آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

صبحانه کاری برای فروشگاه اینهنگ

پسرم ماهان بعد از مدرسه کلی ذوق داشت که ماجرای نمره نگرفتنش را تعریف کند. این روزها بچه ها شجاعتشون در بیان یاد نگرفتن زیاد شده. من مشقهای ماهان رو باید باهاش بنویسم و اگر لحظه‌ای بالا سرش نباشم این هیچ درس نمیخونه. اصلا اون روز آنقدر طولش داد که وقتی من دستپاچه شدم مدرسه ش دیر میشه گفت ولش کن به معلمم میگم یادم رفت.

حالا این برگشته تعریف می کنه دوستش تعجب کرده 5 گرفته. این دوستش هر روز جلسه ای یک ساعات باهاش میاد کلاس یوسی مس. اونوقت باهم یک ساعت هم کار میکنن.
دیگه بعدش حواسم به استادیوم ثامن جای خونه مون بود که قرار بود فرداش بریم اونجا مصاحبه. همون موقع از بالا سرم هواپیمای مسافربری کوچکی رد شد که همسر گفت ورزشکاران سوارش هستن. مسیرش هم از غرب به شرقه که معنیش اینه که از مشهد به تهران می‌رود.
از وقتی منطقه ما به مترو وصل شده، این ورزشگاه ثامن الائمه هم رونق گرفته. ورزشکاران معروف می آیند و می روند. اینجا با ورزشگاه آزادی تهران قابل قیاس هستش که میگم، از نظر بزرگی و زیرساخت. اصلا شاید مسابقات جهانی هم همینجا برگزار بشه، چون میگن خیلی بزرگتر از ورزشگاه آزادی هست. هرچند اشکالش اینه که به خود ورزشگاه رسیده اند و مردم اطراف رو عاطل باطل گذاشته ان. اونروز از این جای منزل آباد رد میشدم؛ یعنی هر روز از این منزل آباد رد میشیم. چی بگم از دستشون. اینها درست بلافاصله بعد از مهدیه ان. مهدیه یک زمانی آخرین بخش شهر بوده و اینها نگاه میکرده ان که این ور خیابون بهش رسیدگی شده و اون ور نه. نتیجه چی میشه؟ نتیجه این میشه که یک خرده فرهنگ داغون پیدا میکنند. تازگی یک اتوبوس زده ان شاهنامه رو وصل میکنه به کاظم آباد و منزل آباد و بعدش هم پلیس راه و پارک ملت. دیگه بگم که اونطرف سمت کاظم آباد هم یک چند تا خیابان متعلق به بتن ریزی و اینهاست و کلی خاک بلند میکنند تا بنشونن این وسطه. دیگه این وسطه قراره آباد بشه تا این ورزشگاه ثامن اون تهه یک چیزی بهشون برسونه.
نماینده دستگاه سفارشی ما قرار بود صبحانه کاری ایندفعه رو به خاطر شرکت همسر به تعویق بندازه. ما هم مثل بقیه شرکت‌های نوپا قرار بود بریم صحبت کنیم شاید کارمون رونق بگیره. هر استعدادی برای شرکت مستقر در استادیوم برای اولین بار توسط مدیران ورزشی اونجا تا حالا تحسین برانگیز بوده و این بار قرار بود به قید قرعه به یکیمون جایزه بدن. ماهم می‌خواستیم توش باشیم و این شد که همسر قبول کرد خودش شخصاً از اینجا که شاهنامه 13+1 (شاهنامه 14) هستیم، برسوندم ورزشگاه.
آخرش هم به این ختم شد که پسر و همسر وسط ورزشگاه بپر بپر کردند و عکس گرفتن، یادگاری.

بچه داری

قالیچه م برگشت. درست نصف شب همون روز همسرم با یه ببخشید گفتن رفت در خونه همسایه و قالیچه رو پس گرفت. من موندمو قالیچه کهنه که باید دوباره شسته میشد.

دیگه ماسک دوختم. الحمدلله فقط ماسک همسر گم شد. فکر کنم از دوختم خیلی راضی نبود. نکته دیگه درباره همسر اینه که دنبال یه روشی هستم که به بچه بیشتر علاقه نشون بده. بعد از 4 سال، اصلا پیگیر نیست. این بچه الآن با کلی هیجان، فقط تونسته شب ها باباش رو اونم به زور ببینه. اصلا باباهه نیست. کو بابا؟

دیگه اگر الآن بچه م باباش رو نبینه، اگر الآن باباش نخواد بچه ش رو ببینه پس کی میخواد ببیندش؟ من راجع به این موضوع خیلی فکر کردم. تا اینکه به این نتیجه رسیدم که باید بیشتر احساس بچه داری همراهش باشه. یک کاور لپ تاپ کاملا عروسکی، سه بعدی، و سفید صورتی چیز خوبیه. وقتی یه بابایی بچه دار میشه، اقلا بقیه ببینن این تغییر کرده. چه اشکالی داره؟ این زن ها و دخترها یک عمر هی سفیید و صورتی به خودشون ببندن که آخر بابای بچه گم بشه؟ بچه نبینه این بابا رو؟

خیلی دنبال نمونه مشابه ایده ام گشتم ولی پیدا نکردم. یه چیزی تو این مایه ها خوبه:

