آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

چه کنم چی کار کنم

ها آلیسوم، کجا رفته بودی تو؟

بگمم خیلی جاها. اول اینکه رفتم بانک تا حق امضام رو درست کنم. بانک هم بانک ملی بود و اون شعبه ای که توش مادرم برایم حساب باز کرده بود رو ادغام کرده بودن با یک شعبه دیگه. انقدر خیلی وقت پیش ها بوده که من بچه بودم این حسابو برام باز کرده بوده.

از مادرم از بچگی چیزهای زیادی یادمه. مثلا اینکه وقتی بچه های بزرگ فامیل با پلاستیک کوچیک شاهدونه به دست میومدن خونه مون و به من هم تعارف میکردن، مادرم رشته های آش رو خودش درست میکرد. او آلو هم خشک میکرد. از آن زمان تاکنون بسته های رشته آشی بسیاری دم دست شده و این درست کردن رشته آش هم خیلی زمانبر بود. برای همین این یک قلم کار رو مادرم دیگه انجام نمیده ، ولی هنوز که هنوزه سینی های آلو خشک مادرم در اوج گرمای تابستان در حال آفتاب گرفتن هستند. این عکسشونه:

آن زمان همسایه ها کارهای مشابه آلوخشک کردن و کشک درست کردن را زیاد انجام میدادند. مادرم هنر و برنامه خاصی در آلو خشک درست کردن داشت و وقتی سینی آلوها را بالای لبه کج دیوار میگذاشت دست هیچ بنی بشری بهشون نمیرسید تا بخشی از خورش آلو بشوند. ولی همسایه کناریمان چون دیوار بلند با همسایه نداشت و همسایه کناریش در تو رفتگی واقع میشد، دست ما به کشک های نرم و خوشمزه اش میرسید و سر فرصت ، فقط وقتی که کمی مانده بود تا خشک شوند سراغشان میرفتیم و به آنها ناخنک میزدیم!

از آنجا که کشکها مرتب و منظم در سینی چیده شده بودند هر یک دانه که برمیداشتیم جایش معلوم میشد.

دختر همان همسایه اسمش بهاره بود و او را هم یادم است که گاهی ناغافل از پشت می آمد و موهای سرم را میکشید! او آنقدر میکشید تا من جیغ زده و گریه ام بیوفتد! شاید به خاطر این بود که مادرش ما را در حین ناخنک زدن دیده بوده و او را مامور این کار کرده بود. نه مادرش و نه خودش هیچ گاه دلیل مو کشیدن ها را نگفتن1

تقریبا هر برنامه ای که برای بهتر کردن زندگیم می ریزم به دلیل مشکلاتی که بعدا پیش میاد لغو میشه! یه وقت هایی هم برنامه و ایده های خوبی به ذهنم میرسه ولی طبق معمول همسر همکاری نمیکنه! با این وجود این آخریه یه اتفاق خوب برای ماهان افتاد. داشتیم با ماهان از همان جایی که در جهاد دانشگاهی برای کرونا واکسن زده بودیم رد میشدیم که نگهبان جلوی ما رو گرفت. گفتم انقدر رفت و آمد ماها بعد از کشف جهاددانشگاهی با واکسن کرونا در آن منطقه زیاد شده که جلومون رو گرفته! خوشحال شدم که گفت برای پسرتون رژیم گرفتین!؟ گفتم نه

گفت برو از اون سمت تا برایش رژیم بنویسن!

خیلی خوشحال شدم. من انقدر سر به هوام که اصلا پاک این بچه تو سن رشد رو فراموش کرده بودم. البته، برایش برنامه داشتم که مثلا روزی یک قرص آهن بهش بدمو هورمون رشد تزریقش کنم ، ولی انقدر این باباش اخ و اوخ کرد که رژیم نویسی رو براش گذاشتم کنار. حالا خوشحالم که یکی دیگه داره براش این رژیم رو مینویسه ، بلکه باباش راضی شه همکاری کنه. اون اگه همکاری نکنه من از کجا بیارم خرج این بچه کنم؟


__________________________

1- کشک خوردن ها را خوب یادم است، ولی اینکه بالاخره برای این یک مورد رد مظالم داده ام را یادم نیست.


زندگی آلیسون

آلیسوم رو بررسی کردم دیدم اسمش خارجیه. حالا ما میگیم ها، البته قدیم مرسوم تر بود که بگیم آلیسون. باز یه عده میگن قدومه میشه. ولی من ترجیح میدم همون آلیسوم یا آلیسون بگم.

تو این مدت که انقدر اتفاق افتاده که نمیدونم از کجاش بگم. یکیش کار کردن روی ماهانه که دارم سعی میکنم کمی با زبان اشاره بهش یاد بدم. زبان اشاره رو هم که از آموزش ابتدایی ناشنواها برا ماهان گذاشتم خیلی استقبال کرد. درس خواهر برادر و پدر مادر. برا خودم هم جالب بود زبانشون. گفتم بقیه درس هاش رو هم یک دور نگاه کنم. هرچند دیگه آسون و سخت داره، ولی یک چیزای کلی رو آدم میتونه خوب یاد بگیره. جاهای ساده اش رو که فکر نمیکنم کسی اشتباه بگیره.

اما از پدر ماهان بگم. نمیدونم این حلاله که پدر بچه انقدر بی خیال مادر و فرزند باشه؟ اون روز صدام رو شنیده با خواهرم داشتم حرف میزدم، شبش اومده میگه میخوای بهت پول بدم بری ایمپلنت کنی. اگر واقعا میخواست پولی بده بدون اینکه بپرسه میداد. نه اینکه ببینه امروز من چی به کی گفتم، بعد حالا یه پیشنهاد هم بده. یا اون روز رفته م طلاهام رو فروخته ام، تا فروختم بورس ریزش کرد. ریزش کرد، اون هم چه ریزشی. اومده میگه تو از من مشورت نگرفتی. تو نباید از من اجازه بگیری؟!

حالا اون روز که بورس داشت نجومی بالا میرفت این همسر کجا بود؟ تو بورس بود دیگه. همون روز چرا نگفت بیا تو بورس با هم بخوریم؟ چرا من باید انقدر توسط این مرد تحقیر بشم. اگر این بچه نبود، همون روز اول هم بهش گفته بودم، حتما طلاق رو میگرفتیم.

طلاق میگرفتم. فرار هم نمیکردم. درست نیست همسر آدم اینطوری یک عمر با آدم باشه. اگر واقعا مرد خوبی بود از همون روز اول تحقیرم نمیکرد. به هیچ چیزی هم ربطی نداره.