آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

اگرچه او را دوست میدارم، ولی این رابطه آنی نیست که بدرد من بخورد!

پدر همسرم برای اینکه حرفی زده باشی و اون نشنیده گرفته باشه یک طور دیگه حرفتو پس میده! مثلا میگی من Home sick میگیرم و ترجمه فارسی آن میشه بیماری دور از وطن، اون جواب میده بله در خانه مریض میشی اگر این کار رو بکنی! ترجمه به معنا رو تحت الفظی میگیره!

دیروز همسر گفت برو کانال این پدر شوهر رو دنبال کن! گفتم نمیکنم پر از توهینه! مثلا از توهین هاش اینه که راست راست عکس یک مرد سیاهپوست رو گذاشته کنار یک زن سفید پوست که ازدواج کرده ان و کنارش هم یک موز گندیده سیاه شده گذاشته که چسبیده به یک موز زرد تازه و رسیده!

چقدر آدم حرصش میگیره؟! خیلی. خیلی کارهاش و پست هاش توهین های اینجوری داره. این هم حاضر جوابه. تا میگی مثلا اینطور، اون زودی جواب میده اون طور! مثلا میگی نگاه کن در سال 1350 شمسی هنوز پوشش لباده بین مردم کشور ما مرسوم بوده، این چی جواب میده؟ میگه، بله در این سال کاوشگر هابل داشته فلان تصاویر رو برای ایران میفرستاده زمین!

اصلا در نظر نمیگیره که اون هابل روی خون کی ها بلند شده! اصلا در نظر نمیگیره که تاریخ چی گفته، یک طوری جواب میده که انگار مثلا ما تو اون پوششه موندیم و این چون دیگه این پوشش زیرپیرهنی رو انتخاب کرده پس پیشتازتر در موفقیت شده!

به پسرش میگم این چرا رفت این پوشش رو انتخاب کرد، چرا مثلا نرفت مثل اون کانال که دنبال کننده بیشتری هم داره پوشش موجه تری به خودش نگرفت! دیگه پسرشه دیگه، چی جواب میده؟ میگه دلنشینی تو، برای کلفتی، نه برای اینکه زنم باشی. زبان انگلیسی خوبه که تو رو فراتر از جغرافیا کنه!

بهاره رهنما این روزها ازدواج سومش رو با مرد عربی رقم زده. یک جا نوشته بود سگ ها از مردها بهترن! این حرف رو چون تو فضای مجازی و اون هم از یک چهره میشنویم انتظار نداریم، ولی خب حرف عامیانه است. عامیانه راحت میگن همه مردها سگن. شایدم تا حدی حق دارن. اینکه مثلا همین شقایق دهقان (جاری سابق بهاره رهنما) بگه من الآن باید چهره ماندگار معرفی میشدم، چرا باید شوهرم من را ممنوع الخروج از کشورم کنه؟ اگر زن باشی بهش حق نمیدی؟! چرا حق میدی، میگی اگر همین مردها بهشون قانونی حق بدی که دیگه برای جراحی زن اجازه دارن که به زن اجازه ندن، از این حقشون راحت استفاده میکنن. حالا این شقایق دهقان گفته من از این مرد که اون روز ممنوع الخروجم کرده طلاق گرفتم!