اینو با خودش میبره هم خودش یادش میمونه که بچه داره و هم همکاراش ولش میکنن زودتر بیاد خونه. اصلا من دیده ام بعضی  باباها داوطلبانه خودشون این کلاه بچه شون رو اگر مثلا فصل سرد ساله میگیرن دستشون به اطرافیان بگن بابا من  بچه دارم بذارین حداقل حس کنم فرزند کوچک دارم . هیچ اشکالی هم نداره. دق کردم از بس روی موهای کچل شوهرم کار کردم حالا هم که باید هی بهش بگم ول کن همه باید بدونن که تو بچه داری تغییر کردی زن داری زندگی داری بچه ت کوچیکه باید بهش برسی تو هم باید باهاش بچگی کنی  فقط تو هم نیستی قبل از تو هم خیلی ها عروسکی شده ان تا بچه شون بزرگ شده

آینده ماهان

دوست  دارم ماهانم زودتر از حتی دایی هاش شروع کنه به مستقل شدن (خیلی زودتر یعنی 7 سالگی به پایین). البته باباش خیلی موافق نیست. اونم مثل بابای من حرفش اینه که ا ول بچه باید خیلی تحصیل کرد تا پخته شود خامی، ولی من موافق نیستم. تحصیل خیلی کار خوبیه، ولی تو ایران بارها و در حد قرنها معلوم شده که به آدم خیلی بی وفاست. اینه که به نظر من ماهانم بسیار کار باید کرد تا پخته شود خامی. الآن درسته که من دارم یکسره از صبح تا شب براش اسباب بازی درست میکنمو هرچی خواست در حد توانم بهش میدم، ولی همه اش تو فکر اینم که از کوچیکی راش بندازم تا خودش مستقل بشه. دوست داشتم باباش هم باهام هم عقیده بود که مهم نیست. دیگه عادت کردیم هرکاری لازم دیدم خودم جای یکی خودمو یکی باباشو یه چند نفر دیگه رو براش بگیرم. گناه داره دیگه.

راستی روز مادر هم مبارک باشه.

بعد دیگه، اینم عکس یکی از اسباب بازی های اخیره که یعنی میخواستم خود ماهان درست کرده باشه، ولی حالا خودم نشسته ام به جاش درست کرده ام:

میدونم قشنگ شده. تازه راه هم میره. دیگه خیلی بهم تبریک نگین. این روزا کار و زندگیم همه شده هی بازی درست کردن. حالا جالبیش این مینی منشه. من اسم وبلاگمو گذاشتم نیمی من که همسر یعنی نیمی من باشه، حالا دیگه عملا تو زندگیم دارم برا بچه ام مینی من میسازم. چیز بدی هم نیست. بچه ام از حالا میدونه اگه نیمه گمشده اش باهاش نبود در عوض رباتا و مادرا و اینا باهاشن. میدونم تقریبا زندگی اغلب زن ها همینه. مردها بعد از مدتی به زنو بچه شون حسودی میکنن. یا تو مبارزه با مشکلات زندگی کم میارن. عاقبت هم نیمی منشون اگر خیلی شانس بیارن میشه مینی من که اونم خوبو راضی کننده است تا حدی.


زندگیش

تو بچگی هامون اگر هیچ چیز یادمون ندادن، ولی در عوض هی فیلمو کارتونو کتاب نشون دادن که به حرف مردم بی توجه باشیم. ولی مگر میشه آخه؟!

هنوز اون حرف دوستمو یادمه که شوهرمو اون زمان که خواستگارم بود، از نظر قد کوتاهش خیلی سریع مسخره کرده بود. البته، شاید خود من هم پیشش مسخره بودم. چون خودم هم یک 5-10 سانتی ازش کوتاه تر بودم.

ناراحتی من از اینه که، الآن، هنوز که هنوزه دوستو آشنا که بهم میرسه تو روم بهم میگه شوهرت از تو خوشگل تره! شوهرمو با خودم مقایسه میکنن! نمیگن این ها ما شده اند، و حالا باید به مشکلات مشترکشون برسن! شاید، تقصیر خود همسرمه که از روز اول، خیلی تاکید داشت که از من خوشگل تره!

نمیشه گذشت. چون بعد از یک مدتی، اگر آدم به جدایی فکر نکنه، حتما به پراختن به چیزای دیگه مثل مثلا بیشتر پولدار شدنو کمتر پرداختن به زندگی مشترک فکر میکنه. دیگه، زندگی مشترک دردی میشه که باید فراموشش کرد. نوعی توافق میشه برای نپرداختن بهش. حالا لابد، به جز اینکه به خود همسر هی میگن فلانی از تو زشت تره، ازش میخوان که جدا هم بشه. البته، برای اون چه فرقی داره؟! مطمئنم، مهم ترین سوالی که حالا تو ذهن خیلی ها در رابطه باهاش پیش میاد اینه که اگر ازدواج کرده، اصلا بچه ای هم داره؟! هی لابد براش دل میسوزنن که بیچاره هی سعی کرده، ولی بچه دار نشده ان. در صورتی که تو کتابا نوشته ان، این روزا که باید از دیدن بچه لذت ببریم خیلی سریع میاندو میرن. ولی، دریغ که حتی من خودم هم خیلی فرصت نکردم به پسرم بیشتر برسم.