آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

صبح یک روز برفی

من بالاخره تونستم اولین مشتریمو بگیرم از طریق سایت، ساعت ۱۰شب وقتی کنار نشسته بودم داشتم مثل معمول سایتو زیر و رو می‌کردم و نگاه می‌کردم. دیدم یه نفر از تهران سه تا از محصول منو سفارش داده. با خودم گفتم آلیسوم، یک بار هم که بعد از چند سال گذرت به سایت خورد مشتریت اینطور شد. دیدم که ماهان خوابه گفتم بقیشو صبح انجام بدم ولی دلم نیومد. خیلی خوشحال شده بودم. شروع کردم به اینکه قیمت‌های مختلف بازار رو چک کنم. دیدم من کمترین قیمتو تو بازار دادم. با خودم قرار گذاشتم فردا با همسر بریم بازارو بگردیم شاید مثل جنس خودم پیدا کنیم و دو تای دیگه بخریم و اون سه تایی که سفارش داده رو بهش تحویل بدم. چون برف اومده بود و ماهان یه چهار پنج روزی تعطیل بود خیالم راحت بود.
تو این تعطیلی‌ها برای ماهان کلاس آنلاین گذاشتن. صبح بلند شده گوشیمو گرفته که وصل بشه شادو وصل کردم معلمشون اومده هی میگه صدا میاد صدا نمیاد. برام جالب بود که صدای مامانای دیگه هم میومد. یکی از مادرها گفت خانم معلم اگه اجازه بدین حالا که صدا به خاطر اینترنتش اشکال داره بچه‌ها رو مرخص کنیم بریم. بعضی از مامانا هم اینجورین. البته حرفش منطقی بود. چون واقعاً فقط صدای خش خش میومد. بچه ۷ ساله من کلی موهامو کشید تا با کمک هم این شاد رو که هزار تا تبلیغ توشه با کمک هم نصب کنیم. اونوقت این معلمش با اینهمه آزمون استخدامی و گذر از پیچ های سخت لاعلاج که فقط این بلد بوده رد شده و حالا یک شاد بلد نیست صدایش رو صاف کنه. ما حتی حدس زدیم این انقدر صدایش خش داره یا تو ماشینه داره میره مدرسه و همزمان آنلاین کلاس برگزار میکنه و یا زیر برف هاست. ماها کنار بخاری و آخی این طفلک هنوز به بخاری مدرسه که فقط برای همین یکی گذاشته ان نرسیده!

جلسه استانداری روی میگن تو هوای منفی ۶ درجه به علت سرما کنسل شده، ما بچه‌ها رو باید می‌فرستادیم مدرسه که البته من نفرستادم. سرماخوردگی قبلی ماهان سه هفته طول کشید که ۳ هفته مدرسه نرفت. ترجیح دادم این بار دیگه این اشتباهو نکنم و نفرستمش. بعد مثل اینکه مادرای دیگه هم همین کارو کرده بودن. اعتراض‌ها شده بود که چرا باید یه مدرسه فقط به خاطر اینکه یه معلم توشه بخاری روشن داشته باشه. این وسط یکی سود می‌کنه: اونم رئیس مترو چون همه مجبور میشن ماشیناشونو بذارن تا حد ممکن از وسایل عمومی استفاده کنند. تو بدترین حال هم رئیس مترو سود می‌کنه حتی اگه همه  ضرر کنن.

 که وقت خرید همین الان یخبندانه. ولی واقعاً جاده یخ زده بود و وقتی ما ماشینو روشن کردیم که حرکت کنیم تو یه لحظه کوچیک که فقط یه ذره مونده بود تا همسر ترمز بگیره ماشین سرخ خورد. قشنگ اینور اینور شدیم. توی لحظه سر خوردن کاری از دست هیچ کدوممون بر نمی‌اومد. نه همسر که پشت فرمون بود نه خودم. هر دوتامون هی می‌گفتیم عههههع عههع. خلاصه من که می‌خواستم تا وسط شهر برم و بازارهای مختلفو زیر و رو کنم دیدم آب و هوا اینجوریه منصرف شدم. آفتاب شده بود و برف ها از ترافیک سنگین آب شده بود و ما از آلودگی سردرد گرفته بودیم تا بالاخره قضیه رو سر جمع کردم و گفتم بریم تا سر همین کوچه یه سری بزنیم و برگردیم. حساب کردم که توی خرید مشتری چقدر ضرر می‌کنم چون دیگه بحث سود مطرح نبود قیمتم انقدر پایین بود که باید درصد ضررمو حساب می‌کردم.

دیگه الآن هرکس یک اتاقی هم خارج از شهر داشته باشه میگه ویلامون. یک گله سگ هم این سگهاشون زاییده ن که قلمرو مشخص کنند. بعد هم تفنگ بادی می آرند و یک باری میبینی کلی کلاغ جمع کرده ان بالا یک تیکه گوشت که لابد پرنده شکاری نادر قبلی بوده، طعمه پرنده شکاری نادر بعدی. تعطیل که میکنن میان به این اتاقهاشون خارج از شهر سر بزنند. آلودگی میشه و ترافیک و اینها که میگیم حق با معلمه بیشتر بود که اقلا خواست اینها راه کوتاهتر خانه تا مدرسه رو طی کنند.

ماهان شروع کرده به گفتن مامان مامان. اوندفعه نمی‌دونم چی داشت می‌گفت. چیزی گفت نفهمیدم چی گفت به گوشی نگاه می‌کردم و سرچ می‌کردم. گفتم چی دوباره گفت. باز گفتم چی؟ دفعه سوم گفت. برام جالب بود که دادم نزد. بازم متوجه نشدم حواسم پرته. یه دفعه عصبانی شدم بهش گفتم چی می گی؟! معلوم شد گوشی رو می‌خواد که بازی کنه هر وقت تو خونه می‌مونه صبح تا شب بازی می‌کنه. فقط می‌خواد بستنی بخوره بازی کنه. تو خونه که هست سخت تره. جای بخاری رو باید بدم بهش. براش فرق نمی کنه که هوا سرده یخبندونه، بستنی می‌خوره. وقتی دیدم عصبانی شدم اون موقع فهمیدم که دیگه نباید سرچ کنم. برای مشتری که هنوز پولشو نداده بود منطقی نبود که بخوام کاری بکنم. به خصوص که اگر قرار بود خرید کنه ازم باید به اندازه یه خرید حسابی ضرر می‌دادم. ولش کردم تصمیم گرفتم قیمت‌های دیگه سایتمو به روز کنم تا دیگه اینجوری رکب نخورم.

اجاره ها وحشتناک زیاد شده

اجاره ها وحشتناک زیاد شده. صاحب خانه ها فقط در صورتی اجاره میدن که مجبور باشن. الآن ودیعه اجاره معمولی در حد خرید یک ماشین معمولیه. ایران اینطور نیست که کسی اجاره بده چون شغلش اینه. اینجا اجاره میدن چون مجبورن! اصلا خونه کلید نخورده سودش بیست درصد بیشتره

تنها حالتی که باعث شد ما حس کنیم جابجا شدیم همین بود که مجبور شدیم از این محله بریم. از محله رفتیم یک جای خیلی دووور. جایی که تا وارد منطقه اش میشی (منطقه 12 شهرداری) بلافاصله کلی دود و خاک عجیب تو حلقت میره، حتی با ماسک. دیروز شانس آوردم یک تیکه نون تو کیفم بود. تا به منطقه رسیدم نون خوردم خاک ها و دودها برن پایین. دیگه جای بلوار شاهنامه حسابی ایمن شده بودم.

