آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

حلوای قبل ماه رمضون

من همیشه دوست دارم دستور پخت های جدید رو امتحان کنم. خیلی کتاب آشپزی، ویدئو آموزشی و این جور چیزا از آشپزی هم دوست دارم. امروز یکی از این دستورها رو که خواهر شوهرم برام نوشته بود پختم. مرغ همسایه هم که برای من غازه. این همه دستور پخت حلوا کشیو حلوای سیاه و این طور چیزا داشتم رفتم سراغ این یکی. اول آرد رو وزن کردم 135 گرم. یک ربع باید تفت میدادم. دستور گفته بود بذارینش کنار و حالا 50 گرم کره رو بگذارین روی حرارت تا با شکر ساییده و 5 قاشق آب و دو قاشق گلاب و یک لیوان آرد مخلوط کنید تا خمیر حلوا درست شه.

اولش به نظر مشکل دار نبود. ولی بعد که همینطور جلو میرفتم انگار دستور ناقص بود. دیگه هی هم زدم و هم زدم. میگن خوبه که حلوا دو ساعت هم بخوره ولی من یاد گرفته ام حلوا نیم ساعته یا نهایتش چهل دقیقه ای آماده بشه. دستم درد گرفت. روغنو آبش رو اضافه کردم تا بالاخره بشه چیزی شبیه حلواهای مرسوم. خوب شد همسر نبود بالا سرم وگرنه یه من روغن هم اون بهش اضافه میکرد.

این از حلوای قبل ماه رمضون. دیگه همسر درخت آلو رو هرس کرد. اتفاقی یک دستور سبدبافی داشتم و باهاش یک چیزی شبیه سبد درست کردم که بنظرم از همه ظرف های تو خونه ام قشنگ تر بود. خواستم عکسشو بذارم اینجا خطا میداد. شده سبد خودم بافت. حالا این سبد کج و کوله رو که بعد از چند روز نگاه میکنم یادم میوفته که دو تا سبد با بافت دقیق جمع کرده دارم که اصلا الآن نمیدونم کجا گذاشتمشون. ولی این یکی رو گذاشته م نما نما. شاید دلیلش نو بودنشه. شاید هم دلیلش همینه که خودم بافتمش. اونا با اون همه نظم و ظرافت در بافت عتیقه بدرد نخور و این یکی حسابی قیمتیو کاربردی

بعدا اضافه کرد: این عکسو دیروز نتونستم بذارم:

عکس شب گرفته شده. برگهای درخت های هرس شده مثل درخت گلابی و آلو رو گذاشته ام توش.

پسرم شاهزاده ماهان

یک مدتیه داره باد میاد. کمی بارون میاد و فقط چند قطره. البته باز باد که خوبه، وگرنه گرما بود و میگفتیم که سالی که نکوست.

حالا دیده ام اسم پسرم ماهان چقدر بلند شده. اون روز اخبار نشون داد باغ شاهزاده ماهان هم داریم. معماریش قشنگه و چون دوستدار طبیعته خاطره انگیز. من انقدر از این خونه ها دوست دارم که وقتی عکس میگیری وسطش یک چیزی مثل حوض باشه و اطرافش پر از درخت. خیلی قشنگه. خودمون هم یک زمانی تو همین خونه ها زندگی میکردیم برا همین بیشتر برام خاطره داره. این مجموعه عکساشه:

میگن پمپ هاش بدون برق کار میکنن. چقدر هم داستان داشت. چون بعد از فوت شاهزاده دوره قاجار تکمیل شده برای مردم جذاب تر شده و حالا با خودم قرار گذاشته ام یک روزی اگر بشه با هم بریم باغ هم اسم پسرمو نشونش بدیم. حالا یک بررسی هم کرده ام. دو کیلومتری شهر ماهان یعنی تقریبا جای خود این شهره و نزدیک کرمانه. نزدیک کرمان یعنی 35 کیلومتری که میشه حدود حداقل یک ساعت رانندگی با ماشین شخصی که این قضیه رو کمی سخت میکنه. فکر نکنم چیزی مثل مترو و یا این خطهای ویژه اتوبوس و اینها داشته باشه. فعلا هم که از دور دیدیمش. تا ببینیم بعد از کرونا و اینا اونجا برامون مترو میزنن یا نه