آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

وقتی چند قطره باران مثل چند دانه برف مهم می شود

امروز صبح شنبه نمیدونستم که بعد از یک روز تعطیلی جمعه ممکنه نم باران دیشب ادامه پیدا کنه. احتمال داشت که این اتفاق نیوفته. ولی 50% بود، چون سویه دلتا کرونا بالا رفته و تعداد کمتری آدم اون بیرون هستن. اتفاقا الآن موقع ظهر چند قطره ای باران آمد. این از عجایب روزگاره!

تا نم بارون اومد ماشین های بیرون شروع کردن به بوق زدن. یکی میگفت الآن خیس میشم، انگار داشت نجس میشد. یکی بوق بوق میزد که یعنی بپر سوار ماشین الآن نجاتت میدم. انگار مثلا ماشینش کشتی نوحه و ماها که اون تو نیستیم کنعان پسر نوحیم. خلاصه فرصتی شد و با اسباب بازی های پسرمون عکس خاطره انگیز گرفتم، اینطوری:

حالا دیگه خورده نگیرین چرا چترت هنوز خشکه. داشتم عکس میگرفتم دیگه. اون زیرش در قمقمه ماهانه. خودش رو نذاشتم. میتونستم صحنه رو پر کنم، ولی دیگه همه ش اسباب بازی میشد.

ماهان چی میگه؟ صداش رو میکشه و میگه فعلا نمیخواد عکس بگیری. .. حالا میخوای چی کار کنی؟ طوطی میخونه؟ اینجا رو ندا (نگاه) کنیم ... از ماشینم عکس بگیر...

بهش بی توجهی که میکنم دوباره حرفش رو تکرار میکنه: میگم از ماشینم عکس بگیر. کلی ناز داره و خوشحاله طفلکی ... با خودش کلی قصه گفته تا حالا. نسل نوینه بچه.

عکس رو که گرفته ام میگه حالا بیا ماشین بازی کنیم. کی بزرگ میشه این بچه.

حالا همسر هر بار من بیشتر مینویسم میگه چقدر مینویسی. یک جایی خونده ام که نوشتن روزانه نویسندگی رو خوب میکنه. واقعا هم همینطوره. فکر میکنه نویسنده های قهار روزانه قانون دارن که بنویسن. دیگه مطلبی نیست جز اینکه باید برم خورش کدو رو بار بذارم. کمی برنج از دیروز مونده که بشه باهاش خورد.

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله شنبه 26 تیر 1400 ساعت 12:57 http://1000-va2harf.blogsky.com

پراز حس خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد