من بالاخره تونستم اولین مشتریمو بگیرم از طریق سایت، ساعت ۱۰شب وقتی کنار نشسته بودم داشتم مثل معمول سایتو زیر و رو میکردم و نگاه میکردم. دیدم یه نفر از تهران سه تا از محصول منو سفارش داده. با خودم گفتم آلیسوم، یک بار هم که بعد از چند سال گذرت به سایت خورد مشتریت اینطور شد. دیدم که ماهان خوابه گفتم بقیشو صبح انجام بدم ولی دلم نیومد. خیلی خوشحال شده بودم. شروع کردم به اینکه قیمتهای مختلف بازار رو چک کنم. دیدم من کمترین قیمتو تو بازار دادم. با خودم قرار گذاشتم فردا با همسر بریم بازارو بگردیم شاید مثل جنس خودم پیدا کنیم و دو تای دیگه بخریم و اون سه تایی که سفارش داده رو بهش تحویل بدم. چون برف اومده بود و ماهان یه چهار پنج روزی تعطیل بود خیالم راحت بود.
تو این تعطیلیها برای ماهان کلاس آنلاین گذاشتن. صبح بلند شده گوشیمو گرفته که وصل بشه شادو وصل کردم معلمشون اومده هی میگه صدا میاد صدا نمیاد. برام جالب بود که صدای مامانای دیگه هم میومد. یکی از مادرها گفت خانم معلم اگه اجازه بدین حالا که صدا به خاطر اینترنتش اشکال داره بچهها رو مرخص کنیم بریم. بعضی از مامانا هم اینجورین. البته حرفش منطقی بود. چون واقعاً فقط صدای خش خش میومد. بچه ۷ ساله من کلی موهامو کشید تا با کمک هم این شاد رو که هزار تا تبلیغ توشه با کمک هم نصب کنیم. اونوقت این معلمش با اینهمه آزمون استخدامی و گذر از پیچ های سخت لاعلاج که فقط این بلد بوده رد شده و حالا یک شاد بلد نیست صدایش رو صاف کنه. ما حتی حدس زدیم این انقدر صدایش خش داره یا تو ماشینه داره میره مدرسه و همزمان آنلاین کلاس برگزار میکنه و یا زیر برف هاست. ماها کنار بخاری و آخی این طفلک هنوز به بخاری مدرسه که فقط برای همین یکی گذاشته ان نرسیده!
جلسه استانداری روی میگن تو هوای منفی ۶ درجه به علت سرما کنسل شده، ما بچهها رو باید میفرستادیم مدرسه که البته من نفرستادم. سرماخوردگی قبلی ماهان سه هفته طول کشید که ۳ هفته مدرسه نرفت. ترجیح دادم این بار دیگه این اشتباهو نکنم و نفرستمش. بعد مثل اینکه مادرای دیگه هم همین کارو کرده بودن. اعتراضها شده بود که چرا باید یه مدرسه فقط به خاطر اینکه یه معلم توشه بخاری روشن داشته باشه. این وسط یکی سود میکنه: اونم رئیس مترو چون همه مجبور میشن ماشیناشونو بذارن تا حد ممکن از وسایل عمومی استفاده کنند. تو بدترین حال هم رئیس مترو سود میکنه حتی اگه همه ضرر کنن.
که وقت خرید همین الان یخبندانه. ولی واقعاً جاده یخ زده بود و وقتی ما ماشینو روشن کردیم که حرکت کنیم تو یه لحظه کوچیک که فقط یه ذره مونده بود تا همسر ترمز بگیره ماشین سرخ خورد. قشنگ اینور اینور شدیم. توی لحظه سر خوردن کاری از دست هیچ کدوممون بر نمیاومد. نه همسر که پشت فرمون بود نه خودم. هر دوتامون هی میگفتیم عههههع عههع. خلاصه من که میخواستم تا وسط شهر برم و بازارهای مختلفو زیر و رو کنم دیدم آب و هوا اینجوریه منصرف شدم. آفتاب شده بود و برف ها از ترافیک سنگین آب شده بود و ما از آلودگی سردرد گرفته بودیم تا بالاخره قضیه رو سر جمع کردم و گفتم بریم تا سر همین کوچه یه سری بزنیم و برگردیم. حساب کردم که توی خرید مشتری چقدر ضرر میکنم چون دیگه بحث سود مطرح نبود قیمتم انقدر پایین بود که باید درصد ضررمو حساب میکردم.
دیگه الآن هرکس یک اتاقی هم خارج از شهر داشته باشه میگه ویلامون. یک گله سگ هم این سگهاشون زاییده ن که قلمرو مشخص کنند. بعد هم تفنگ بادی می آرند و یک باری میبینی کلی کلاغ جمع کرده ان بالا یک تیکه گوشت که لابد پرنده شکاری نادر قبلی بوده، طعمه پرنده شکاری نادر بعدی. تعطیل که میکنن میان به این اتاقهاشون خارج از شهر سر بزنند. آلودگی میشه و ترافیک و اینها که میگیم حق با معلمه بیشتر بود که اقلا خواست اینها راه کوتاهتر خانه تا مدرسه رو طی کنند.
ماهان شروع کرده به گفتن مامان مامان. اوندفعه نمیدونم چی داشت میگفت. چیزی گفت نفهمیدم چی گفت به گوشی نگاه میکردم و سرچ میکردم. گفتم چی دوباره گفت. باز گفتم چی؟ دفعه سوم گفت. برام جالب بود که دادم نزد. بازم متوجه نشدم حواسم پرته. یه دفعه عصبانی شدم بهش گفتم چی می گی؟! معلوم شد گوشی رو میخواد که بازی کنه هر وقت تو خونه میمونه صبح تا شب بازی میکنه. فقط میخواد بستنی بخوره بازی کنه. تو خونه که هست سخت تره. جای بخاری رو باید بدم بهش. براش فرق نمی کنه که هوا سرده یخبندونه، بستنی میخوره. وقتی دیدم عصبانی شدم اون موقع فهمیدم که دیگه نباید سرچ کنم. برای مشتری که هنوز پولشو نداده بود منطقی نبود که بخوام کاری بکنم. به خصوص که اگر قرار بود خرید کنه ازم باید به اندازه یه خرید حسابی ضرر میدادم. ولش کردم تصمیم گرفتم قیمتهای دیگه سایتمو به روز کنم تا دیگه اینجوری رکب نخورم.