آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

5 پوند بده

جوک معروف انگلیسی هست که مردها به هم میرسندو یکی میگه من زنم هر روز ازم میخواد بهش 5 پوند بدم. بعد اون یکی دیگه ازش میپرسه: چرا؟ مرده جوابشو میده میگه: نمیدونم، چون منکه بهش نمیدم بدونم چرا هر روز ازم 5 پوند میخواد!

این حکایت جالب مردای ماست که به هم که میرسن این جوک جالبو نسل به نسل حتی برای هم تعریف میکنن!

بعد، ما زنها هم میشنویم. میگیم راه حلش چیه؟ یکی میگه خودمو میزنم به چلاقی. یکی میگه التماسش میکنمو یکی میگه هرچی گفت گوش میکنم.

ولی من هیچ کدومم. محلش نمیذارم. اصلا بهش هم هیچ چی نمیگم. فقط میذارم زنهای دیگه خوشگل کنندو بیان جلو تلویزیون بگن زنی که به فکر خودش نیست زن نیستو از این فیلما بازی ها. می ایستم و روز زنو به این مناسبت به زن های عالم تبریک میگم. فقط، روزی که روزش شد میگم هیچ وقت به مردی نگین 5 پوند بده.


بعدا اضافه کرد: تحقیق کرده ام این ورم چشمی که پیدا کرده امو تو منطقه ما همه گیر شده به خاطر آلودگی هوا با سربه. اگر با سرب مسموم بشین مشکل کمبود کلسیم، خونریزی از چشم و هزار جور درد پیدا میکنی. یکی از راه حل های نصفه نیمه اش خوردن سیره. که البته بهتر از حذف خود عامل آلاینده اش نیست.

تغییر رشته، بچه دوم و ...

دارم تغییر رشته میدم به رشته تربیت بدنی. فقط از دنیای کامپیوتر اون یکی دوستم رو که سعی کرده بود باهام صمیمی بشه رو گاهی میبینم. وگرنه با کامپیوتر تقریبا قطع رابطه کامل کرده ام.

--

یه بار شب بود تقریبا و ما هم برای شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم. مهمانی، مهمانی آن چنانی نبود. فقط دوست همسر و همسرش، سمیرا، بودند با ما و چندتا مهمان دیگه شون. وقتی ما رسیدیم هنوز بقیه مهمونا نیومده بودند .

کنار دست همسر ماهان نشسته بود و باباش تو یک دستش لیوان آب-سیب لیمو دستش بود و دست دیگه ش رو طوری گذاشته بود رو لبه مبل که انگار بچه هم بغلش بود. منم نشسته بودم روی یکی از صندلی های همون جا و داشتم با سمیرا خانوم صحبت می کردم. بحث به اینجا رسید که سوئیس هم کشور خوبی میتونه برا اقامت باشه. آخه احتمال زیاد اگه بخوایم بچه دومی داشته باشیم برا تولدش ایران نباشیم. برا همین داریم مظنه ای از کشورهای مختلف پیدا میکنیم. خلاصه آخر صحبتا به این نتیجه رسیدم که به جز فرانسه م روی زبان آلمانیم هم بیشتر کار کنم.

بعد از مدتی گپ و صحبت، یهو دیدیم تغ یک صدایی اومد و پشت سرش برق رفت. با رفتن برق یکی یکی چراغ گوشی هامونو روشن کردیمو اتاق تاریک رو روشن کردیم. خنده حضار بلند شده بود و همه داشتیم می خندیدیم. دوست همسر هم به سرعت رفت سمت کنتور وتغ زد کنتور برق رو روشن کرد.

حالا من تازه داشتم با سمیرا خانوم گرم میگرفتم که این اتفاق افتاد. برق که رفت دیگه تقریبا حرف ها قیچی شدو ما هم همه ش خدا خدا میکردیم برق دوباره نره و اصلا صحبت رفت سمت وقایع مرتبط با برق رفتنو اجنه و این چیزا J. اصلا ما دیگه نفهمیدیم شام چی خوردیم. فقط، زودتر از بقیه (جون عزیزتر از بقیه) بساطمونو جمع کردیم که کالسکه رو راه بندازم و بریم.