آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

اگرچه او را دوست میدارم، ولی این رابطه آنی نیست که بدرد من بخورد!

پدر همسرم برای اینکه حرفی زده باشی و اون نشنیده گرفته باشه یک طور دیگه حرفتو پس میده! مثلا میگی من Home sick میگیرم و ترجمه فارسی آن میشه بیماری دور از وطن، اون جواب میده بله در خانه مریض میشی اگر این کار رو بکنی! ترجمه به معنا رو تحت الفظی میگیره!

دیروز همسر گفت برو کانال این پدر شوهر رو دنبال کن! گفتم نمیکنم پر از توهینه! مثلا از توهین هاش اینه که راست راست عکس یک مرد سیاهپوست رو گذاشته کنار یک زن سفید پوست که ازدواج کرده ان و کنارش هم یک موز گندیده سیاه شده گذاشته که چسبیده به یک موز زرد تازه و رسیده!

چقدر آدم حرصش میگیره؟! خیلی. خیلی کارهاش و پست هاش توهین های اینجوری داره. این هم حاضر جوابه. تا میگی مثلا اینطور، اون زودی جواب میده اون طور! مثلا میگی نگاه کن در سال 1350 شمسی هنوز پوشش لباده بین مردم کشور ما مرسوم بوده، این چی جواب میده؟ میگه، بله در این سال کاوشگر هابل داشته فلان تصاویر رو برای ایران میفرستاده زمین!

اصلا در نظر نمیگیره که اون هابل روی خون کی ها بلند شده! اصلا در نظر نمیگیره که تاریخ چی گفته، یک طوری جواب میده که انگار مثلا ما تو اون پوششه موندیم و این چون دیگه این پوشش زیرپیرهنی رو انتخاب کرده پس پیشتازتر در موفقیت شده!

به پسرش میگم این چرا رفت این پوشش رو انتخاب کرد، چرا مثلا نرفت مثل اون کانال که دنبال کننده بیشتری هم داره پوشش موجه تری به خودش نگرفت! دیگه پسرشه دیگه، چی جواب میده؟ میگه دلنشینی تو، برای کلفتی، نه برای اینکه زنم باشی. زبان انگلیسی خوبه که تو رو فراتر از جغرافیا کنه!

بهاره رهنما این روزها ازدواج سومش رو با مرد عربی رقم زده. یک جا نوشته بود سگ ها از مردها بهترن! این حرف رو چون تو فضای مجازی و اون هم از یک چهره میشنویم انتظار نداریم، ولی خب حرف عامیانه است. عامیانه راحت میگن همه مردها سگن. شایدم تا حدی حق دارن. اینکه مثلا همین شقایق دهقان (جاری سابق بهاره رهنما) بگه من الآن باید چهره ماندگار معرفی میشدم، چرا باید شوهرم من را ممنوع الخروج از کشورم کنه؟ اگر زن باشی بهش حق نمیدی؟! چرا حق میدی، میگی اگر همین مردها بهشون قانونی حق بدی که دیگه برای جراحی زن اجازه دارن که به زن اجازه ندن، از این حقشون راحت استفاده میکنن. حالا این شقایق دهقان گفته من از این مرد که اون روز ممنوع الخروجم کرده طلاق گرفتم!

مرد اگر یک سری بدی های عرفی داشته باشه که قانونی هم باشه مثلا در کشور ما، تحمل کردنش یک حدی داره. یک حدی. اینها که ازدواج نکرده ان نیان جواب بدن. فقط اونهایی که ازدواج کرده ان و به راحتی زن خانه دار در این کشور شده ان بگن که چند درصد افسردگی گرفته ان. افسردگی زنان خانه دار دو برابر مردانه. حالا شما فکر کنید شوهر شما مردی باشه که افسردگی خود خواسته هم داشته باشه. اصلا میخواد که افسرده باشه. مثلا همین همسر من رو فرض کنید: میگه امان از این روزگار، میخوان سایت فلان رو برای عرضه و نمایش دو تا زن به عنوان کالا ببندن. من میگم چه بهتر، جا برای من بیشتر باز میشه! این زودی طرفدار حقوق بشر میشه و از جمع حمایت میکنه و میگه میدونی چقدر شغلها به این سایت وابسته اند؟! میدونی چند نفر با این کار بیکار میشن؟! این یعنی همسر منه، از همه بیشتر باید منو درک کنه، این داره از حق عامه در برابر حق من که اگر این سایت بسته میشد و سفارشی سازی نشده بود و من در رقابت باهاش موفق میشدم دفاع میکنه! اصلا خودش هم حرف رو پیش کشیده! نگاه میکنی افسردگی مسری رو پیش میکشه و دفاع هم میکنه! مرض نداره!؟

تحمل آدم یک حدی داره. نوشته بود، مظلوم ترین آدم روی زمین زنی هست که به خاطر بچه بخواد از بقیه آرامش هایی که میتونست با همسر و شوهرش داشته باشه بگذره، شاید الآن این مظلوم ترین من هستم!

با همسرآزار میتوان زندگی کرد؟

مغز آدم که تیر نمیکشه. من گاهی سر نوک انگشتای پاهام، اونم بر اثر فشار تیر میکشه. فشار که خوب از کار و ایستادن رویش مونده، ورزش هم که نکرده ام. وقتی اینا باهم با یک رابطه احساسی ناراحت کننده جمع میشن، یک لحظه و چند ثانیه که تیر کشیدن عادیه.

شوهرم رو و اینکه من ارتباطم باهاش حفظ بشه رو خیلی ها دوست داشته اند. حتی گاهی برای اینکه این ارتباط حفظ بشه من رو گول زده ان و مثلا هدیه ای چیزی گرفته ان که یعنی این از طرف شوهرت بود! ولی، آدم که همیشه گول نمیخوره. دیروز از اون روزها بود. از اون روزها که پی به شکاک بودن همسرم برده بودم. به جای اون ، بقیه چند برابر رویم حساس بودن و شک خودشون و همسرم رو چند برابر کرده بودند تا بهش اطمینان بدن که همه چیز آرومه و اوضاع بر وفق مراده. البته، آرامش از درون میاد و از رابطه. اتفاقا سر یک موضوعی هم که من پیش کشیده بودم همسرم غافلگیر شد و یک چند جا معلوم شد که تاریخ رابطه منقضی شده بود و دیگران سعی کرده بودن اون رو حفظ کنند! همسرم هم استقبال کرد و گذاشت خوب بفهمم که نه، جریان این بوده!

عصبانی شد و گذاشت و رفت خونه بابایش! بابایش هم از همون اول آدم قابل درکی برایم نبود. اگر بچه اش خاص بود، این هم خاص بود، ولی خاصیتی که باعث بشه من اون رو بشناسم تو این بابا تا حالا که قرنی از رابطه مون گذشته باشه پیدا نکرده بودم. خلاصه، بیشتر عصبانی شدم که اتفاقا پسرش گوشی رو داده بود دست بابایش. به جای اینکه من قهر کنم برم خونه بابام. این زرنگی کرده بود و در واقع پیشدستی که قهر کنه بره خونه بابایش! دنیای وارونه! دوس داره مجردی بگرده و بهایی به من نمیده . قبلا اینجوری نبود و در دوران عقد توجه و محبت داشت بهم اما الان عوض شده و هم اینکه وضع مالیش خوب شده قلدری و زورگویی بیشتر شده. وقتی هم از احساساتم بهش میگم و دردودل میکنم باهش به عنوان نقطه ضعف و اهرم فشار استفاده میکنه. حاضر به طلاق هم نیست و میدونم که اگه خودم اقدام کنم به طلاق با این قوانین مردسالاری به جایی نمیرسم. واقعا درمونده و خسته شدم

بعد از یک روز تنهایی و کمی آروم شدن من بالاخره یک پیغام فرستاد که همه چیز آرومه و فقط تو عشقمونو خرابش کردی! اتفاقا همون موقع یکی عین قیافه شوهرم دیدم که داشت با بدبینی نگاه میکرد. گفتم خودشه. از اول نباید وارد رابطه با این همسر و خانواده اش میشدم. این ذاتا بدبینه. تو اینترنت جستجو کردم که کسایی که شکاک هستن ولی مثل همسر محبت میکنن. نتیجه همسر آزارگر اومد! ای دل غافل. تو دعوامون هم بهش گفتم تو آزارگری! تو رابطه یک عمر این آزار میداد و من صبوری میکردم.

دونه دونه نکات یک همسرآزارگر رو خوندم باهاش تطبیق میخورد. برای رابطه حتی از گول خوردن توسط همکارانش هم استفاده کرده بود. برای اینکه منو ترغیب کنه همسرش تا این مدت بمونم از هر امکاناتی استفاده کرده بود و وقتی قرار بود خودش زحمتی برای رابطه بکشه، کمترین انرژی رو برایش گذاشته بود. نوشته بود مرد آزارگر می‌خواد هر لحظه بداند شما با که هستید و چه کار می‌کنید. اگر کاری که می‌خواهد نکنید عصبانی می‌شود. مرتب به شما می‌گوید چه کار بکنید. خیلی حرص خوردم که تهش خوندم اگر همسر آزارگر خودش بخواد رفتارش درست میشه، ولی کلا از اول نباید وارد رابطه میشدم باهاش! نوشته بود درست نمیشه و امیدی بهش نیست! راست میگفت. خیلی ها رو دیده بودم که حتی بعد از بیست-سی سال رابطه و چند تا بچه نتونسته بودن رابطه رو با این مردهای شکاک حفظ کنند.