از وقتی از وسط شهر اومدیم این طرف فقط تفاوت ها و کمبودها رو میبینم. ماهان که دیگه حسابی غریب شده. تا یکی میاد حسابی خوشحال میشه و موقع خداحافظی هم طولی نمیکشه که میزنه زیر گریه و ما باید دلداریش بدیم. بعد از اینکه ماهان زد زیر گریه و چشماش اندازه یک بشقاب شد انگار دعوا تو زندگیمون افتاده و هر هفته بعد از سالها من و همسر تازه همدیگه رو میبینیم. وسط شهر که بودیم اسم همسر امید و آرزو بود و حالا انگار برباد رفته و افسردگی گرفته. اون روز دندون ماهان عفونت کرده بود باید میبردیمش دکتر. قشنگ تا جای بلوار شاهنامه رفتیم، چون نزدیک ترین درمانگاه اونجا بود. میخواستیم از جای دانشگاه فردوسی دور بزنیم مجبور شدیم تا بعد از فلکه تلویزیون حدود 6-7 کیلومتر رانندگی کنیم. همه چیز رو برای وسط شهر طراحی کرده ان. وقتی میخوای تو ایران زندگی کنی تا حد امکان باید بری وسط؛ وسط شهر، وسط کشور، وسط پایتخت. قشنگ باید قطر و عمود منصف رو حساب کنی و بری وسط. چون حتی خرید اینترنتی هم در این شرایط به نفعت نیست. تغییرات اداره پست متناسب با شرایط الآن نیست و جایی مرکزی برای پیگیری مرسوله ها اطراف منطقه در نظر نگرفته. حتی بخش خصولتی دولت هم به جز محدوده اراضی زیر سی-چهل سال پیش رو نپذیرفته. اینترنت و مخابرات طوریه که انگار رفتی تو زیرزمین؛ هر چند وقت قطع میشه. با این شرایط قبلا کسی ازمون خبری نمیگرفت. حالا حتی تلفنی هم زورشون میاد هی وسط مکالمه قطع بشه. دانشگاه فردوسی به عنوان یکی از مراکز توسعه، خودش و زمین های اطراف رو درنظر گرفته و حتی پارک علم و فناوری جای منطقه 12 رو قبول نداره. بقدری همه چیز اون وسط چیده شده که میگی آخر تو چه عقلی داشتی بری جای دور با این شرایط و آلودگی هوا. حالا فکرش رو بکنید اینها که میرن پول حسابی میدن با این گرونی زمینها، مثلا شهر جدید گلبهار چی میکشن. باز از اون بدتر شنیدم عده ای کانکس نشین شده ان تو این چند روز و حتی بعضیا هم رفته ان ترمینال ها و زیر پل دارن زندگی میکنن! یک بار خونه ها سال 97 گرون شد و یک بار حالا. سال 96-97 خانواده های جوان بیشتر مشکل تامین غذا رو داشتن و مسکن رو میتونستن یک کاریش بکنن. حالا باید ببینیم کیا رفته ان دارن زیر پل زندگی میکنن و غذاشون که هیچ اصلا.

میگن مترو میزنن. از اونطرف قطار شمال-قوچان بیست ساله که رو زمینه! هنوز که خبری نیست و اگر خبری باشه اولویت با جاهای دیگه مثل الهیه است. هرچند همین هم اگر بزنند باز وضع منطقه ما بهتر میشه.

پسرم شاهزاده ماهان

یک مدتیه داره باد میاد. کمی بارون میاد و فقط چند قطره. البته باز باد که خوبه، وگرنه گرما بود و میگفتیم که سالی که نکوست.

حالا دیده ام اسم پسرم ماهان چقدر بلند شده. اون روز اخبار نشون داد باغ شاهزاده ماهان هم داریم. معماریش قشنگه و چون دوستدار طبیعته خاطره انگیز. من انقدر از این خونه ها دوست دارم که وقتی عکس میگیری وسطش یک چیزی مثل حوض باشه و اطرافش پر از درخت. خیلی قشنگه. خودمون هم یک زمانی تو همین خونه ها زندگی میکردیم برا همین بیشتر برام خاطره داره. این مجموعه عکساشه:

میگن پمپ هاش بدون برق کار میکنن. چقدر هم داستان داشت. چون بعد از فوت شاهزاده دوره قاجار تکمیل شده برای مردم جذاب تر شده و حالا با خودم قرار گذاشته ام یک روزی اگر بشه با هم بریم باغ هم اسم پسرمو نشونش بدیم. حالا یک بررسی هم کرده ام. دو کیلومتری شهر ماهان یعنی تقریبا جای خود این شهره و نزدیک کرمانه. نزدیک کرمان یعنی 35 کیلومتری که میشه حدود حداقل یک ساعت رانندگی با ماشین شخصی که این قضیه رو کمی سخت میکنه. فکر نکنم چیزی مثل مترو و یا این خطهای ویژه اتوبوس و اینها داشته باشه. فعلا هم که از دور دیدیمش. تا ببینیم بعد از کرونا و اینا اونجا برامون مترو میزنن یا نه