آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

هنر خیاطی

این ماجرا که تعریف میکنم مال خیلی سال پیشه. اونموقع که هنوز خونه مادرم درس میخوندم. یه وقت بین همسایه راه افتاد که آی خیاط خوبی اومده چنینو چنان. مادرم هم با وجودیکه مدرک خیاطی گرفته بودو خودش میدوخت، هرچی لباس بود تصمیم گرفت بده خیاط بیرون دوز. دیگه چشمتون روز بد نبینه، پولا چپه چپه سمت خیاطه سرازیر بشه و کارها رو هم درست نکنه. کمترین کاری که ما خیلی راحت تو خونه انجام میدادیم کوتاه کردن پاچه شلوار بود. ولی گفتیم چرخ خیاطی ما به پای چرخ مردم نمیرسه، بذار حتی این شلوارا رو هم خیاطه کوتاه کنه. هیچ از کارش راضی نشدیم. اون شلوارم سفیدمو که دادم چند وقت پیش درآوردم دیدم روش ازین عطر روغنی ها ریخته و اصلا از ریخت افتاده. یک کت و شلوار هم با هزار منتو سنت که داده بودیم برامون بدوزه رو اصلا حتی یک بار هم نپوشیدم. فقط کتش رو نگه داشتم به هرکی میرسم به عنوان یک کاری که برای نمونه انسانی دوخته نشده، ملت بررسی کنن. نه شلوارش رو برای آدم دوخته بود و نه کتش رو. کلی هم پولش شد. یادمه اون زمان فقط 50 تومن برای همین دوخت کت ازمون گرفت، و برای کوتاه کردن پاچه شلوار 10 تومن. همین الآنش هم این پولا ارزش داره. حالا برای دور ریختن این پولا چقدر حیف بود. و چه زبونی. بله خانوم، پارچه کم داشتین من براتون قیطونی زدم. دکمه براتون گشتم ستش رو پیدا کردم. حالا چی، کلا برای شلوارش که باید یک پا میداشتم. برای کتش هم بقدری پارچه رو تو دوخت داده بود که از هر طرف پایین دو سانت به اضافه دو تا ساسون، از زیربغل هم هر کدوم 4 سانت داده بود تو. برای آستین هاش هم خشتک گذاشته بود. بعد، باید دستات رو میبردی بالا و از آرنج آویزون میکردی. میگم که برای گونه انسانی ندوخته بود. از هر کدوم از این همسایه ها فقط 400 تومن گرفته بود کلی پول به جیب زده بود. حالا این مادرم هر بار میرفت باهاش دعوا کنه پیداش نمیکرد. یک بار میگفت رفته ام دخترمو ببرم مدرسه و یک بار یه چیز دیگه. یکی این خیاط ها و یکی این آرایشگرا. میری آرایشگاه میگی من خیلی اسپورتم دوست دارم موهای دخترمو گوگوشی بزنی، موهای دخترتو پسرونه کوتاه میکنه. التماسش هم بکنی همینه. موهاتو با کلی ابزارو اینا میده بالا، آخرش میبینی کار خودش رو کرده.

بعد از اونموقع که خیلی بهمون برخورده بود، من با وجودی که درس میخوندم شروع کردم به دوختو دوز. از با دست دوختن که یک دوخت دندون موشیو دوست دارم. و از خیاطی هم با لباسی که قبلا مامان نصفه ول کرده بود شروع کردم. خوبی تموم کردن اون لباس اون زمان این بود که دیگه برامون اون پارچه بخصوصش خاطره شد. یک زمانی هم یکی از دوستان برام پارچه آورده بود که اون رو دادم مادرم برام الگوهاش رو برید. برای سردوزی هم سه تومن دادم بیرون. و بعد شروع کردم به دوختنو کوک زدنو اندازه کردن. خوبی اینکار این بود که تقریبا لم کار دستم اومد. الآن، میشه سه-چهار تا بلیز که دست گذاشته ام، البته با کمک مامان. وگرنه که از همون اول میخواستم مثل مادرم کار رو شروع کنم باید میرفتم کلاس. وقتی مادر میبینه که من نسبت به اون راحت تر یاد میگیرم خوشحال میشه. چون خودش تعریف میکنه که از فقط کلاس هایی که فقط روی تخته نقشه کار رو میکشیدن خیاطی میکرده و مثل اون کسی راهنماش نبوده. واقعا از کارم راضیم. در بریدن و دوختن یقه و سرآستین احساس میکنم پیشرفت کرده ام. هم نگاه کرده ام، و هم دوخته ام. میتونم بگم خیاطی واقعا هم تجربه چند بار دوخته و هم نحوه چند مدل دوخت رو دیدن.