برداشتم که فحشش بدم. دیدم گوشیش هم دست باباشه! عکس پروفایلش رو هم برج ایفل گذاشته که یعنی میخوام برم فرانسه! انقدر منو دوست داشت که تنها بذاره. اصلا، کلا لذت میبرن. هم خودش و هم خونواده اش! بازی میکنن و از بازی با کسایی مثل من که تویش آزار ببینم لذت میبرن. شده ان جمعی که تفریحشون آزار یکی مثل منه! زندگیم رو با دخالتهاشون تبدیل کرده ان به میدان نبرد و جنگ جهانی! دیگه حالا دستاوردش چیه خدا میدونه!

همون روز مهمون اومد برامون. عجیب دوستان خاوریم منو دوست دارن! قشنگ میگی این چینیه یا ژاپنی! منم که فیلم و انیمه ژاپنی زیاد نگاه میکنم!

دوستم با دختر سه ساله اش که از ماهان من کوچیکتره کمی با پسرم بازی کرد و همینطوری گفتیم و گفتیم تا رسید به اونجا که من اون روز سر کار نه گفتم. به صاحبکارم نه گفته بودم و بیرون اومده بودم. همونجا گفت خوش به حالت که تو این سنت تشخیص میدی اینجا رو نه بگی! میخوام دخترم رو مثل تو تربیت کنم! این دوستم خیلی من رو دوست داشت. از وقتی هم باردار بود هر بار میومد پیش من. حتی دوست داشت اسم من رو روی اسم دخترش بذاره که شبیهش رو گذاشته بود. حالا میخواست به دختر سه-چهار ساله، ره صد ساله من رو یک شبه یاد بده. حق داره البته. مادره دیگه با خودش میگه اگر یک روز من بالای سر این بچه نباشم چی؟

به مادرش گفتم من همچین هم که تو فکر میکنی باهوش نیستم! اتفاقا خیلی هم دیرآموزم. از این دیرآموزها که یک چیزی رو باید ده بار امتحان کنم تا عقلم جواب بده نه این غلطه! اگر عقل داشتم که زن اون شوهر نمیشدم.

یعنی ده عدد خوبیه که برای نه گفتن و آموزش دیدن مغزم گفتم. یک بار امتحان میکنی میبینی غلطه ولی شاید اطمینان نکرده ای و شاید برایش برنامه ریزی نکرده ای که دوباره همون رو عینا تکرار میکنی و باز هم میبینی غلطه. این بار که اشتباه در اومد شاید خیلی ها راه درست رو برن، ولی من تا ده بار نشه درست انجام نمیدم. اتفاقی به صاحبکارم نه نگفته بودم ، ولی برای این نه گفتن راه زیادی طی شده بود تا بتونم استدلال کنم. دیگه نمیدونم این مادر به بچه اش چطور میخواد نه گفتن یاد بده. من که تجربی یاد گرفته ام! برای همین نه به خودم و نه به ماهانم سخت نمیگیرم. همیشه هم به اطرافیانم میگم که سخت نگیرین ، ولی کو گوش شنوا! میگم سخت نگیرین خیلی راحت و بدبینانه شک میکنن و اتفاقا فکر میکنن منظورم این بوده که به من سخت نگیرن و حسابی ابزار لت و پار کردن رو رو میکنن!

در مورد همسرم هم همینطوره. یه اشتباهی کردم و شاید تا ده بار باید شوهر میکردم که یاد بگیرم زن این شوهر نشم. اون وقت اگر یاد میگرفتم تا اون موقع کی میخواست شوهرم بشه؟! دنیای غریبیه. شاید اگر همون اول که ازدواج نکرده بودیم و مادرم فرصت دیده شدن بیشترم رو فراهم میکرد، شوهر بهتری گیرم میومد که امروز دیگران بهم نگن شانست بوده! صبر بر خیانت شوهرت بکن و به روی خودش و خانواده اش نیار که بهت بدبینن!

به روشون که آوردم دیگه. فعلا که زندگیم غم انگیزش کردن. حالا تا ببینیم بعدش چی میشه.