آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

روابط خاص من (2)

خب بعدش، من رفتم دانشگاهو اونجا یک چند نفر خیلی جدی از پسرها از من خوششون می اومد. مثلا یکی یادمه از اینکه به خودم جرات داده بودم تنها مراجعه کننده دختر سمتش باشم، از من خوشش اومده بود. یک جورایی هم اون موقع جو مذهبو معنویت اندازه الآن انقد سرشکسته نبودو بیشتر معنی داشت اون سالها. این بود که پسره خونواده اش رو راضی کرد برا تحقیق تو دانشگاه سمت منو اونا در دم احتمالا به خاطر بی تجربگی من نپسندیدندم.

یکی دیگه شون هم دوره ارشدم بود. پسره خیلی دوست داشت که اگر ارائه میده فقط سرکلاس پر از اون همه دختر و پسر به من ارائه بده. من هم بهش توجه کردم. حتی یک بار هم میخواستم با کمک دوستم بریم براش خواستگاریم. اون هم به نظرم یک بار با برادرش اومد برای نظر دادن رو منو بعد از این که در واقع خونواده اش دیدندم فکر کنم پسند نشدم دیگه.

بعد هم شرایط عوض شدو من نتونستم بفهمم آیا واقعا کسی هست بهم نظری داشته باشه، یانه. چمیدونم شاید یهو مردم پولدار شدندو سبک زندگیشون عوض شد. شایدم این سایتای همسریابیو رابطین شکل گرفتن. تقریبا از سالای 90 به بعد من حتی روی عشق واقعی و نظر واقعی هیچ کس رو خودم نمیتونم نظری داشته باشم. مخصوصا که یهویی هم یک جورایی درسو دانشگام تموم شد برام.

روابط خاص من

خب، من چون خیلی دنبال رابطه نبوده ام، خیلی هم مطلب ندارم در این زمینه. ولی یک چند تاشون تا الآن تو ذهنم بولد هست. یکیش پزشک روبرو مدرسه دبیرستانمون بود. تازه خونه های روبرو مدرسه مون مطب شده بودندو من حدود 15-16 سال داشتم. اون موقع میخواستم برای شرکت در مسابقه ای امضای پزشک رو بگیرم. رفتم تنهایی تو این سن، کاری که تا حالا نکرده بودم، خیلی جدی مطب پزشکو تا اونجا که یادمه حق ویزیتش 2 تومن شد، بعد خیلی جدی گفتم که برای این کارت بهم امضا بده. اون هم ازم پرسید مشکلی نداری؟ همه اش هم جدی هی من جواب میدادم. اضطراب هم داشتمو برای همین قلبم تندتند داشت میزد. وانمود میکردم اصلا اینطور نیست. طرف گوشیش رو برداشتو گذاشت رو قلب من . بعد دیگه خیلی قلبم تند تند میزد. همون موقع امضا رو دادو من هم پریدم از مطبش بیرون. ولی چون از تیپش خوشم اومده بود، هربار هرکی لباس سبزو تیپش رو تو خیابون میدیدم فکر میکردم شاید خودشه.

هرچی میگم شاید به نظر شما خیلی جدی باشه. ولی من با دخترش هم خیلی گرم نمیگیرم. اگر همون موقع بین دو دختر که یکیش من باشم کتاب باشه، ترجیح میدم کتاب رو بردارم بخونم تا برقراری رابطه. فعلا تا همین جاش رو داشته باشین. شاید خواستم بقیه اش رو بگم.

در جستجوی همسر

آلیسوم قبلا همسر داشت. حالا نداره. یعنی میخوام بگم نامزد داشت، ولی حتی اسم نامزدش تو شناسنامش نرفت. بچه هم نداره. الآن بالای سی و چند سالشه. خیلی تحصیل کرده و با تجربه ست. به دنبال همسر معمولی میگرده. در صورتی که پسر مجرد بالای سی و چند سال هستین، فقط از طریق ارسال پیام به این وبلاگ آدرس بدین در شهر مشهد همدیگه رو ببینیم.


پ.ن: این وبلاگ هم نظر داره و هم تماس با من. برای خروج از کشور هم پاسپورت دارم.

درخت گیلاس ما

یک ویدئو پیدا کرده ام از اینجا نحوه کاشت گیلاس را توضیح میداد . اتفاقا ما جایی که هستیم گیلاس خوب میگیرد . برا همین دارم گیلاس میکارم اینطوری:

چند هسته گیلاس پیدا میکنی و بعد در خاک به مدت سه ماه میگذاری که تو یخچال بمونن. این طوری یک دوره خواب ساختگی داریم که برای کاشت گیلاس لازم هست.

تو همین سرچ هام برا درخت هم یک شعر درباره درخت پیدا کردم .  دارم این روزا برا پسرم این شعر را می خونم :

اتل متل توتوله / کجاست حسن کوچوله؟ / یه کار تازه دارم / می خوام نهال بکارم / اون وقت می شه یه درخت / زیرش میذارم یه تخت / زیر سایش می شینم / شکوفشو می بینم

اصلا این تحقیقاتم همه به نفع این بچه شده  . باید براش کیسه عروسکی درست کنم توش رو پر از هسته کنم باهاش کلی کیف کنه

حالا هم من میرم که بخوابم . پسر و همسر هر دو خوابن

تعطیلات عید امسال

امسال برا عید خودم شیرینی خرمایی درست کردم. این دستورشه:

مواد داخلش رو جدا درست میکنیم (1).

آرد، روغن که نسبتش یک به سه هست (سه کاسه آرد و یک کاسه روغن) و زنجفیل مواد لازمش هست. با زنجفیل، پودر رازیانه و پودر زیره که باید مقدار زیادی از این پودرا بهش اضافه بشه، رو با خرمای هسته گرفته شده ورز میدیم، تا مایع وسط خمیر آماده شود. در هر گلوله یک تا دو قاشق از مایع خرما اضافه میکنیم و کنجد میزنیم و در فر میگذاریم.

این هم شکل­هاشه:

2-3 سال هست که می رویم عید دیدنی خانه پدر همسر. برای همین روز تعطیلی را خیلی خانه نماندم. این بار که رفتیم شیطنت بچه مون زیاد شده بود. براش یک عینک آفتابی با دسته آبی کامپیوتری گرفته ام، هر بار وسط اتاق باید جمعش میکردم. آخرش هم گم شد. انقدر این بچه شیطنت کرد که آخرش موقع تحویل سال خوابید. این مادر همسر هم که همه اش قربون صدقه اش می رفت و دورش میگشت. من هر کاری کردم که آخریه نخوابه. خوابید. آخرش مجبور شدم بغلش کنم.

بعد خانوادگی رفتیم شاهرود برای گردش. با قطار لوکس رفته بودیم. از این ها که تلویزیون دارند. دلمون خوش بود یعنی فیلم میذاره. از هر چیزی یک بخشش رو میذاشت. یکی گفت براشون فیلم بیاریم بذاریم.

یکی دیگه گفت چند تا پشت سرهم پایتخت میذاشتن برامون بهتر بود.

راستی تا یادم نرفته اینجا رو پیدا کرده ام درباره ادیان الهی خوب نوشته. اطلاعات خوبی درباره دین های دیگه داره. من خودم نمیدونستم که مسیحی ها انقدر کتاب میخونن . اصلا همسر این سایت را پیدا کرد گفت بخون .