آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

تولد دو سالگی ماهان

چیزی که باعث شده گذر زمان را حس کنم پسرم هست. من جای خودم نشسته ام و تکون نمی خورم ولی پسرم هر روز به وزنش، و قدش اضافه تر می شود. دیروز تولد دو سالگی پسرم بود. برای این که خوشحالش کنم دو تا بادکنک به مناسبت دو سالگیش باد کردم.

کلا با این بچه احساس نمی کنم که بزرگ شده ام.

این یک عکس از میز تولد پسرمه:

اون 4 تا گربه که در عکس میبینید علاقه ام را به تعداد بیشتر بچه داشتن نشون می دهد. ولی حیف که نه همسر می خواست و نه من می توانستم بیشتر از یک بچه داشته باشیم.

طاهره کامپیوتری، مریم و مادر شوهر

چند روز پیش مشغول تمرین والیبال تو فضای باز بودیم که طاهره دوستم هم اومد اونجا. طاهره، مثل خودم یک کامپیوتری بود. من تقریبا وسط های دوره لیسانسم بودم که با طاهره آشنا شدم. از اون موقع به بعد باهام خیلی دوست شده. من هم خیلی دوست دارم هربار پیشرفتی تو کارم پیش میاد حتما بهش بگم. این سری که فقط تغییر رشته م رو فهمیده بود.

--

این هفته بازم رفتیم خونه مامانم اینا. خونه شون جای کوه های آب و برقه. حس خوبی به آدم دست میده وقتی به اون جا میره. من خیلی خوشحالم از اینکه یک مادری دارم که مثلا بابت خوابیدن سرظهرش به بچه هامون میگیم ساکت باشین، مامان خوابه. مامانم کلا خیلی باهامون راحته. من از این کارش خوشم میاد. سرظهر که میشه حتما باید کمی بخوابه و همه پرده ها کشیده بشه تا اتاق تاریک بشه. گاهی با خودم فکرشو که میکنم میگم خیلی هم بد نشد که از پیش مامانم اینا نرفتیم. اون وقت چطوری یک نفر پیدا میکردیم تا به بچه مون یاد بدیم بعضی ها هم به استراحت نیاز دارن؟

مادرشوهر هم مادرشوهرهای قدیم. مادر شوهرهای قدیم با ساطور میفتادن دنبال عروساشون. ولی مادرشوهرهای حالا چی؟ مامان من انقدر با عروسش خوبه که حالا این عروسش مریم کلی پر رو شده. عروس ها هم برعکس دیگه غذا درست نمیکنن. حالا خودم هم خیلی کم از این عروسهای جدید ندارم. ولی دیگه به پای این مریم نمیرسم. خیلی لجم میگیره ازش.

--

این روزا پسرم همه ش با شیشه شیرش ور میره. مونده م چطوری حالا از شیر بگیرمش. آره، بهش کم کم یاد بدم که ممه هام اوف شده.

--

مدتیه انگار خونه مون دزد داره. شب مثلا میشنویم انگار یک نفر از بالا پشت بام میپرد پایین. بعد صبح ساعت 6 صبح انگار از در میره بیرون. این خونه که هستیم برای ما خیلی بزرگه. باید عوضش کنیم تا اقلا بتونیم کمی بیشتر مدیریتش کنیم.

--

راستی اینم یادم رفت بگم. این چند روزه رفته بودیم باغ توت خشکه جمع کنیم. از تابستون کلی برنامه ریزی کرده بودیم تا بالاخره این جمعه قسمت شد جاتون خالی بریم باغ. مشهد که خشکه، ولی توی باغ خیلی باد میومد. برای همین زود هم جمع کردیمو قبل از شب برگشتیم.

خب دیگه برم به چایی برسم که الآن گذاشتمش روی گاز نجوشه.

نهنگ آبی

از خیلی وقت پیش (از وقتی تازه عروس بودم) تو فکر این بودم که برای لباسی که دارم برای پسرم میدوزم یک نهنگ تزئینی برای روی لباس ببرم. حقیقتش من تا حالا پارچه هدیه زیاد گرفته ام. این هست که انگیزه ام برای دوختن بالاست.

این نهنگ را که در عکس زیر میبینید بریده ام:

نهنگ آبی - کار هنری روی لباس ماهان

یک نهنگ آبی که قرار است وقتی کامل تر میشه، از بالایش آبی بیرون زده باشد که یک ماهی قرمز روی آن بازی می کند. اول شکلش را این طوری که در عکس میبینید روی روزنامه کشیده ام. بعد کار را روی پارچه منتقل کرده ام. فعلا که تا همین جایش را وقت کرده ام ببرم. مگر این بچه میگذارد سرم خلوت شود.

دیشب هم که بلندترین شب سال یعنی یلدا بود. مثل هر عروسی رفتیم خونه مامان اینا. مامان اینا هم هندوانه خریده بودند و یک شکلات هایی که مثل نبات بودند با طعم هل و نعناع.

امروز هم که اولین روز زمستان انتظار داشتیم برف بیاید که انتظارمان هم برآورده نشد.

--

خلاصه قصه این که بچه ما پسر شد، ولی انگار باباش خیلی دوست داشت به جای اون دختر داشته باشد. حالا حالاها مونده که موهای سرش را کوتاه کنیم. چون، بابایش میخواد که یک عکس دخترانه از پسرمون بگیرد.