آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

کمک های اولیه مرغ حنایی

با وجود مخالفت های زیادی که میشه من همیشه دوست دارم برای پرنده های آسمون دون بذارمو مرغ و جوجه پرورش بدم. دوست دارم جلو چشمم باشن. خیلی زیاد. کبوترها و گنجشک ها هر روز میان پایین تا آب بخورن. یک دونی هم براشون میریزیم. در اتاق رو هم باز گذاشته ایمو از دور میتونیم ببینیمشون. گاهی گنجشک رو میبینی مثل یک پر کاه. دلم براش میسوزه. گاهی هم در حالیکه ممکنه تو عصبانی باشیو بخوای هر لحظه بپری ، آرامش کبوتر رو میبینیو فکر میکنی تو هم مثل اونی. همونقدر آروم بودن ازت برنمیاد ؟ اینو که گفتم یاد مرغ حناییو جوجه هاش افتادم. دو تا از جوجه های مرغ حنایی یکباره به هم گیر کردن. نوک جوجه گلبهی رفت زیر پای جوجه قهوه ای. منو مادرشون هم بالا سرشون بودیمو نگاشون میکردیم. اینا شروع کرده بودن به جیر جیر کردنو به قول معروف داد و ای وای وای. مرغ مادر ، بقدری طبیعیو عادی پاش رو بلند کردو با یک حرکت آروم نوک اینو از پای اون جدا کرد که خیلی تعجب کردم. به یک حرکت عالمانه مرغ این دو تا برگشتن به حالت عادی. فقط از همون مرغ این کار برمیومد. من اگر دخالت میکردم ممکن بود شورش بشه. جوجه ها از من هم میترسیدند و ممکن بود کار دست خودشون بدن. خود مرغ هم بود و ممکن بود خودش بزنه آبی بریزه و چیزی لت و پار کنه. ولی خیلی عادی و طبیعی مرغ مادر وظیفه بی دریغشو برای جوجه هاش انجام داد و من فقط شاهد حرکت آروم این مرغ در صحنه بودم. اینه که دوست دارم همیشه هر جا میرم یک مرغی پرنده ای چیزی دور و برم داشته باشم. نیاز من به دیدن زندگی عادی و آرامش اونها همیشگیه. کلی هم چیز ازشون یاد میگیرم پس برای چی نخوام اونا رو در جریان طبیعی زندگیشون ببینم ؟

امروز به ماهان داشتم همین چیزا رو نشون میدادم . کمی هم با هم درباره گل ها و انواع علف ها تو کتاب چیز یاد گرفتیم . بعد از اون هم رفتم تمبرهای گلی تا حالا جمع کرده بودمو ارزش مادی و معنوی بالایی پیدا کرده بودن نشونش دادم . گل هایی مثل ثعلب ، زعفران . تمبر یک چند تا پرنده هم داشتم . پرنده هایی که باید از نزدیک میدید . پرنده هایی مثل حواصیلو مرغ عشق . نمیدونم یاد میگیره یا نه ؟ ولی باید یاد بگیره مثلا این تمبرهای یادگاری ارزششون به باهم بودنه و یا مثلا به کسی ندتشون و همینکه از دور به بهترین دوستش نشون بده کافیه. خود منکه این طور نبودم. بچه که بودم کلی تمبر بابام رو دادم رفت. اونم دست دخترهایی که باز از خودم بدتر قدر و قیمت چیزایی که دستشون میاد رو نمیدونن

بهار گرم

مردم ریخته ان مشهد. اصلا انگار نه انگار کرونایی بود. شب میخوایم از گلخونه برگردیم دو ساعت تو راهیم. نیم متر نیم متر میریم جلو.

ده-دوازده سالم که بود یه خواستگار سی ساله داشتم. مادرم به خانوم همسایه گفت: دخترم کوچیکه، و هنوز داره با عروسکاش بازی میکنه.

روزیکه مادرم برای امتحان خیاطی داشت میرفت که مدرکشو بگیره، همین پسر همسایه، یعنی خواستگارم چرخ خیاطیش رو تا در مرکز امتحانش براش برد.

امروز داشتم شیرینی ساق عروس درست میکردم که یاد عروسیمو لباس عروسم که مادرم بهم دادو  یاد این خواستگارمو و خواستگارای متعددی که در طول سالیان داشتم افتادم. شیرینی ساق عروس میدونین چیه؟ یه شیرینی سنتیه که با عسل درست میشه. خمیر رو دور چوب میپیچن و تو ماهیتابه سرخش میکنن. برای شیرین کردنش تو عسل میغلتونن. برای خمیرش هم دو قاشق ماست، دو قاشق روغن، آرد گندم 250 گرم حدودی استفاده میشه.

عکساشو دونه دونه براتون اینجا،  اینجا، اینجا، و اینجا گذاشتم. نکته اش اینه که آخرش باید شیرینی ها رو از چوب ها دربیارین. قبل از سرخ کردن هم میتونید چوب هاش رو شب قبل بذارین بخیسه تا مطمئن بشین که موقع سرخ کردن نمیسوزن.

مامانم اومده برای پسرم بستنی خریده. بعد این خسته بود. گرفته خوابیده. یه دقیقه باباش زرنگی کرد و گفت بده بستنیتو برات نگه دارم. خواب از سر بچه پرید. گفت میخوای بستنیمو برداری برای خودت!

من اینجوری اصلا تربیتش نکردم. نمیدونم کی اینجوری بهش یاد میده. فقط وقتی میره بین دوستا و بچه های فامیل لوسش میکنم، تا حد امکان. فکر میکنم تا آخر، نگران این باشه که چیزی به کسی نده. نهایتش بخواد برای منفعت بیشتر شریک جمع کنه. اشکالی نداره. از حالا باید حواسش باشه کسی حقشو نخوره. حالا دوست داشتم یه بچه دیگه میووردم که این یکی نگاه کنه ببینه من چقد دستو دل بازمو از رو دستم یاد بگیره انقدر منفعت طلب نباشه. ولی حیف، فعلا همین یکیه. نمیتونم هم منفعت طلب بارش نیارم. پس فردا کی میخواد به جای من حقشو بگیره.

شوهرم همه اش میره خونه برادرم گل های نیم سانتیشون رو نگاه میکنه میگه اینا همه پولن. بعد خسته میشه. میبینی صبح تا شب دارن حرف میزنن. میگم چی میگین اونجا؟ دارن بازی میکنن. اون روز اشتباهی منتظرش موندم. پام رو زمین خشک شد. اگر پام آب ریخته بودن علف سبز شده بود. دست خودش نبودها. میگفت باید بهم زنگ میزدی. من چه میدونستم نمیخواد بیاد. گفتم به درک. هربار منتظر کسی شدم اشتباه کردم.