آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

معلما رو واکسن بزنن مدرسه ها رو باز میکنن؟!

من بچه ام پنج سالشه. از چند روز پیش که اخبار گفته معلما رو واکسن بزنن مدرسه ها رو باز میکنن، حول و ولا برداشتتم که چطوری بچه ام رو به مدرسه و پیش دبستانی برسونم؟! هزار تا مشکل داره. پارسال یک عده با هواپیما رفتن لندن که واکسن بزنن. اون موقع هنوز واکسن ایران قطعی نیومده بود. بعد هم حالا که این اخبار باز شدن مدرسه ها اومده گفتن مردم ازدحام کرده ان برن ارمنستان تا واکسن بزنن.

من اصلا فکر کنم چون هزینه هاش رو ندارم همینطوری نذارم بچه ام جایی بره. هربار با خودم میگم کاش خودم هم از 5-6 سال پیش بیرون نمیرفتم. مردم خیلی کثیفن. کلی کرم و مرطوب کننده میزنن به خودشون، ولی نمیدونم چرا تا ماها میریم تو این دود و دمی که درست کرده اند و بینشون میریم و دست به وسایلشون میزنیم مریض میشیم. نمیتونم به بچه ام هم بگم که با بچه های دیگه اونجا بازی نکنه. گوشت قربانی هم نیست بفرستمش بینشون.

میگن بچه که کرونا بگیره از نشانه هاش اینه که دیگه نمیتونه راه بره. عفونت میزنه با پایش و شاید یک چیزی مثل راشیتیسم میگیره. این مسئولین چه دلی دارن که اجازه میدن اینطوری مدارس باز بشن! معلم ها رو واکسن بزنن، فکر این پدر مادرهای بچه ها نیستن که الآن سنشون سی -چهل ساله و جزو آخرین گروه ها هستن که میتونن واکسن بزنن؟! واقعا خیلی خودخواهن.

وقتی چند قطره باران مثل چند دانه برف مهم می شود

امروز صبح شنبه نمیدونستم که بعد از یک روز تعطیلی جمعه ممکنه نم باران دیشب ادامه پیدا کنه. احتمال داشت که این اتفاق نیوفته. ولی 50% بود، چون سویه دلتا کرونا بالا رفته و تعداد کمتری آدم اون بیرون هستن. اتفاقا الآن موقع ظهر چند قطره ای باران آمد. این از عجایب روزگاره!

تا نم بارون اومد ماشین های بیرون شروع کردن به بوق زدن. یکی میگفت الآن خیس میشم، انگار داشت نجس میشد. یکی بوق بوق میزد که یعنی بپر سوار ماشین الآن نجاتت میدم. انگار مثلا ماشینش کشتی نوحه و ماها که اون تو نیستیم کنعان پسر نوحیم. خلاصه فرصتی شد و با اسباب بازی های پسرمون عکس خاطره انگیز گرفتم، اینطوری:

حالا دیگه خورده نگیرین چرا چترت هنوز خشکه. داشتم عکس میگرفتم دیگه. اون زیرش در قمقمه ماهانه. خودش رو نذاشتم. میتونستم صحنه رو پر کنم، ولی دیگه همه ش اسباب بازی میشد.

ماهان چی میگه؟ صداش رو میکشه و میگه فعلا نمیخواد عکس بگیری. .. حالا میخوای چی کار کنی؟ طوطی میخونه؟ اینجا رو ندا (نگاه) کنیم ... از ماشینم عکس بگیر...

بهش بی توجهی که میکنم دوباره حرفش رو تکرار میکنه: میگم از ماشینم عکس بگیر. کلی ناز داره و خوشحاله طفلکی ... با خودش کلی قصه گفته تا حالا. نسل نوینه بچه.

عکس رو که گرفته ام میگه حالا بیا ماشین بازی کنیم. کی بزرگ میشه این بچه.

حالا همسر هر بار من بیشتر مینویسم میگه چقدر مینویسی. یک جایی خونده ام که نوشتن روزانه نویسندگی رو خوب میکنه. واقعا هم همینطوره. فکر میکنه نویسنده های قهار روزانه قانون دارن که بنویسن. دیگه مطلبی نیست جز اینکه باید برم خورش کدو رو بار بذارم. کمی برنج از دیروز مونده که بشه باهاش خورد.

دایرة المعارف ازدواج به مناسبت روز ازدواج حضرت علی و فاطمه

چون حدس میزنم روزی تازه جوان های ما این مطالب رو میخونن اینجا چند نکته دایرة المعارفی درباره ازدواج اضافه میکنم که معمولا مثل قانون نانوشته در ایران هستند.

