آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

تغییر رشته، بچه دوم و ...

دارم تغییر رشته میدم به رشته تربیت بدنی. فقط از دنیای کامپیوتر اون یکی دوستم رو که سعی کرده بود باهام صمیمی بشه رو گاهی میبینم. وگرنه با کامپیوتر تقریبا قطع رابطه کامل کرده ام.

--

یه بار شب بود تقریبا و ما هم برای شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم. مهمانی، مهمانی آن چنانی نبود. فقط دوست همسر و همسرش، سمیرا، بودند با ما و چندتا مهمان دیگه شون. وقتی ما رسیدیم هنوز بقیه مهمونا نیومده بودند .

کنار دست همسر ماهان نشسته بود و باباش تو یک دستش لیوان آب-سیب لیمو دستش بود و دست دیگه ش رو طوری گذاشته بود رو لبه مبل که انگار بچه هم بغلش بود. منم نشسته بودم روی یکی از صندلی های همون جا و داشتم با سمیرا خانوم صحبت می کردم. بحث به اینجا رسید که سوئیس هم کشور خوبی میتونه برا اقامت باشه. آخه احتمال زیاد اگه بخوایم بچه دومی داشته باشیم برا تولدش ایران نباشیم. برا همین داریم مظنه ای از کشورهای مختلف پیدا میکنیم. خلاصه آخر صحبتا به این نتیجه رسیدم که به جز فرانسه م روی زبان آلمانیم هم بیشتر کار کنم.

بعد از مدتی گپ و صحبت، یهو دیدیم تغ یک صدایی اومد و پشت سرش برق رفت. با رفتن برق یکی یکی چراغ گوشی هامونو روشن کردیمو اتاق تاریک رو روشن کردیم. خنده حضار بلند شده بود و همه داشتیم می خندیدیم. دوست همسر هم به سرعت رفت سمت کنتور وتغ زد کنتور برق رو روشن کرد.

حالا من تازه داشتم با سمیرا خانوم گرم میگرفتم که این اتفاق افتاد. برق که رفت دیگه تقریبا حرف ها قیچی شدو ما هم همه ش خدا خدا میکردیم برق دوباره نره و اصلا صحبت رفت سمت وقایع مرتبط با برق رفتنو اجنه و این چیزا J. اصلا ما دیگه نفهمیدیم شام چی خوردیم. فقط، زودتر از بقیه (جون عزیزتر از بقیه) بساطمونو جمع کردیم که کالسکه رو راه بندازم و بریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد