برای خودم رفته بودم بورس، از کیه دندون تیز کرده ام که امروز یک دونه عرضه اولیه داره. به همه سپرده ام که آماده باشن داره میاد. بعد رفتم میبینم شما واجد شرایط نیستین که یک دونه سهم خاک برسری سیمان بخرین! توضیحاتش رو خونده ام. حس کردم داره میگه به مردم عادی نمیدیم؛ میخوایم بین خودمون پخش کنیم، ولی انقدر غیرطبیعی بود که فکر کردم هیچ چی نفهمیدم: آخه اگر عرضه اولیه است که باید مردم بخرندش! اگر میخوای بدی عمه ات بخره برای چی اصلا تو بورس اعلام میکنی؟! برای چی هی دم به دم به من پیام میدی؟! برید همون زیر کارهاتون رو بکنید! بعدش گفتم من حتما نفهمیدم. رفتم جستجو کردم. دیدم نه، جدا همینه؛ عرضه اولیه رو میارن جلوی چشم ما تو بورس، میدن عمه و دایی و خاله شون بخره، ما هم با لب و لوچه آویزون کارهاشون رو نگاه میکنیم! اصلا انگار اگر ما نگاه کنیم این ها بیشتر کیف میبرن!

بعد از اینکه خوب همه مردم رو تلکه کردن تو بورس، از صدقه ذخیره یکی دو میلیونی قشر پایینی جامعه سود سیصد میلیاردی زدن به جیب، و مردم رو تو باتلاق بورس ول کردند، امروز دارن آخرین دستاویز مردم که تو بورس بمونن رو هم دارن ازشون میگیرن.

هدف هم اینه که مردم رو از بورس حذف کنند! بعد بوی کباب راه بندازن که باز مردم از دور دلشون آب بیوفته، ولی دیگه این دفعه نیان سمت کباب! یعنی اول که همه مردم تو بورس هستند رو بیرون کنن، با زور نقره داغ کردنو شلاق منفی های پشت سر هم و ثابت نگه داشتن قیمت واسه ده-دوازده سال مثل سهام پدیده شاندیز ...

روزی که قراره بزنن تو گوشمون کارگزاری پیغام میده که میدونستی که عدم آگاهی (!) باعث مشکلات تو شده؟! این همه که هی ما رو کتک میزنن، واسه اینه که صندوق بی ارزش ...شون رو  بکنن تو پاچه مردم! یعنی الآن من با کلی مقاومت یا باید برم تو یکی از صندوق های خاک تو سریشون، یا بذارم بانک. چون عملا صندوقهای خاک بر سریشون سودش با بانک برابره. البته میتونم برگردونم سکه، با دو تا سکه ضرر.


تکلیف فراموش شده

دیروز که رفته بودم پارچه بخرم خریدارا بیشتر از فروشنده ها ناراضی بودن. فروشنده ها که انگار تکلیفشون رو از همون سالهای 96-97 روشن کرده بودن. دیگه نمیخوان پرچم شیر و خورشید دربیارن، به همون رفتن زیر لقای پرچم آمریکا راضین!

جنس هم نه جنس ایرانی، جنس تو انبار و اون هم خارجی میفروشن! کمیاب ترین جنس گیاهی و ایرانیه! اگر جنس ایرانی و یا گیاهی مونده باشه، بدترین رنگ ها رو داره. میگن بقیه رنگ ها تموم شده! البته، این الآن ما یه سال دو سال نیست، حتی بگم چند دهه است. انگار بهترین جنس که تنشونه خارجیه و شایدم قاچاق! رازهای فروشه دیگه. خودش قشنگه رو میپوشه وسوسه بشی جنس بنجل رو بده به تو!

تو همه چیز همین طور شده، جنس دست دوم کمیاب شده. همین دیروز فقط بعد از یک هفته که رفتم یک پارچه رو قیمت کنم گفت ده هزار تومن گرون تر شده! مضربی از ده، و نه هزارتومن دو هزار تومن. قشنگ فقط نگاه کنید انگار به همون تاریخ قطع شدن یک روزه پمپ بنزین ها برمیگرده. خدمات گرون شده، ولی نه ده تومن، اون همش 2 تومن گرون شده. در عوض جنس و کالا ده تومن گرون شده.

اصلا اسلامی نیست. قبلش هم اسلامی نبود. اسلامیش اینه که به جای اینکه تورمی قیمت کالایی که خریدار نداره و یا حتی افزایش تقاضا داره رو ببری بالا، تولید رو افزایش بدی. اینا همین طوری دست به سینه نشسته ان، هرچی تقاضا میره بالا گرون میکنن!

تو هرچی همین طوره. قشنگ میپرسی یکی میگه چون تقاضا به خاطر کرونا رفته بالا این طوریه! یکی میگه چون بنزین گرون شد قیمت رو بردم بالا و دیگه هر چی! نیاز و ارزش رو باهم و حتی از جایی مثل چین تعریف میکنن. یک کرونا میدن، میگن از امروز پارچه ای که مفت میدادیم گرون شده تولید هم نمیکنیم تا قیمتش هی بره بالاتر! ارزش هم اینه که ماسک بزنید وگرنه میمیرین.

خدا رو شکر، امروز لپ تاپ روشن کردم سه بار خاموش شد. محافظ نیم سوز کامپیوترم خیلی با کیفیت نیست تا در برابر حملات استخراج ماینرها دوام روشن موندن بیاره. روزایی که مردم برای یک ذره انصاف بیشتر در بازار جل جل میکنن، اتفاقا نوسانات برق و استخراج بیت کوین هم بیشتر میشه. حالا چی؟ مثلا میبینی از یک هفته قبل چشم گذاشته ان مجلس آمریکا یک قانونی رو تصویب کنه و این که قانون رو تصویب کرد، بیان بیت کوین هاشون رو همه باهم امروز که میخوان مثلا پارچه و بنزین و همه چیز رو گرون کنن، اون رو هم قیمتش رو بالا ببرن. در واقع، به سمت قوانین مجلس آمریکا چرخیده ان و نه قوانین مجلس ما!

مجلس ما، مجلس شفافیت بوده که هنوز که هنوزه قانون شفافیت رو تصویب نکرده!

حالا میگم آمریکا منظورم فقط پارچه و اینای آمریکایی نیست. مثلا طرف میبینی جنس دولتی مکنزی میفروشه، همون آبمیوه و همبرگر آلمانی چی چی نس وارد کرده که تبلیغ هامبورگ رو کرده باشه! این مایع ظرفشویی های آلمانی چین اصلا هر کار میکنی پاک نمیشن؟ همیشه هم تبلیغشون رو میکنن و هم خیلی دارن برفروشن!

رد پای فرانسه رو چون نمیخواسته خیلی خرج کنه تو اجناس شاید بشه از یک نواری از پرچم کشورش پیدا کنی! این دیوید اند جونز بهشون گفته. برنامه ریزی کرده گفته تو یک نواری هم بذاری رو کار تمومه خوشگل میشه!

قشنگ نگاه میکنی، اونی که داره تو بازار جنس گرون شده اش رو در گروه مافیایی میفروشه، سهامش به نسبت کالایی که میفروشه بالا نمیره!

یک کاری میکنن آدم بره خودش بریسه و ببافه. پشم هم خودش تولید کنه. مایع ظرفشویی هم خودش

دیگه یک عکس از ماهان پیدا کرده ام. ماهان خودم نه، هم اسمه. میذارمش براتون. من تولد شش سالگی پسرم رو دی میگیرم.

بزرگ شده پسرمون. همین قدری که میبینید. برای خودش مردی شده!

ماهان که میگه مدرسه رو خیلی دوست داره، البته مجازی. شانس نداره، نمیدونه که اون مجبوره بار خوردن آلودگی هوا رو بکشه که شاید به داخل خونه کشیده نشه.

من به گل و گلدون خیلی علاقه دارم. این شمشیری هام گل کرده بودن عکس گرفتم:

بعضی ها بهش میگن گل زبان مادر شوهر. تو اینترنت نگاه کردم هیچ عکس گل دارش نبود. اینا هم گل میدن.، ولی انگار پدیده نادریه. باید خاک گلدون بگیرم چون تعدادشون زیاد شده ناراحتن!

ماشین شاسی بلند و پسر فامیل

دیروز فامیل اومد خونه ما با ماشین شاسی بلندش. گفتن چیه تو خونه نشستی؟ بیا تا دوباره هوا آلوده نشده و مردم نریخته ان بیرون یه دوردوری با این ماشینی که تازه خریدیم بکنیم. ما هم دیدیم سه نفر بیشتر نیستیمو اینا هم از قبل اومده بودن بیرون. گفتم بریم باهاشون. دیگه، همه نشستیمو من هم افتادم کنار پسر فامیل. رنگ چشماش برام مهم بود. همینطور ماشین روشن مونده بود و داشتیم حساب کرونا رو میکردیم که با دود تمیز ماشین آخرین مدل فامیل که از دستمون خارج نمیشه. دیگه، یکیمون گفت حالا ماها تمیزیم، بیرون معلوم نیست چقدر کثیفن. این شد که صبر کردیم یکی بیاد از این دستکش فریزری ها بکنه دستمون. من همینطور تو چشم ژلاتینی پسر فامیل دنبال رنگ مردمک چشمش میگشتم که وای، خدا، زد زیر گریه!

گریه، عر عر. از چشمش اشک هم نمیومد، همینطور فقط صدای بلند گریه اش همه جا رو برداشته بود. من نگران شدم، الآن همسایه ها چی میگن؟ درسته حالا همه که ماشین شاسی بلند ندارندو به خاطرش تحسینمون میکنن. ولی دیگه اینم حدی داشت. خلاصه، از همون اول فهمیدیم با چه آدمای سرتقی فامیل شده ایم. البته، از قبل هم مشخص بود. ولی واقعا، خسته شده بودم بسکه همینطور تو خونه نشسته بودمو در دیوارو نگاه میکردم. ماها نشسته ایم تو خونه، بعد اینا هی با ماشین شاسی بلندشون برن این ور اون ور؟ ماها هم حقی داریم دیگه.

پسر فامیل همینطور گریه میکرد که دستکش تنش کردیم. ماشین هم همینطور روشن. آبروی رفته مون هم که به درک. حالا، اگر بچه خودم بود، اگر همینطوری تو چشماش زل میزدم، فقط روشو برمیگردوند. اما این دیگه معرکه بود.


پ.ن: بهار با کرونا اومده که سفره هفت سین ما تعطیل نشده. اینم یه عکس از هفت سین امسالمون:

سمنو و سبزه هاش رو خودمون گذاشتیم. این سبزه ها رو مخصوصا با ماش گذاشتم که قشنگ تر بشن. البته، اون موقع هنوز خیلی سبز نشده بودن. الآنم که ساقه هاشون کمی خم شده ان بعد از چند روزی

غذای ماهان

اعتراف میکنم به عنوان یک مادر بعد از چندین و چند سال بچه داری، هنوز نتونسته ام به پسرم رژیم درستی غذا بدم. همیشه با خودم میگفتم من دیگه مادرم نمیشم. همیشه منتظر این روز بودم که نشون بدم من بهتر از مادرم بلدم غذای کودک بدم. ولی حالا ببین چه وضعی. دیروز صبح که از خواب پاشدم برای اینکه پسرم رو هم عادت بدم سحرخیز بشه بغلش کردمو با هم رفتیم دستشویی. بعد همینطور این پسرم خواب و بیدار بود که رفتم کتری رو گذاشتمو شروع کردم به رنده کردن هویجا. خیلی وقته اینا تو یخچالن. حالا خودم معمولا نمیخورم. ولی این هویجا خیلی وقت بودن تو یخچال بودندو من نمیدونستم چیکارشون کنم. بعد همسر بیدار شدو طبق معمول پرید تو حموم. همسریم الآن سالهاست که قبل از سرکارش میره حموم. حالا این هم جای خود داره که بگم با این همه حموم تقریبا همه موهاش ریخته. رفتیم براش دکتر، میگه شهرتونو عوض کنید. فکر کنم از آلودگی هوا باشه، وگرنه دکترا که چیزی به آدم نمیگن.

خلاصه، بعد از اون هویج این پسر هی اسهال شد. من موندم بقیه اش رو چی بدم. یک مقداری بهش شیرخشت داشتیم که دادم. بعد موقع ظهر براش کمی تخم مرغ عسلی پختم که بخوره. ولی هنوز پسرم اسهال بود. اصلا حتی فکر کنم مریضیش چیز دیگه ای بود. دیدم کمی از این بیومیل ها داریم که برای بچه های یک تا سه سال هست. بقیه روز رو سعی کردم از اون بهش غذا بدم. ولی انگار حالش اصلا خوب نشد. کلا کم کم دارم از خودم ناامید میشم. قدش هم تو این چند ساله اونقدری رشد نکرده که بگم قدر دخترخاله هاش رشدش سریع بوده. نمی دونم بخاطر آبو هوای مشهده، یا به خاطر چیز دیگه. گاهی با خودم میگم بریم شهر خاله ام اهواز. بعد اونموقع اخبار نشون میده که اونجا هم پر از ریزگردو آلودگی هواست. گاهی هم با خودم فکر میکنم که برم پیش دکتر تغذیه. چمیدونم شاید مشکل امگا سه و ماهی باشه که معمولا همسر نمیخره. اصلا فکرم به جایی نمیرسه. خیلی وقتا هم ول میدمو میگم ولش کن.