1- مفهوم دوست پسر در ایران: پسری از فامیل که دختر قبلا میشناسد و وقتی میخواهد او را به دوستان نوجوان خود معرفی کند به جای گفتن کلمه پسر فامیل میگوید «دوست پسر»

2- ازدواج: معمولا عملی است که در آن دو جوان از فامیل با آن پیوند داده می شوند. احتمال ازدواج خارج از فامیل در ایران، مانند احتمال ازدواج خارج از فامیل خاندان سلطنتی انگلیس است. این احتمال چیزی حدود هشت دهم درصد است. و وقتی هم می‌گوییم خارج از فامیل منظور ازدواج دو نفر از فامیل های دور یک فامیل هستند. این مورد حتی برای خانواده ما که مدتهای بسیار زیاد دور از فامیل زندگی میکردیم هم صادقه.

3-صداقت ازدواج در حد عرف. عرف است که اول دختر و پسر با هم ازدواج کنند و بعد حقایق شخصی خود را رو کنند. معمولا در بدترین شرایط هر مشکلی دختر و یا پسر داشته باشد، بعد از ازدواج آن را می‌نوشند. اصلا خارج از عرف این است که حقایق قبل از ازدواج معلوم شود، و این حالتی است که ازدواج صورت نمیگیرد. پس، اگر مشکلی داشتین خجالت نکشیده و با کمال پررویی صداقت را بگذارید برای بعد از ازدواج و امضای اسناد رسمی. در آن صورت، هر دوطرف ازدواج طبق عرف ایرانی این عمل پسندیده را که به نوعی آبروداری هم شناخته میشود، نوش جان میکنند.

4- جهاد اکبر: این مخصوصا در ارتباط با زن ها خیلی استفاده میشه. مثلا زنی با شوهرش مجبور میشه برای کار شوهرش بره شهری دیگه، اونوقت زن رو تشویق میکنن و میگن آفرین جهاد اکبر زن شوهرداریه. حالا این یعنی چی؟

معنی این کلمه به حقیقت وجودی مردان برمیگرده. خیلی شنیده ایم که مردها به راحتی چند همسری میتونن داشته باشند. راضی کردن مرد خیلی کار سختی برای زن میتونه باشه. یک لیوان چای اگر جلوی مردی گذاشتی و تونستی اون رو راضی کنی که بخوادش جهاد اکبر کرده ای. مردها اینطورین که یک لیوان چای میذاری جلوش، نگاش میکنه میذاردش پایین. یک لیوان دیگه، و باز لیوان دیگه. یک وقت میبینی 4-5 لیوان چای گذاشتی جلوی مرد و نخواسته بخوره. حالا اگر زن بود چی میشد؟ زن به همون یک لیوان هم اگر کسی براش میوورد راضی بود. زن خیلی زود راضی میشه، ولی جلب رضایت مردها کار بسیاااااااار سختیه. برای همین هم هست که جهاد اکبر رو برای زن ها به کار میبرن.

5- پرورش و نگهداری فرزند: با توجه به تعریف جهاد اکبر و اینکه نه ماه و چند روز فرزند در شکم مادر بزرگ می شود، این کار رسما وظیفه و برگردن زن می باشد. زن از حتی قبل از ازدواج مسئولیت بزرگ کردن و نگهداری فرزند را الی الابد برعهده میگیره. حتی به نظر میاد در عالم ذر هم بعد از اینکه خدا پرسید الست بربکم، همونجا که تکلیف زنها رو روشن کرد، نگهداری فرزند را بر دوش زنان گذاشت. در اینجا، البته، طبق زیاده خواهی همیشگی مردان، ادعاهایی در مورد مالکیت بر فرزند دارن، که زن لازم است جهاد اکبر کرده و هر طور هست مرد را راضی نگه دارد. در اینجا نگهداری به دو حرکت انجام میشود: 1- نگهداری از فرزند و 2- نگهداری از شوهر

داغ تازه دل بعد از صحبت از رونمایی سامانه همدم

امروز رفته ام، بعد از اینکه گفته ان سامانه همدم رونمایی شده. اول که میبینم مثل خشت اول اپلیکیشنه و نه سایت. همون موقع حدس میزنم شانسم برای ازدواج کم شد. بعد هم حدسم درست از آب درمیاد. چون خشت اول رو گوشی گالاکسی سامسونگم نشناخت، همدم رو هم همینطور! اون از خشت اول اینم از این همدم. اسمش اینه که میتونیم ثبت نام کنیم. ولی تا میایم بعد از 60-70 مگ دانلود نصبش رو اجرا کنیم گوشی نمیشناسه. اصلا چرا مثل بقیه از طریق سایت ثبت نام نمیکنند؟!
واقعا که، این سامانه ها رو گذاشته ان برای شوهرهای دست اول که خودشون بکنن دست دوماشون رو اگر زمان اجازه داد و اگر تورم رو دیگه بیشتر از دو رقمی نکردن، بلکه رضایت بدن برای ماها بذارن
یا حالت دیگه اش اینه که بریم غیرقانونی هم رو پیدا کنیم، یک چیزی میشه دیگه.

داغ دلم تازه میشه. یادم میاد، نمیدونم سایت هم میهن هنوز هست یا نه، ولی اون زمان خیلی اذیت کن شده بود. تازه، اون موقع دنبال شوهر هم نمیگشتم. بعدا با چند نفر دیگه رفتیم تو سایت رقیبش. هرکسی رو به نوعی اذیت کرده بود. به نوعی کاربرانش رو قاطر و الاغ فرض کرده بود.

بعد از اون رفتم نی نی سایت. اونجا پست گذاشتم که دنبال شوهر میگردم. بلافاصله کلی کاربر جوابم دادن که اونم پستم رو حذف کرد. با تجربه ای که در سایت هم میهن داشتم میدونستم که این سایت هم سایت نمیشه.

یک سایت دیگه بود به اسم پیوند. رفتم توش و حسابی هر چی گزینه داشت پر کردم. آخ بگم دوباره به احراز هویت از گوشی برسه و دیگه نتونم کاریش کنم؟ بلافاصله فتا مسدودش کرد. یک چند نفری ابراز علاقه کرده بودن که اونا رو هم نمیشناختم. بهشون چی میگفتم؟

یاد دخترهای بدجنس هم اتاقیم تو خوابگاه افتادم. خودشون میگفتن خانوم دکتر، تا حالا کسی مثل ماها دیده بودی؟ نه، جدا تا اون موقع. یک مقدار خلاف و یک مقدار سیگاری و یک مقدار بگی نگی ارتباطات خاص داشتن. از اونا بودن که باید با خودم میگفتم سر نخ این شوهر نکردنام رو باید از ارتباطات شکل گرفته اونا پیدا کنم. نه از این جهت که رفته بودن دوست پسرهاشون رو انتخاب کرده بودن و مثل آقاشون باهاشون برخورد میکردن، نه. از این جهت که عجیب ارتباطات خاص داشتن. تو عمرم کلی آدم گفته بودن که قیافه مثل من رو پیدا کرده بودن، ولی اینا که گفتن باورم نمیشد که عین خودم یکی برام پیدا کرده بودن و عکسش رو هم آورده بودن. میگفتن خانوم دکتر میخوای دوست شدنت رو باهاش جور کنیم؟

راست میگفتن. این کار رو میکردن. بالاخره هرچی بود هم اتاقیشون بودم که باهاشون چند شبی نمک گیر شده بودیم. اما این نوع و این گونه، وجود بشری و این ارتباط با رده بالای دانشگاهی مشکوک بود.

فساد از دانشگاه.

نه از سمت دانشجوها، و بلکه از سمت خود اساتید دانشگاه و خود کارمندانشه. اونجا دختره میگفت میریم دور دور با کارمند دانشگاه. کارمند دانشگاه یادشون میداد که به هر عضوی در این مملکت حق فحش دادن دارند به جز رهبری.

من براشون مهره ای ناچیز بودم که با یک تیپا میتونستن مشکلشون رو باهاش حل کنن. مخصوصا وقتی که میدیدن اه، چه بامزه، شوهر هم که نکرده.

راست میگفتن. شوهر هم که نکرده بودم. من چقدر با اونا فرق داشتم؟

دختره 4 سال ازم کوچکتر بود. بقدری مطمئن بود که دوست پسرهاش رو به خاطر قد و زیباییش داره که یک ذره جای پاهاش قرمز شده بود از نگرانی یکسره دنبال کرم مرم بود.

فقط اگر اندکی میدیدن که من قدرت پول درآوردن دارم کمی با خودشون میگفتن شاید هم حرفاش رو راست بزنه و شایدم درست بگه.

بعد از اون، زن داییم بود. زن داییم میگفت آدمی که اونطور مثل شوهر من دنبال زنش نباشه، شوهر نمیشه. دروغ میگه. هرکسی با هر رابطه ای به تو هر حرفی زد، هرچی گفته به جز قصد ازدواج داشته.