مرد اگر یک سری بدی های عرفی داشته باشه که قانونی هم باشه مثلا در کشور ما، تحمل کردنش یک حدی داره. یک حدی. اینها که ازدواج نکرده ان نیان جواب بدن. فقط اونهایی که ازدواج کرده ان و به راحتی زن خانه دار در این کشور شده ان بگن که چند درصد افسردگی گرفته ان. افسردگی زنان خانه دار دو برابر مردانه. حالا شما فکر کنید شوهر شما مردی باشه که افسردگی خود خواسته هم داشته باشه. اصلا میخواد که افسرده باشه. مثلا همین همسر من رو فرض کنید: میگه امان از این روزگار، میخوان سایت فلان رو برای عرضه و نمایش دو تا زن به عنوان کالا ببندن. من میگم چه بهتر، جا برای من بیشتر باز میشه! این زودی طرفدار حقوق بشر میشه و از جمع حمایت میکنه و میگه میدونی چقدر شغلها به این سایت وابسته اند؟! میدونی چند نفر با این کار بیکار میشن؟! این یعنی همسر منه، از همه بیشتر باید منو درک کنه، این داره از حق عامه در برابر حق من که اگر این سایت بسته میشد و سفارشی سازی نشده بود و من در رقابت باهاش موفق میشدم دفاع میکنه! اصلا خودش هم حرف رو پیش کشیده! نگاه میکنی افسردگی مسری رو پیش میکشه و دفاع هم میکنه! مرض نداره!؟

تحمل آدم یک حدی داره. نوشته بود، مظلوم ترین آدم روی زمین زنی هست که به خاطر بچه بخواد از بقیه آرامش هایی که میتونست با همسر و شوهرش داشته باشه بگذره، شاید الآن این مظلوم ترین من هستم!

یک بام و دو هوای جامعه و روانشناسان ایرانی

یک اشکالی که این روانشناسای کشور ما دارن اینه که از آمریکایی‌ها هم آمریکایی تر هستن؛ استانداردهاشون رو ناقص از اونها گرفته ان و تعریف هاشون هم در پی آن ناقصه. یکسره هم نشسته ان به خودشون تبریک میگن ماها دچار مشکل میشیم بهشون مراجعه میکنیم!

همسر من با تعریف این روانشناسها یک چیزی مثل سندروم عقده داره. یعنی چی؟ یعنی خاطرات بد اختلال تو زندگیش ایجاد کرده ان. تا این جاش مشکلی نداره. مشکل از اونجا شروع میشه این روانشناس میگه تقصیر من همسر بوده گیر یک همچین شوهری افتاده ام. از اول، چون باز خودم نتونستم از درگیری با سندروم مساله پدر دربیام، عقده ای گشته و سراغ چنین همسری رفته ام تا زندگیم رو مستقل کنم!

آخر کی گفته که این تقصیر منه؟! برین ببینین همون آمریکایی میره ژاپن، از اون طرف با همکاری ژاپنیه محصولی میده که توش میگه جامعه هم میتونه سندروم مساله پدر داشته باشه! روانشناس ما مثل این داستان مولانا دست میذاره روی گوش فیل و میگه این بادبزنه! هنر کرده!

میگن عقده  یعنی خاطره. روی بازسازی این باید کار کنیم. من تا اونجا که یادم میاد خیلی بازسازی نیازی نداشته. شاید دلیلش هم این باشه که در میان جامعه بزرگ شده ام. پدری داشته ام که از اشتباهات من شرمسار میشده، جلوی جمع جلوی بچگی من رو هم میگرفته، ولی خودم روش خودم رو داشته ام. مثلا، من یک عمویی و دو تا دختر عموی همسن خودم داشته ام. با بزرگ شدنم با پسرها، خصوصا در بچگی خیلی پسر بوده ام. در نتیجه مثلا روزیکه سر سفره که همه نشسته ان، و بابام هم و دختر عموم، اگر اشتباهی از دختر عموم از نظر من سر زده بوده باشه، همونجا با قصد حمله سمتش خیز برداشته ام! راه حل برادران خشنم الگوی رفتاری من بوده ان! دختر عموم طبق الگویی که باز پدرش بهش یاد داده بدنش رو شل کرده و قبل از اینکه من هر اقدامی بکنم خودش رو وسط سفره پهن میکنه! حالا این کار یعنی چی؟ شاید معنیش این باشه که این منو زد و من بی دفاع و ضعیفی بودم. در عین اینکه میدونست حمایت پدر و مادر و بلکه بیشتر حمایت پدر مادر من رو هم داره! در دنیای بچه ها این کار نامردیه! ولی حفظه دیگه مثل ربات انجامش میده

حالا این وسط اگر بابای من صحنه رو دیده باشه چی میگه؟! بابای من خیز سمت من برمیداره! جلوی دختره. در این صحنه، عقب نشینی من رو در پی داره. عقب نشینی تا کجا؟ تا شاید تو اتاق پشت میز کارم. اگر اونقدر قدرت و استقلال داشته باشم که از نظر هیکل (بچه کوچک و ضعیف در برابر پدر سترگ رو در نظر بگیرین) روی صندلی قدری هم سطح بشویم، اون وقت ممکنه که یک مشت نثار هیکل درشت این پدر بکنم: «تو چی کار داری؟! ما بچه هستیم؟! اگر اون واقعا ضعیفه باشه قرار بگذاریم دعوا کنیم. من با یک نفر میام اون با دو نفر بیاد، 2 به 3، عادلانه است»

تمام این ها رو میگم. عمل هم میکنم، ولی این عقده میشه برام که اون پدر عجب پدری بود. از اونطرف اون دخترعموم چطور درس حمایت خانواده خودش رو پس داد و از اونطرف که من در جایی که پدر حق نداشت، دخالت کرد!

عکس العمل جامعه اینجا چیست؟ جامعه نگاه میکنه، دختر عموم مثل خرس پاندایی، خوشگل پهن شده روی سفره، چه قشنگ! دختر پاندا میخوان! نه دختری مثل من که مثلا دارم روی عضلاتم کار میکنم دفعه بعدی که خواستم با دخترعموم درگیر بشم خوب محکم بزنم تو دلش!

حالا این جامعه، میشه جامعه ای که پدر من رو مشکل دار با من فرزند تربیت کرده! پسند جامعه این بوده که من دچار سندروم مساله با پدر بشم. لابد دیدین هم دیگه، یکی به یکی میرسه، میگه فلانی با پدرش مشکل داره! همین یک جمله هزارتا طردشدگی برای اون فرزند در برداره!

از ما که گذشت. حالا مشکل من چیه؟ مشکل من فرزندمه. نگاه میکنم ماهانم 5-6 سالشه، لبهاش قرمز خوشگل نیستن، برعکس شاید به بنفشی میره! در عوض، از دیدن لبخند بنفشش لذت میبرم. چون خودم اینطور خواستم که تربیت بشه، با اون پدری که مثل پدر من هم با من همسرش رفتار کرد و هم با فرزندش.

مثلا بهش گفتم با بچه ات دوست باش! کار ساده ای میتونه باشه. اون در عوض چیکار کرد؟ گفت نمیخوام! راست گفت دوست ندارم. این رو در نظر بگیرین، آینه دق عشق کاذب به دخترعموی پاندام رو هم اون پشت بغل کرده!

بچه ام بزرگ تر شد. همسرم با دست به یکی پدرش باز، در جاهایی که لازم بود محبت مادر رو داشته، هم پدر و هم پسر دخالت کردن! دخالت، مستقیم و غیرمستقیم. طوریکه از عشق ورزیدن به این فرزند من درمانده شدم!

آدم اگر دین دار باشه، این کارها رو نمیکنه. ولی اینها قبل از پیروی از الگویی دینی از جامعه و از پدرانشان الگو گرفته ان!

خیلی امتحانشون هم کرده ام. کلا از اشتباهات من یکی که شرمسارن، چه برسه به فرزندم. میگم شرمسار، یعنی مثلا من میگم در مقابله با این مشکل از الگوی کودکیم و فقیر بازی استفاده میکنم! میگن زشته، نکن! آبرومون رو بردی!

