آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

داستان زندگی سفالینه من

نگاه میکنم داستان زندگی منم مثل خیلی داستان های طلاق تو فیلماست. به خاله ام زنگ میزنم میگه با زن برادرت آشتی کردی؟! بعد از چهار سال بهش زنگ زده ام! میگم چی؟! قهر نبودیم که آشتی بکنیم! اونم پر رو میگه، آفرین! انگار بالاخره یاد گرفتم جوابش رو بدم! یعنی انگار یک بازیه که تا زمانیکه نتونم جواب درستی برای این جمله زشتش بگم میوفتم حلقه و هی باید این سوال رو ازم بپرسه و هی من انقدرررر باید جوابش رو بدم تا بازی رو ببرم!
حالا چی؟ سنم رفته بالا تو این بازی. بازی که زمان داره و بازی واقعی زندگی منه.
اون که خاله است، اون که عموئه، اون که برادرته، اون که حسوده، اینکه بخیله، بداخلاقه و غیره. اینطوری هستن دیگه.
حالا چی؟ هرچی من دارم سفاله و هر چی مردم دارن طلاست. تا دیروز که هیچ کدومشون محلم نمیذاشتن و منتظر بودن قهر من با زن برادرم به آشتی تبدیل بشه و پس از دکترا مهارت اسپیکرسازیم نخبگیم رو به عرش اعلا برسونه، حالا امروز به یک پروژه رسیده ام که یک قرون پول توش هست. از هیچ که کسی بهم نداده یک قرون پول گیرم اومده! حالا چی؟ حالا ازت میخوان بری خارج. حیفه که بمونی پیششون!
اصلا تا حالا کجا بودن؟ یکی نیومد حالم رو بپرسه. خود کم بینن؟ حسودن؟ نمیدونم.
همسرم چه طور؟ اون هی میخواد سر به بیابون بذاره! شُکر را دزدیده یا آموخته. فقط این ها هم نیستن. من حتی نگاه میکنم بابام هم همینطوره. اون روز بابام بلند کرده میگه کارگاه بیارین، دم قیچی بدین و نخ گلدوزی! میخوام سر شلوارم رو رفو کنم. این پارچه، نخ و سوزن من به یک دردی میخورن بالاخره دیگه! درد بی ارزشش همین قدره؟ ملت با همین نخ و سوزن خونه میسازن، بعد این...
ناامیدن، نا امید. بیشتر از من. متشنجن، تشنج دارن، بیشتر از من. اگر بهشون کاری نداشته باشم با من کاری ندارن. ولی وقتی بهم میرسن یکی میگه این دیزاین نخونده! اون یکی میگه تخصصش این نیست. یکی دیگه میگه تو که خودت رو بالا معرفی کردی! یکی دیگه میگه برو گلوله سفالی درست کن، یکی میگه برو خارج. اتفاق نظر دارن که تشنج کنن، البته. عصبانی عصبی و شایدم هر بار فکرای ناجور به سرشون میزنه. من هر بار میگم، این آخرین باری نیست که با اینها طرفم. تحملشون میکنم، تحمل.
فیلم کره ای خانواده جدید که چند وقت پیش دوباره پخش شد رو شاید دیده باشین. توش دختر اول خانواده با یک دختر 9-10 ساله میخواد از پسر بد فیلم طلاق بگیره. پسره روز اول که میبیندش بهش یک پوستر از خواننده مورد علاقه اش میده و این طوری با هم خاطره درست میکنند و ازدواج میکنن. بچه دار میشند و در طول زندگی دختره متوجه میشه مرد زندگیش بهش بی محلی میکنه. اصلا شب خونه نمیاد؛ منت میذاره سرش که یک شب خونه اومده و هیییچ مسئولیتی نسبت به زندگیش نداره.
روزهای آخر زندگی مشترک اینها رو که میبینیم پسره میخواد بره خارج، دبی و این جور جاها. شاید میخواد بازیگر بشه. کارگردان فیلم خیلی سعی میکنه در قسمت های مختلف بگه بابا آخر دنیا همین جاست. میری خارج که چی بشه؟ بازیگر هم بخوای بشی باید تجربی کار یاد بگیری، ولی پسره طلاق میگیره و دختره رو میذاره خونه مادرش. خونه ای رو هم که داشتن میفروشه، چون قسط هایش رو با وام پرداخت کرده!
دختره تمام مدت سعی میکنه از خانواده پنهان کنه که طلاق گرفته؛ ازدواجشون جدی نبوده و اصلا هم مهم نیست. خونه مادرش هم برای دختر یک جایی باز میکنن و طول هم میکشه تا چی میشه که میفهمن این طلاق گرفته. یک جایی توی فیلم دختره میگه طلاق خیلی بده، مخصوصا که نمیتونی بگی که قبلش چی بوده که حالا الآن کار به طلاق کشیده. تمام مدت که طلاق عاطفی بوده رو پنهان میکرده، چه برسه به طلاق اصلی و جدایی نهایی.
پسره رو هم خوب تصویر میکنه. پسره فکر میکنه که دختره دیگه بدبخت شد وقتی ازش طلاق گرفت. کی دوست داره این زندگی رو؟ هر بار هر کسی با هم ببیندشون باهم دعوا بکنن؟ انقدر اینها این روزا رایج شده. از طرف خانواده پسرها هم هست. پسرهاشون رو خوب تربیت نکرده ان.
یک جایی پسره بعد از طلاق میگه این دختره هم بد نبودها! مخصوصا اون وقتی که دختره با اعتماد به نفس خودش رو مدیر خواننده قبلی دهه نود میلادی میکنه. اونجا هم یک مشت دختره میزنه تو صورتش و میگه، حالا یادت اومد که زن هم داشتی؟
خوب میکنه. مرد بی مسئولیت، تو خارجت رو برو.
بعدش هم دوباره، این بار با ستاره سینمای مورد علاقه بچگی هاش ازدواج میکنه. البته، این بار مدیر پخش برنامه های پسره میشه.
میدونی میخوام چی بگم؟ میخوام بگم طلاق خوبه، ولی شرطش اینه که بتونی ازدواج بعدی بهتری داشته باشی. حتی شوهر هم نکنی، ولی پسری پیدا کنی که مسئولیت پذیر باشه خیلی بهتر از پسرهای بی مسئولیت امروزیه.
الآن همین من، انقدر دنبال یک پسر یتیم میگردم زنش بشم، ولی پیدا نمیکنم. همه اش میگم نکنه معتاد باشه. این پسرهای پلاس تو خیابون رو هم میگن همه لااقل یک ناس زیر زبونشونه. شارژ شگفت انگیز ایرانسل هم خداروشکر. یک مشت استاد دانشگاهن که امروز بهت سلام میکنن معلوم نیست فردا چقدر پشت سرت حرف میزنن!
وقتی برای استخدام میری باید بگی مادرت کیه، بابات کیه. لااقل یک معرف داشته باشی. اصلا مدارک معتبر و اینها براشون مهم نیست. برای شوهر خوب پیدا کردن هم همین طوره. تا دیروز من میرفتم دنبال کار، همین قدر که یک دفتر میذاشتن جلوم اسم بنویسم کافی بود. حالا با جوی که درست کرده ان، یک احساس شرمندگی هم باید از فقدان مهارتم بکنم.
این یک حرف دروغه که بگن مدرک و مهارت در درجه اول برای استخدام و یا همسریابیه. این دروغ معروفیه که راه انداخته ان، و جوسازی کرده ان. از طرف دیگه هم میگن ارتباطات و زیبایی. این هم چندان جواب نمیده. قشنگ باید مثل یک حرفه که هر روز رویش آدم کار میکنه، آدم باید بره دنبال پسر مورد علاقه اش، که این هم لااقل تو ایران سخت پیدا میشه.
خیلی دوست داشتم از همون اول و نوجوانیم دنبال یک پسر مورد علاقه نشون کرده میرفتم و هی پوسترهاش رو روی دیوار میذاشتم که بعدش اینطوری نصیب هر مرد بدی نشم. چقدر خفت.

ماها دخترهای خوبی بودیم، ولی مردم عوض شده ان. شاید هنوز هم دیر نشده باشه. شاید، هنوز هم برای پیدا کردن مرد مورد علاقه ام که دنبال پوسترهاش بوده باشم، دیر نشده باشه.

بعدا اضافه کرد: کلا قضاوت رو بذارین کنار. اگر در طبقات پایین جامعه باشین، به چند حالت خارج از کشور هم برین شرایط همینطوری براتون با ثبات میمونه:

یک- فرض کنید از ایران رفتین. ممکنه حتی چند کشور رو هم رد کنید، ولی به دلیل شرایط جنگی بیشتر برخی کشورهای دیگه وضع براتون بدتر بشه. مثلا مثل این اتباع اخیرا در جنگل مانده ایرانی. چند اتباع ایرانی داریم که وزارت خارجه داره سعی میکنه نجاتشون بده. اینها تو جنگل های مرز بلاروس و لیتوانی مونده ان. یکی راهشون نمیده بیان داخل و یکی دیگه اجازه خروج نمیده.

دو- فرض کنید با حفظ طبقه به کشور مقصد مثلا انگلیس رسیدین. یعنی اینجا نتونسته این حد آستانه پول و ارتباطات رو بگذرونید. اونجا با چه کسانی آشنا میشین؟ همچنان باید دردآشنا باشین، به علاوه اینکه فرهنگ جدید کشورهای دیگه مثل علاقه زیاد به خمر و شهوت رو هم باید زیاد ببینید. رفتین بین طبقات پایین و بچه سوسول هم نبوده این. یکی پیدا میشه میگه خیلی دوست داشتم به فلان نیازم میرسیدم ولی الآن دارم بیناییم رو از دست که میدم هیچ، ولی با چشم کم کم نابینام هر روز فلان کار دیگری رو میبینم. درد آشنا میشین دیگه. میشین یک موجود بسیار اندیشمند که درد طبقه پایین خارجیها رو هم میشناسه. طبقه پایین جامعه باشین ارتباطات اینجا همون ارتباطات اونجاست. با این تفاوت که شاید اینجا در کنار خانواده بودین، ولی اونجا فقط دردآشنای طبقه پایین و بی خانمان جامعه شون میشین.

در تمام این حالات هم من فرض کردم اصلا کرونای جدید نیست و کسی قرار نیست به بیماری واگیردار مبتلا بشه. الآن ما وزیر خارجه مون رو در بهترین حالت و با چند دوز واکسن زده میفرستیم برمیگرده و کرونا گرفته، دیگه چه برسه به ماها که هی باید درها رو ببندیم کرونای جدید اومده.

روابط خاص من (2)

خب بعدش، من رفتم دانشگاهو اونجا یک چند نفر خیلی جدی از پسرها از من خوششون می اومد. مثلا یکی یادمه از اینکه به خودم جرات داده بودم تنها مراجعه کننده دختر سمتش باشم، از من خوشش اومده بود. یک جورایی هم اون موقع جو مذهبو معنویت اندازه الآن انقد سرشکسته نبودو بیشتر معنی داشت اون سالها. این بود که پسره خونواده اش رو راضی کرد برا تحقیق تو دانشگاه سمت منو اونا در دم احتمالا به خاطر بی تجربگی من نپسندیدندم.

یکی دیگه شون هم دوره ارشدم بود. پسره خیلی دوست داشت که اگر ارائه میده فقط سرکلاس پر از اون همه دختر و پسر به من ارائه بده. من هم بهش توجه کردم. حتی یک بار هم میخواستم با کمک دوستم بریم براش خواستگاریم. اون هم به نظرم یک بار با برادرش اومد برای نظر دادن رو منو بعد از این که در واقع خونواده اش دیدندم فکر کنم پسند نشدم دیگه.

بعد هم شرایط عوض شدو من نتونستم بفهمم آیا واقعا کسی هست بهم نظری داشته باشه، یانه. چمیدونم شاید یهو مردم پولدار شدندو سبک زندگیشون عوض شد. شایدم این سایتای همسریابیو رابطین شکل گرفتن. تقریبا از سالای 90 به بعد من حتی روی عشق واقعی و نظر واقعی هیچ کس رو خودم نمیتونم نظری داشته باشم. مخصوصا که یهویی هم یک جورایی درسو دانشگام تموم شد برام.

در جستجوی همسر

آلیسوم قبلا همسر داشت. حالا نداره. یعنی میخوام بگم نامزد داشت، ولی حتی اسم نامزدش تو شناسنامش نرفت. بچه هم نداره. الآن بالای سی و چند سالشه. خیلی تحصیل کرده و با تجربه ست. به دنبال همسر معمولی میگرده. در صورتی که پسر مجرد بالای سی و چند سال هستین، فقط از طریق ارسال پیام به این وبلاگ آدرس بدین در شهر مشهد همدیگه رو ببینیم.


پ.ن: این وبلاگ هم نظر داره و هم تماس با من. برای خروج از کشور هم پاسپورت دارم.