آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

خانه هوشمند

خونه ما خیلی هوشمنده. مخصوصا از وقتی هودش خراب شده. چند روز پیش بعد از چند روز آش و سوپ خوردن به خاطر این روزای کرونایی گفتم یک کبابی سرخ کنم. دیدم تخم مرغ نیست به همسر دادم بره بخره. همسر هم دیر برگشت و همون موقع شروع کرد به تند تند نون خوردن. دیدم بذارمش با این دیابتش همه نون ها رو ناجور میخوره. این شد که تندی سیب زمینی سرخ کردم و روش تخم مرغ ها رو آخر سر نیمرو کردم. یک چیزی مثل کوکوی سریع. همه ش رو همسر خورد. حالا چند روز بعد یعنی دقیقا همین امروز همسر صبح بلند شده برای درست کردن همون چیزی که چند روز پیش به نظرش خوشمزه بوده. به طرز فجیعی. ماشین ها هم دراومدن ترافیک شده نمیتونیم در و پنجره باز کنیم. اول همسر ماهیتابه رو گذاشت رو گذاشت. کمی روغن توش ریخت و خوب که سرصدا با قاشق زدن به ماهیتابه راه افتاد و روغن به جوشیدن کرد همسر گفت روغن کمه بقیه اش کجاست. دیگه خلاصه همه جا دود گرفته بود. در و پنجره هم بسته. همسر تا آخرین لحظه پای سیب زمینی ها که با تخم مرغ ها ترکیب کرده بود ایستاده بود. حتی همون لحظه ای که میخوایم سیب زمینی ها رو از اون رو کنیم هم پاش وایساده بود.

همه جا دود گرفت که دیگه همسر رضایت داد از آشپزخونه بیاد بیرون. من از این همسر که خیلی به خودش زحمت میده علایقش رو آشپزی کنه سپاسگزارم.

از پسری هم بگم. جشن تولدش ماه دیگه ست. حالا دیگه میتونم با یک کیکی سریع خوشحالش کنم. چون خودش همیشه فکر میکنه تولدشه. اسمش هم از این اسمای امامیه هرچند وقت یک بار تلویزیون جشن تولدش رو میگیره. اون روز مادربزرگش اومده بهش یکی از این عکسها تولد امام ها رو نشون میده که متحرکه و برق برقی. بچه م با ذوق میگه تولده!

همون روز مادربزرگش براش پفیش آورده بود. من خودم اولین بار بود باهاش مواجه میشدم. چیپس موز و چیپس خرما کنار چیپس و پفک معمولی دیده بودم. ولی دیگه پفک ماهی یا همون پفیش رو ندیده بودم که به حسن انتخاب مادر همسرم با این طرح جدید هم برای بچه ها آشنا شدم. چیز خوبیه چون هم به خاطر شکلش و هم به خاطر عادتی که این بچه ها دارن ازش استقبال میکنن.هم یک کمی هم از اون چیزای دیگه بهتره دیگه. اول روز کلی رو بچه کار کرده بودم که تا میریم خونه مادربزرگت همه چیز قشنگه. خودش رو شیرین کنه و هی بگه چه قشنگ. اینم تا تونست گفت چه قشنگ و اینا. تا این که خسته شدیم. پدربزرگش هم حرفای اصلیش همه اش این بود که به پسرش بگه تو اصلا هیچ کدوم کارایی که بهت گفته م رو نکردی. ما هم خسته شده بودیم. قبلش هم به همسر گفته بودم که دستشویی رو خونه خودمون بریم. همین باعث شد که دیگه تا وقت اضافه که بابای همسر وقت گرفته بود بهمون فشار بیاد. ولی کلا خوب بود. استفاده کردیم.