راست میگفت. فکرش رو که میکنم عمه ام خیلی دوست یک کتک درست حسابی بخورم. عموم هم موافق بود. بابام یک در کمد سالم تو خونه نذاشته، اون این مطالب رو که تایپ میکنم در لحظه نخونه.

چند نفر شدن که میخواستن سر به تنم نباشه؟ چند نفر.

آدمای بالغی که اختیار اعمالشون رو داشتن.

جریان شوهر نکردن ماها پیچیده تر از جریان دوره گوتیک غربی هاست. جریان یک جورایی از دانشگاه و از خود همین کسایی هدایت میشه که سامانه ها و سایت هاشون رو هی رونمایی میکنن. سایت همسانگزینی همدم. سایت همسان گزینی دانشگاه فردوسی، سایت همسان گزینی نهاد رهبری، اینا همه اش کشکن. راست میگن، بیان تو همین بخش نظرات خودشون رو رو کنن. نه اینکه به بهای آبروریزی خودشون بخوان یکسره آبروی من و امثال من رو به عنوان دهه شصتی ببرن و قضیه رو پلیسی کنن.

بعضیا مفت گیرشون میاد

دیروز تو راه برگشت از خونه پدر قطار کامیون و تریلی دیدیم. از سمت ما و از سمت خط برگشت همینطور پر از کامیون بود. یک تعداد زیادیشون برای مصالح بودن و یک تعدادی هم کالا. ساخت و ساز حسابی سمت ما بالا گرفته. از اونطرف هم دور بعدی احتکار بالا رفته. یک جورایی که زودتر مثلا کار رو تموم کن وگرنه گذشت زمان به نفع خواب پول نیست!

حالا من کجا بودم؟ دختر خاله ام با همسر و مادرش اومده بودن خونه پدری من که مشورت بگیرن. کلی یکباره پول گیرشون اومده بود. شوهر دخترخاله ام مخترعه. یک باری تجاری سازی اختراعشون رو میفروشن به زیمنس آلمان و اون هم کلی پول بهشون میده. اینا هم جوون هستن و تازه بچه تپل خوشگل سفید برشون شیش ماهش شده.

اصلا من برای همین یک دونه بچه رفته بودم خونه بابام. بچه یک باری بزرگ میشه و از این فرصت ها همیشه پیش نمیاد. شب خونه بابا موندیم و دخترخاله اینها هم همین طور. مشورت هم میخوای بگیری یک باری که نمیشه.

حالا من اصلا فکر هم نمیکردم دخترخاله ام تا این حد دیگه بچه داری بلد نباشه. شب شده، پتوی حوله ای بچه رو میذاره جای دهنش. بهش میگم این کار رو نکن. بچه شب باید نفس بکشه. ما آدم بزرگ ها با این بچه ها فرق میکنیم که شب میریم زیر پتو.

دیگه تا صبح موندیمو صبح هم اصلا وضع خوب نبود. پدر مادر پسره (شوهر دخترخاله ام) گفته بودن پولشون رو بذارن رو پول اونها. اونها هم حاضر نبودن. حق هم داشتن یک جورایی. قشنگ معلوم بود باباهه پول این بچه رو خیلی دوست داشته. بابای من هم که اصلا، مشورت نمیداد. شاید هم واقعا تصمیم رو باید خودشون میگرفتن. ولی با این اوضاع احوالی که در نابلدی اینها داشتن نمیتونستن.

اگر من جای اینها بودم اصلا از همون اول امتیاز اختراعم رو به یک شرکت آلمانی نمیفروختم که دیگه تو این نابلدی ندونم اون حجم بالای پول رو چیکار کنم. یک جورایی گذشت زمان رو صرف یادگیری بیشتر میکردم. حالا خوبه که این شرکتهای آلمانی و آمریکایی منتظر دولتشون هستن تا تکنولوژِی خودمون رو به خودمون بفروشن؟ یک مدت درست حسابی اختراع با برق 220 ولت بهمون فروختن، حالا که دوره عوض شده هرچی رو میخوایم تو تبلیغ میبینیم که مخترع ایرانی بدون نیاز این حجم و فشار برق یک چیزی گذاشته وسط، ولی به ما نمیده. گذاشته تا بیست سال دیگه شاید شرکت خارجی تجاری سازیش کنه که بعد من بخرم! حالا برای اون جوونه میشه بیست سال دیگه.

آدم دلش میسوزه. اصلا بعضیا مفت گیرشون میاد. همین دخترخاله ام. بچه دار شده بلد نیست بهش برسه. خدا شانس بده.