راه حل نمیدن، همکاری نمیکنن، و فقط ابراز شرمندگی میکنن. فوقش یک گور بابات بگن و خلاص! آرزو میکنن، کاش من جای دختر عموم بودم، و کاش اونا انقدر بدبخت نبودن که وقتی اول رفتن خواستگاری دختر عموم، وقتی منو بهشون معرفی کردن، اینها سمت من نمیومدن و دست روی کس دیگه ای میگذاشتن!

به نسبت جامعه هم حق میدن به اینها! مثلا یکی از اون پشت میگه این عروس اینها رو بیچاره میکنه! در نتیجه، در پی اصلاح هم در نمیان. این وسط من بچه ام رو با یک چشم کبود و لب های بنفش در حالی تربیت میکنم که لبخند بزنه، لبخندی که مناسب زندگی در این جامعه برای من بسیار زیبا و دیدنیه!


چی کار کنم بچه ام شبیه خودم نباشه

این روزها نزدیک آخر سال تحصیلی و روزهایی از ماه رمضانه. آخرین بار نوشتم که خونه ما شده میدان نبرد و کلی دعوا. دیگه با همسر رفتیم مشاوره. برای رفتن هم از یک جای پرترافیک رد شدیم تا به یک جای خلوت تر و کمتر آلوده تر برسیم. در مسیر قشنگ جاییکه ماشین ها توقف کرده بودند آبریزش بینی داشتم. وقتی رسیدیم دفتر بهتر شده بودم و تا اینکه کمی صبر کنیم دیگه آبریزش بینی نداشتم.

دکتر مشاوره هم گفت روی آرامش درونتون بیشتر کار کنید. گوش کردیم و اومدیم خانه. جالب اینجا بود که فهمیدم جای خونه ما هم قدر جای پرترافیک شهر آلوده است. چون تا وارد شدیم عطسه کردم و آبریزش بینی داشتم.

میگن تو آلودگی هوا پارک نرید. پنجره ها رو ببندین. دمنوش بخورین بینی شستشو دهید و از این برنامه ها. راست میگن خب.

البته، ما اینجا کارهای اضافه تری هم انجام میدیم. مثلا خوابیدیم و اول شب بخاری روشن کرده ایم. وقتی بیدار میشیم میبینیم ماشین ها ساعت سه نصف شب ترافیک درست کرده اند و بقدری هوا گرم شده که داریم میپزیم و باید بخاری خاموش کنیم. بخاری خاموش میکنیم و منتظریم که ماشین پشت پنجره کی کارش تموم میشه دود اگزوزش رو از پنجره خونه برداره که ما کمتر عطسه کنیم. طبق معمول کلی عطسه و سرفه تا این بره!

وقتی رفت یک چند تا بوق از پشت سرشون میشنویم که معلوم میشه ترافیک هم درست کرده ان! زیادن و شهر شلوغ شده!

هزینه آرامش زیاد شده. دیشب خواب میدیدم که بانک اومده خونه ما رو همراه با دو خونه دیگه دو طرفش خریده تا برای آینده استخراج بیت کوینش استفاده کنه. خودش هم نمیدونست چطوری! ولی داشت اینها که برق شهر رو برای استخراج بیت کوین میدزدیدن رو رصد میکرد تا خوب یاد بگیره خودش تو خونه ماها اجراش کنه.

یعنی میخوام بگم همین خونه هم که ازش راضی نیستیم شاید بهشته! ما که نمیدونیم این بانکها که سرمایه های ما رو به اسم نقدینگی بالا در کشور میسوزونن در عوض خودشون چقدر سرمایه جمع کرده ان! البته این همه اش به خاطر اینه که بانکداری ما اسلامی شده.

این تفکر شاید بخشی از راه رسیدن به آرامش درون باشه! آرامش درون گرون شده، همونطور که بانک ها مالک خانه و زندگی ما شده ان. قبلا یک پنجره ای باز میکردیم بادی می آمد. الآن نمیتونیم. غر میزنیم. غر هم که بزنی میگن عصبی شده ای و فقط تو یکی همینطوری! شاید فقط خونه من یکی رو هست که بانک میخواد بخره!

دوست دارم بچه ام مثل من نباشه. اون بجای من انشای بهتری بنویسه. طنز بنویسه و با این آلودگی هوا شوخی کنه. شاید اون حالش بهتر از من باشه! تنش سالم باشه و بتونه یک جایی به جز محیط خانه در بسته برود که میگن آلودگیش 5 برابر آلودگی فضای بازه!

با همسرآزار میتوان زندگی کرد؟

مغز آدم که تیر نمیکشه. من گاهی سر نوک انگشتای پاهام، اونم بر اثر فشار تیر میکشه. فشار که خوب از کار و ایستادن رویش مونده، ورزش هم که نکرده ام. وقتی اینا باهم با یک رابطه احساسی ناراحت کننده جمع میشن، یک لحظه و چند ثانیه که تیر کشیدن عادیه.

شوهرم رو و اینکه من ارتباطم باهاش حفظ بشه رو خیلی ها دوست داشته اند. حتی گاهی برای اینکه این ارتباط حفظ بشه من رو گول زده ان و مثلا هدیه ای چیزی گرفته ان که یعنی این از طرف شوهرت بود! ولی، آدم که همیشه گول نمیخوره. دیروز از اون روزها بود. از اون روزها که پی به شکاک بودن همسرم برده بودم. به جای اون ، بقیه چند برابر رویم حساس بودن و شک خودشون و همسرم رو چند برابر کرده بودند تا بهش اطمینان بدن که همه چیز آرومه و اوضاع بر وفق مراده. البته، آرامش از درون میاد و از رابطه. اتفاقا سر یک موضوعی هم که من پیش کشیده بودم همسرم غافلگیر شد و یک چند جا معلوم شد که تاریخ رابطه منقضی شده بود و دیگران سعی کرده بودن اون رو حفظ کنند! همسرم هم استقبال کرد و گذاشت خوب بفهمم که نه، جریان این بوده!

عصبانی شد و گذاشت و رفت خونه بابایش! بابایش هم از همون اول آدم قابل درکی برایم نبود. اگر بچه اش خاص بود، این هم خاص بود، ولی خاصیتی که باعث بشه من اون رو بشناسم تو این بابا تا حالا که قرنی از رابطه مون گذشته باشه پیدا نکرده بودم. خلاصه، بیشتر عصبانی شدم که اتفاقا پسرش گوشی رو داده بود دست بابایش. به جای اینکه من قهر کنم برم خونه بابام. این زرنگی کرده بود و در واقع پیشدستی که قهر کنه بره خونه بابایش! دنیای وارونه! دوس داره مجردی بگرده و بهایی به من نمیده . قبلا اینجوری نبود و در دوران عقد توجه و محبت داشت بهم اما الان عوض شده و هم اینکه وضع مالیش خوب شده قلدری و زورگویی بیشتر شده. وقتی هم از احساساتم بهش میگم و دردودل میکنم باهش به عنوان نقطه ضعف و اهرم فشار استفاده میکنه. حاضر به طلاق هم نیست و میدونم که اگه خودم اقدام کنم به طلاق با این قوانین مردسالاری به جایی نمیرسم. واقعا درمونده و خسته شدم

بعد از یک روز تنهایی و کمی آروم شدن من بالاخره یک پیغام فرستاد که همه چیز آرومه و فقط تو عشقمونو خرابش کردی! اتفاقا همون موقع یکی عین قیافه شوهرم دیدم که داشت با بدبینی نگاه میکرد. گفتم خودشه. از اول نباید وارد رابطه با این همسر و خانواده اش میشدم. این ذاتا بدبینه. تو اینترنت جستجو کردم که کسایی که شکاک هستن ولی مثل همسر محبت میکنن. نتیجه همسر آزارگر اومد! ای دل غافل. تو دعوامون هم بهش گفتم تو آزارگری! تو رابطه یک عمر این آزار میداد و من صبوری میکردم.

دونه دونه نکات یک همسرآزارگر رو خوندم باهاش تطبیق میخورد. برای رابطه حتی از گول خوردن توسط همکارانش هم استفاده کرده بود. برای اینکه منو ترغیب کنه همسرش تا این مدت بمونم از هر امکاناتی استفاده کرده بود و وقتی قرار بود خودش زحمتی برای رابطه بکشه، کمترین انرژی رو برایش گذاشته بود. نوشته بود مرد آزارگر می‌خواد هر لحظه بداند شما با که هستید و چه کار می‌کنید. اگر کاری که می‌خواهد نکنید عصبانی می‌شود. مرتب به شما می‌گوید چه کار بکنید. خیلی حرص خوردم که تهش خوندم اگر همسر آزارگر خودش بخواد رفتارش درست میشه، ولی کلا از اول نباید وارد رابطه میشدم باهاش! نوشته بود درست نمیشه و امیدی بهش نیست! راست میگفت. خیلی ها رو دیده بودم که حتی بعد از بیست-سی سال رابطه و چند تا بچه نتونسته بودن رابطه رو با این مردهای شکاک حفظ کنند.

برداشتم که فحشش بدم. دیدم گوشیش هم دست باباشه! عکس پروفایلش رو هم برج ایفل گذاشته که یعنی میخوام برم فرانسه! انقدر منو دوست داشت که تنها بذاره. اصلا، کلا لذت میبرن. هم خودش و هم خونواده اش! بازی میکنن و از بازی با کسایی مثل من که تویش آزار ببینم لذت میبرن. شده ان جمعی که تفریحشون آزار یکی مثل منه! زندگیم رو با دخالتهاشون تبدیل کرده ان به میدان نبرد و جنگ جهانی! دیگه حالا دستاوردش چیه خدا میدونه!

همون روز مهمون اومد برامون. عجیب دوستان خاوریم منو دوست دارن! قشنگ میگی این چینیه یا ژاپنی! منم که فیلم و انیمه ژاپنی زیاد نگاه میکنم!

دوستم با دختر سه ساله اش که از ماهان من کوچیکتره کمی با پسرم بازی کرد و همینطوری گفتیم و گفتیم تا رسید به اونجا که من اون روز سر کار نه گفتم. به صاحبکارم نه گفته بودم و بیرون اومده بودم. همونجا گفت خوش به حالت که تو این سنت تشخیص میدی اینجا رو نه بگی! میخوام دخترم رو مثل تو تربیت کنم! این دوستم خیلی من رو دوست داشت. از وقتی هم باردار بود هر بار میومد پیش من. حتی دوست داشت اسم من رو روی اسم دخترش بذاره که شبیهش رو گذاشته بود. حالا میخواست به دختر سه-چهار ساله، ره صد ساله من رو یک شبه یاد بده. حق داره البته. مادره دیگه با خودش میگه اگر یک روز من بالای سر این بچه نباشم چی؟

به مادرش گفتم من همچین هم که تو فکر میکنی باهوش نیستم! اتفاقا خیلی هم دیرآموزم. از این دیرآموزها که یک چیزی رو باید ده بار امتحان کنم تا عقلم جواب بده نه این غلطه! اگر عقل داشتم که زن اون شوهر نمیشدم.

یعنی ده عدد خوبیه که برای نه گفتن و آموزش دیدن مغزم گفتم. یک بار امتحان میکنی میبینی غلطه ولی شاید اطمینان نکرده ای و شاید برایش برنامه ریزی نکرده ای که دوباره همون رو عینا تکرار میکنی و باز هم میبینی غلطه. این بار که اشتباه در اومد شاید خیلی ها راه درست رو برن، ولی من تا ده بار نشه درست انجام نمیدم. اتفاقی به صاحبکارم نه نگفته بودم ، ولی برای این نه گفتن راه زیادی طی شده بود تا بتونم استدلال کنم. دیگه نمیدونم این مادر به بچه اش چطور میخواد نه گفتن یاد بده. من که تجربی یاد گرفته ام! برای همین نه به خودم و نه به ماهانم سخت نمیگیرم. همیشه هم به اطرافیانم میگم که سخت نگیرین ، ولی کو گوش شنوا! میگم سخت نگیرین خیلی راحت و بدبینانه شک میکنن و اتفاقا فکر میکنن منظورم این بوده که به من سخت نگیرن و حسابی ابزار لت و پار کردن رو رو میکنن!

در مورد همسرم هم همینطوره. یه اشتباهی کردم و شاید تا ده بار باید شوهر میکردم که یاد بگیرم زن این شوهر نشم. اون وقت اگر یاد میگرفتم تا اون موقع کی میخواست شوهرم بشه؟! دنیای غریبیه. شاید اگر همون اول که ازدواج نکرده بودیم و مادرم فرصت دیده شدن بیشترم رو فراهم میکرد، شوهر بهتری گیرم میومد که امروز دیگران بهم نگن شانست بوده! صبر بر خیانت شوهرت بکن و به روی خودش و خانواده اش نیار که بهت بدبینن!

به روشون که آوردم دیگه. فعلا که زندگیم غم انگیزش کردن. حالا تا ببینیم بعدش چی میشه.

تربیت فرزندکم ماهان

امروز، هوا آلوده بود. مثل همیشه. فقط یک فرق داشت و اونم این بود که انگور داشتم کشمش میکردم. یک جا خوندم میگفت کمی اون رو بجوشونید. این کار غلطه. نجسش میکنه. ولو که کم باشه. برای شیره انگور میگن باید روی آتش بجوشونید تا دو سوم آبش بره. انقدر فرقشه. دیگه یک جایی تو روستا میگفتن ما روی حرارت نمیذاریم تا دو سوم آبش بره و شیره بشه. میگفت همینطوری تو آفتاب میذارن. این اشکال داره. حتما باید برای درست کردن شیره انگور روی حرارت باشه.

یک ویدئو گرفتیم که یاد میداد با بند اونها رو ببندیم و آویزون کنیم. گفته بود خوب بشوریم و با دقت فقط سالم هاش رو بذاریم. من هیچ کدوم اینها رو نکردم. بعدا میخوام بشورمش. فکر کنم باید دو هفته بذارم همینطوری بمونن.

دیگه بازم میخواستیم بریم پارک که تصمیم گرفتیم نریم. نگاه میکنیم این ویروس تو هواست. هنوز نرفته. برا همین با وجودی که یکسره این ماشین های هوا خراب کن تو خیابون هستن گفتیم نریم. چه شغل بدی دارن. نسلشون رو خراب میکنن. اینا کفاره داره. داری هوا رو آلوده میکنی جاش چی میخوای بدی؟ به ازاش چقدر درخت میکاری. اینا مسئولیت داره که حتی نسل آدم باهاش قطع میشه.

گفتم نسل. امروز تشییع جنازه علامه محمدرضا حکیمی مشهد بود. میگن ازدواج نکرده. هربار هم تو مصاحبه ها برادرزاده اش رو نشون میدن. میگن در چاپ کتاب هاش برادرش و برادرزاده اش که الآن نشونش میدن موثر بوده ان. ازش خاطره شنیده ام که روی هر کتابش یک دایره قرمز میذاشته. جلد کتابهاش هم معمولا سفید بوده. حالا این دایره نماد چی بوده؟ نماد اینکه برای رسوندن محتواش به ما کلی شهید داده شده و حالا این میخواسته قدر یک اثر ازش روی جلد کتابش نشون بده.

نسل رو البته که چی ترجمه کنیم. یکی این، یکی مهدی آذریزدی. اینم بچه دار نمیشده. پسری رو به فرزندی قبول میکنه و اونم میشه فرزندش.

فکر نکنم نسل بعضی وقت ها اون چیزی که ما ترجمه میکنیم و به صورت فیزیکی هست باشه. یک وقت دیدی تو اون دنیا کلی اینا فرزند داشتن. فرزند فرزندها و نسل ها.

حکیمی چه بسا شهید هم از دنیا رفته باشه. میگن اول کرونا گرفت و بعد از مدتی در بستر بیماری بودن از در میگذره. حالا، اینا رو گفتم کمی هم از کتاب هاش بگم. تو خونه ما چند تا کتابش هست. حتی یک کتاب سر دست داریم که اسمش الهیات الهی و الهیات بشریه. کتاب خوبیه. تفالی میکنم برای نوشتن مطلبی:

«بدینگونه، نفس جویای حقایق، باید همواره این سخن معصوم را آویزه گوش عقل کند:

- شرق و غرب جهان را بپویید، سرانجام به دانشی درست (و علمی صحیح) دست نخواهید یافت، مگر آنچه از نزد ما اهل بیت رسیده باشد.»

مطلب رو توضیح میده و براش زیرنویس داره. علم رو هم کمی توضیح میده که منظور ازش صنعت نیست: «روشن است که دانستن شماری از قوانین طبیعت و تصرف در آنها، بدون اطلاع کامل از حقایق آنها، علم نیست، بلکه صنعت است و اطلاق واژه علم بر آنها اصطلاح است»

شاید برای همینکه فرزند دار نمیشده علامت سوال شده باشین. من یک جای دیگه همین کتاب رو ورق میزنم و میخونم:

«- اجازه ندهید یقینتان (باور دینی شما) را، به شک بدل سازند. {سخنی هست از امام علی}

مهمترین سرمایه انسان

در سخن بالا، امیر المومنین علی (علیه السلام)، به مهمترین سرمایه انسان، در مسیر ابدیت، که همان گوهر اعتقاد درست است اشاره کرده، و هشدار داده است که شبهات بی بنیاد اما باور سوز (یا عملکردهایی که هم باور سوز است، و هم زمینه باور سوزیها را تشدید میکند)، مبادا در عقیده و یقین دینی شما خللی بدوانند، که باخته اید و باور سوزا به روز گرفتاری، کمترین غمی برای شما نخواهند خورد، که خود بیش از همه گرفتارند»

500 کتاب نوشته. اگر نویسنده باشید میدونید این یعنی چی. یعنی، کلی نشستن و مشغول بودن. برای نوشتن اینها کاملا مشخصه که بسیار مطالعه شده. همین جوریش آدم دیابت میگیره، چه برسه به این که هوا هم آلوده باشه و بخوای فقط بنشینی و بنویسی. البته، هر نوشتنی هم خوب نیست. خیلی از دانشمندان ایرانی بعد از نوشتن چند سطر و چند جلد کتاب آرزوشون بوده که کتابهای دینی مینوشتن. یک جایی میخوندم کسی میگفت این قال صادق قال باقرها رو بی ارزش ندونیم.

یک تتمه کار هم بذارم از همین کتاب که قشنگه (خود نویسنده، محمدرضا حکیمی تحت عنوان طالع طوس ترجمه کرده):

بهر هر کس به جهان، بهره وحیانی نیست / این گهر جز به کف «عالم ربانی» نیست

وحی از بهر نبی پرده اسرار گشود / این سخن جز قبس طور «نُبی» خوانی نیست

چون گدایان به در خانه اغیار مرو / ای مسلمان! مگرت «غیرت ایمانی» نیست؟

حکمت از فلسفه ها می طلبی و عرفان؟ / حکمت از هست، بجز «حکمت قرآنی» نیست

من فقط همون چند بیت اولش رو آوردم. حالا اینا که زیادن من برم به ماهانم الفبا یاد بدم.