ولی هر کاری البته، تخصصی تو خیاطی. مثلا ما دوره دوخت شورت و سوتین داریم. از این تخصص، فقط من به تجربه دوخت شورت رو نسبتا خوب یاد گرفته ام. مطمئنا سوتین که اصلا نمیتونم بدوزم. نیاز هم ندارم. دیگه، وقتی زیاد ببریو بدوزی و با پارچه های متنوع، میخوای که بپوشی. اینطور نیست همه شون رو بذاری برای روز مبادا و فقط جلوی فامیلو دوست بپوشی که پز بدی. هنره دیگه، میشه باهاش کلی پز بدیو بگی این کار رو من کرده ام.

برای سیسمونی بچه مون، اون اول واقعا سخت بود که اندازه ها رو داشته باشم و یا حتی بدونم دخترونه است و یا پسرونه. ولی شروع کردم. اونم بد نبود، بالاخره روی بچه هم میتنی پز بدی. دیگه یک جفت جوراب قلاب بافی صورتی بافتم که اندازه اش مال بچه شاید سه -چهار ساله میشد، یک پیرهمن دخترونه درست کردمو همینطوری دوختم دیگه. یک چیزایی، ولی هرکی اتاقمو از همون اول میدید میفهمید لااقل من به طراحی دوخت و خیاطی علاقه دارم.

خیلی دوست داشتم برای بقیه بدوزم تا کسب درآمد هم بشه. ولی، اگر اونم نشد برای خودم هم میدوزم بد نیست. یک چادری، چیزی. الآن همین مادرم، فقط ما تحسینش میکنیم. از پرده ها گرفته تا حتی رو مبلی ها رو خودش همه رو ست دوخته. بعد هم لباس هایی که تو بازار آماده پیدا میشن فقط دو مدل پارچه که بیشتر نیستن. یه وقت خودت دوست داری با پارچه مورد علاقه ت بدوزی، یا بدی خیاط. کلا خیاطی هنر کاربردیه.

هنر و شاعری

گاهی بیت شعری به ذهنم میرسه، تو خواب، که اگه همونجا کاغذ و قلم داشته باشم میتونم بنویسمش. وگرنه، بعدش زمان بگذره یادم میره. دیشب یک بیت شعر که با "ای مردم ایران زمین" شروع میشد، به ذهنم رسید. میخواستم بلند شمو بقیه اش رو بنویسم، ولی کاغذ نزدیکم نبود. فاصله کاغذ هم باهام خیلی زیاد نبود، ولی باید حداقل از قبل برنامه ریزی میکردم که اگر به ذهنم رسید، برش دارم. دیگه از دستش دادم، احتمالا.

گاهی، واقعا با خودم فکر میکنم رسالت یک انسان هنردوست رو کامل ادا نکرده ام، لااقل به عنوان یک ایرانی در میان انبوه جمعیت فارسی زبانانی که ایران دوست هستند. کاش، اگر عمری باشد، بتوانم قطره ای از دریا باشم.

اگر آدم فقط بخواد رو این کارها کار کنه، دیگه فکر نکنم خیلی وقت بمونه که بخواد در مورد تعداد دونه های برنجی که خورده حرف بزنه، و یا چمیدونم بشینه در مورد نحوه پخت فلان غذا صحبت کنه و از این جور کارها. شاید، ما ایرانی ها، و ما فارسی زبانان داخل ایران، در مورد محبتی که فارسی دوستان خارج از کشور، به این کشور دارن، داریم کوتاهی میکنیم. و یا باید بیشتر روی دوستی مردم این کشور با سایر کشورها کار کنیم.


بعدا اضافه کرد: اینا رو گفتم یاد اولین کارهای هنریم با کامپیوتر افتادم. خیلی سال پیش، عروسی یکی از فامیلهای خیلی نزدیک رفته بودیم. خانواده عروس بقدری صدا و تصویر در مراسم بله برون عروس براشون مهم بود که برای اون مراسم رفته بودن دو تا باند بزرگ خریده بودن. یادمه برای مراسم این شعر آلاله من، گل لاله من رو هم گذاشته بودن. یکی هم آورده بودن که فیلم برداری کنه، و خلاصه به نظر خودشون واقعا در حد توانشون برای تک دخترشون در حد اعلا هزینه کرده بودن.

یک روز این فیلم عروسی عروس و داماد هم افتاده بود دستمو منم گرفتم به میکس کردن. تو میکسم که بنظرم قشنگ هم شده بود، یک صحنه که کات خورده بود رو با نارنجی کردن تصویری که انگار از وسطش میسوخت برده بودم رو صحنه دیگه. فیلم رو به عروس و داماد نشون دادم. طبعا داماد که روحیاتش از خانواده ما بود، ولی بعدها فهمیدم که این یکی کار هنریم هم خاری بود در چشم عروس خانوم. عروس خانوم، تاحدی خرافاتی بودن. از اون خرافات که مثلا الآن این شعله آتیش گذاشت بین منو شوهرم تو این ویدئو. ما به این چیزا بی توجه بودیم، ولی هر بار خود عروس میومد تعریف میکرد. مثلا یک بار اومد گفت که ما برای پسرها رسم داریم که اگر پسری یک چیزی خواست، تا خواست باید بهش بدیم، وگرنه عقیم میشه؟! درست یادم نیست (مال 15 سال پیش ماجرام)، ولی یک چنین چیزی از مادرش تعریف میکرد. خیلی چیزها، که هربار ما بی توجه، ولی این حسابی پر توجه! دیگه، میونه دختر با پسر شکرآب شد. همونطور که البته، خود دختر قبلا به دلایل مختلف پیش بینی میکرد. یک دو سالی هم ماجرای جداییشون طول کشید و عروس یک بار هم، حتی روز مادر برای مادر شوهرش گل زرد آورد. که ما باید، در اونصورت پیش بینی میکردیم که منظور دختر اینه که از مادرشوهر متنفره و از این حرفا.

دیگه اینا رو گفتم، که جاش هست، واقعا از هنرمند دفاع کنم، که مثلا میاد یک رنگ زردی تو کارش استفاده میکنه، و یا یک رنگ سبزی، بعد میبینی جامعه ای رو مثلا این عروس ساخته، که همه از رنگ زرد متنفرن. و یا دید خاصی به رنگ سبز دارندو حسابی علیه هنرمند زده میشه از این طرف قضیه هم باید نگاه کنیم، که همه اش وظیفه هنرمند تولید کردن نیست، ماها هم باید علممون رو اقلا تا این حد بالا ببریم که دیگه خرافات رو با علم قاطی نکنیم. اینم بگم که عروس خانوم ما، واقعا از یک جامعه علمی بود، طوری که مادر دختر زمانی معلم و به قول امروزی ها فرهنگی بود. این مهمه که، ما دیدمون رو نسبت به قضایا عوض کنیم و کمتر غرض ورزی کنیم.

سالاد شور

این روشیه که من از مامانم پرسیده م چطوری سالاد شور درست کنم:

مواد لازمش برای یک دبه 10 کیلویی این ها هستن:


گل کلم (2 کیلو)، کلم سفید (2 کیلو)، هویج (2کیلو)،  سیر (نیم کیلو)، گوجه 10( کیلو)، سرکه (3 لیوان)، نمک (یک استکان) فلفل سیاه (سه قاشق)، سبزی ترشی (سه کیلو)

طرز تهیه:

همه مواد رو میشوریم و خرد می کنیم. بعد از خرد کردن، گوجه را شسته، آبش را می گیریم. بعد مواد را در دبه ریخته روی آن فقط آب گوجه را میریزیم. بعد آن را در هوای سرد نگهداری می کنیم. بعد از کمتر از 10 روز که رسید میشه خوردش.


من از این سالاد خیلی راضیم. مخصوصا که نسبتا خیلی زود هم آماده میشه. امروز که پلوشوید با تن ماهی پخته م، کنارش کمی هم سالاد شور میذارم.

این عکس یک شیشه از کارمه: