آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

ای بابا جان

در این مدت که نبودم خیلی اتفاقا افتاده. از جمله مهم ترینشون که ذهنمو درگیر کرده افزایش دوباره قیمت ها به سنگینی سال 96 هست. اون سال هم یکباره هرکسی حرف از بی ارزش تر شدن پول ملی میزد، ولی کسی نمیگفت مثلا این سکه است که داره دقیقه ای گرون میشه! روزی که من فهمیدم در وبلاگم نوشتم که سکه در بازار فقط سکه سال 86 هست که داره فروش میره و برخلاف رسانه ها و دولت که میگن سکه در بازار تزریق شده این اتفاق نیوفتاده، پس بخرید! تحلیل درستی بود. خریدیم و سال های بعدش باز هم سکه گرون تر شد. یک چند نفری هم در ارتباط با چند تن طلای بر باد رفته در مملکت دستگیر کردن، ولی اتفاق خوبی برای ما نیوفتاد!

این روزها باز حرف سر این چیزهاست! گرونی و باز معلوم نیست کدوم روباه مکاری یک بار گوشی آیفون رو گرون میکنه که بفروشه باز ارزون میکنه. باز تعرفه پست رو  بالا میبره و باز کی پشت سرش هزینه های حمل و نقل رو بالا میبره. هر دوی این ها دارن با هم گرون میشن! این در حالیه که مثلا کسب و کار اینترنتی من که مجازیه، وقتی میخواد از یکی از این دو تا استفاده کنه در حالیکه امکان افزایش قیمت بیشتر از این نداره، ضرر میکنه!

قبلا هم که بازار پر شده از جنس بنجل چینی. این وسط نه غنی سود میبره و نه ضعیف. فقط خدا میدونه که قراره چهار سال دیگه کی رو این وسط به عنوان مسبب و مقصر گرونی های امسال دستگیر کنن و یا اصلا یک حرفی بزنن و از کنارش رد شن. این وسط، یک چیزی مثل خانواده و عشقه که قراره در طوفان حوادث مثل همیشه اولین قربانی باشه! همین دیروز بود که ملت داشتن عکس نوزاد تازه به دنیا آمده ایرانی را در سطل آشغال دست به دست میکردن!

سال های اوایل دهه هشتاد، مجله ها در حالیکه حرف از آموزش زبان انگلیسی، ورزش های سالنی و تور خارج از کشور میزدن، حرف از ابر تورم آلمان هم میزدن. مجله ای خوندم که نوشته بود بقدری تورم در این کشور بالا رفت که ظرفیت ملت برای پذیرش هیتلر با اون ویژگی های بد اخلاقیش بالا رفت! بهره تورم رو هیتلر برد

الآن نگاه کنید رهبر روبروی یک مشت قیافه خوشگل به عنوان نماینده مجلس میشینه و حرف میزنه. این وسط حالا یک چند نفری ممکنه پیدا بشن که بخوان بی ادبی نشستن داشته باشن، ولی من خیلی دلم میخواست ببینم این پرنس جان های بانک ها در کشور بخوان روزی روبروی رهبری فقط بشینن! تصورش حتی برامون غیر ممکنه! شاید بخوان ویزیتورهاشون رو بفرستن که روبروی رهبر بنشینن و به حرفهای رهبری گوش کنن! ویزیتوره باید اون وقت مثل مار پرنس جان کارتون رابین هود(!) روبرو رهبری بنشینه تا کارهاشون یکی پس از دیگری روبراه بشه! نگاه میکنی هر چی قیافه موزمار تر و هر چی قیافه خراب تر مال این استاد دانشگاه ها و این مدیران عامل بانکهاست. یکی نیست بهشون بگه که زشت عکس گرفتی؟! چرا قیافه ات رو اینطوری موزمار انداختی؟! شاید اصلا شرط ماندن در این دستگاه و بانکداری اسلامی (!) اینه که اینطور از خودت چهره نشون بدی! به طور کلی شک داریم حتی ویزیتور این بانکی ها هم بخواد به خودش زحمت بده یک بار جلوی رهبری با اون قیافه موزمارش بنشینه!

حالا همسری دوباره قاطی کرده. من حسم اشتباه نمی کنه. چند روزه خونه مامانش نرفتم و پدر همسرم هم میدونه که به رابطه پسرشون با اونا مربوط میشه. یک حرفی میزنن درباره شهدا که مثلا فلانی رفت جبهه الکی شهید شد؛ الکی حیف شد. داستان زندگی من هم همین قدر الکیه. گاهی تصور میکنم که قطعا همسرم در تصادف کشته شده! و کاش این حس بهم دست میداد که رفت مثلا با افتخار شهید شد! نه، قشنگ تصورم از دست دادن زندگی و مدیریتشه.

هر از گاهی همسر در حد خودکشی میخواد که بریم خارج زندگی کنیم! مستعمره ایم دیگه، پس بریم با استعمار زندگی کنیم قضیه شفاف باشه اقلا! من با خودم تصور میکنم چی میشه در این سن و سال با این سطح از لهجه و زبان بخوایم در کشوری خارجی زندگی بگذرونیم! الآن با یک افغانستانی که زبانش مثل ما فارسیه و سال هاست ایران زندگی میکنه، وقتی روبرو میشم و ازش میخوام چیزی یاد بگیرم کلی درگیر میشم! فکرش رو بکنید کلمه mix رو ازش معکوس بشنوم! حالا تصورش رو بکنید من بشم بدتر از اون افغانستانی در کشوری اروپایی! چقدر باید مردم اون کشور بخوان در شرایط بحران جنگی فعلی تحملشون رو ببرن بالا که این وسط که میخوان جایگاهشون رو حفظ کنن، من یکی رو هم تحمل کنن که مثلا کلمه میکس رو معکوس تلفظ میکنم! پیش میاد دیگه! چهل سال ایران بوده ام و حالا چند صباح آخر عمری میخوام برم بین اونا زندگی کنم! مگر برای بچه مون خوب بشه! که اون هم با این اخلاق خودم و باباش بعید میدونم! الآن یک کرونا میگیره و شایدم چمیدونم یک آبله میمونی اومده که میگیره. باباش بهم پیام میده این دندونش درد میکنه! منم شاید ببینم و یا دیده باشم، باز میگم عه این بچه لباسش اینطوریه! حواسم پرت لباسش میشه در حالیکه جر و بحث الکی خودمون رو با هم فراموش کرده ام. این بچه این وسط چه گناهی کرده که فقط هر چند وقت یک بار ما رو به خودمون میاره، که آی چرا زودتر به فکر نون و لباسم نبودین! حالا نون و لباس چرا مانع از درک وضعیت جسمانی من شده! اصلا اگر فهمیدین میدونین باید با آبله میمونی من کار کنید و یا درد دندانم؟!

حالا، همسری گفته که جمع کن بریم. منم گفتم باشه. چی بگم دیگه.

دیگه از خانه پدریم بگم. بعد از کلی رفتیم خونه شون و مادرم با قهوه خرما ازم پذیرایی کرد. کلی هسته خرما جمع کرده بود و اونا رو گذاشته بود تو فر. بعد هم آسیابشون کرده بود. مزه جالبی داشت.گاهی دوست دارم و یادم میره که ازدواج هم کرده ام! احساس میکنم قراره همیشه باهاشون زندگی کنم و خونه پدریم رو خونه خودم میدونم! اصلا شاید یکی از دلایل دوری من و همسرم هم همین باشه. شوهرم میگه مگر تو با بابات ازدواج کرده ای که انقدر میری خونه بابات و هی بابام بابام میکنی!

چقدر زندگی ها سخت شده. یاد دوستم افتادم که اون هم یک جا شنیدم که گفت هی بابا جان! و اون وقت زمانی بود که از صبح تا شب تو هتل کار کرده بود و من میدیدم که در حالیکه رشته اش علوم انسانی بود، باید برای حفظ جایگاه خودش و خانواده اش اینطور پدر دربیار کار کنه! چه روزهای سختی پشت سر گذرونده ایم و باز این سختی قرار نیست تمومی داشته باشه، و بلکه باز هم قراره سخت تر بشه!

اگر بگن از ... هم عکس بگیر، میفرستی؟

رفته ام، درگاه زرین پال بگیرم. یک بار دیگه قبلا دیده بودم چند نفری رو مجبور کرده اند که کنار یک کارتی مثل کارت ملی، پاسپورت و غیره بایستن و عکس بفرستن. حالا دیگه گفتم این کار رو بکنم که همسر نذاشت. خیلی جدی فرم اینترنتی درست کرده اند، میگن اصل کارت ملی خود را در قسمت مربوطه بچسبانید و از خودتان در حالی‌که فرم احراز هویت را در دست گرفته‌اید عکس بگیرید.

۳. از کارت ملی خود به صورت جداگانه عکس بگیرید.

۴. عکس‌های گرفته شده را بارگذاری و ارسال کنید.

نکته: از فرم احراز هویت پرینت بگیرید یا متن آن را عینا روی کاغذ A4 بنویسید.

حالت دستوری، و بدون حتی کمترین احترامی مثلا شامل «لطفا». گویی زبان فارسی لطف کردن نداره! آخرش هم اگر شرکتی یه همچین چیزی باید بنویسی:

برای ثبتِ حساب حقوقی، نیاز است یک معرفی‌نامه‌ی رسمی با سربرگ شرکت، به علاوه‌ی مهر و امضاء مدیرعامل و شناسه‌ی ملی شرکت، بارگذاری کنید. لطفا توجه داشته باشید که معرفی‌نامه‌ خطاب به زرین‌پال باشد و فردی که در زرین‌پال ثبت‌نام کرده است در معرفی‌نامه به عنوان رابط اداری و مالی معرفی شده باشد.

انگار نه انگار، روزها و ماه‌ها و سال‌ها، رفتی امضا امضا، ثبت ثبت اداره ثبت شرکت‌های قوه قضائیه، که یک شماره ثبت شرکت بهت بدن.

حالا من باید بگم، من ایرانی چه فرهنگ بلندی دارم؟!

حالا این عکس از خودت کنار پاسپورتت، یا کارت ملیت، رو قبلا یک جای دیگه هم دیده ام. اونجا که مثلا یک نفری میخواد خودش رو بعنوان فاسد اینترنتی معرفی کنه! اونجا که میخوان بالاش کنن! حالا همسر میگه، از گشنگی بمیریم، نمیذارم عکست رو اینجوری بذاری تو اینترنت

بیچاره من که این همه گشته ام این سایته رو پیدا کرده ام، حالا وقتی اومده ام این عکس رو بعنوان مرحله پنج و شش بفرستم همسر مییگه نمیخواد، نیاز به دوقرون دریافت پول اینترنتی نداریم، حتی اگر متولی این کار خود دولت از بالا باشه.

هنر خیاطی

این ماجرا که تعریف میکنم مال خیلی سال پیشه. اونموقع که هنوز خونه مادرم درس میخوندم. یه وقت بین همسایه راه افتاد که آی خیاط خوبی اومده چنینو چنان. مادرم هم با وجودیکه مدرک خیاطی گرفته بودو خودش میدوخت، هرچی لباس بود تصمیم گرفت بده خیاط بیرون دوز. دیگه چشمتون روز بد نبینه، پولا چپه چپه سمت خیاطه سرازیر بشه و کارها رو هم درست نکنه. کمترین کاری که ما خیلی راحت تو خونه انجام میدادیم کوتاه کردن پاچه شلوار بود. ولی گفتیم چرخ خیاطی ما به پای چرخ مردم نمیرسه، بذار حتی این شلوارا رو هم خیاطه کوتاه کنه. هیچ از کارش راضی نشدیم. اون شلوارم سفیدمو که دادم چند وقت پیش درآوردم دیدم روش ازین عطر روغنی ها ریخته و اصلا از ریخت افتاده. یک کت و شلوار هم با هزار منتو سنت که داده بودیم برامون بدوزه رو اصلا حتی یک بار هم نپوشیدم. فقط کتش رو نگه داشتم به هرکی میرسم به عنوان یک کاری که برای نمونه انسانی دوخته نشده، ملت بررسی کنن. نه شلوارش رو برای آدم دوخته بود و نه کتش رو. کلی هم پولش شد. یادمه اون زمان فقط 50 تومن برای همین دوخت کت ازمون گرفت، و برای کوتاه کردن پاچه شلوار 10 تومن. همین الآنش هم این پولا ارزش داره. حالا برای دور ریختن این پولا چقدر حیف بود. و چه زبونی. بله خانوم، پارچه کم داشتین من براتون قیطونی زدم. دکمه براتون گشتم ستش رو پیدا کردم. حالا چی، کلا برای شلوارش که باید یک پا میداشتم. برای کتش هم بقدری پارچه رو تو دوخت داده بود که از هر طرف پایین دو سانت به اضافه دو تا ساسون، از زیربغل هم هر کدوم 4 سانت داده بود تو. برای آستین هاش هم خشتک گذاشته بود. بعد، باید دستات رو میبردی بالا و از آرنج آویزون میکردی. میگم که برای گونه انسانی ندوخته بود. از هر کدوم از این همسایه ها فقط 400 تومن گرفته بود کلی پول به جیب زده بود. حالا این مادرم هر بار میرفت باهاش دعوا کنه پیداش نمیکرد. یک بار میگفت رفته ام دخترمو ببرم مدرسه و یک بار یه چیز دیگه. یکی این خیاط ها و یکی این آرایشگرا. میری آرایشگاه میگی من خیلی اسپورتم دوست دارم موهای دخترمو گوگوشی بزنی، موهای دخترتو پسرونه کوتاه میکنه. التماسش هم بکنی همینه. موهاتو با کلی ابزارو اینا میده بالا، آخرش میبینی کار خودش رو کرده.

بعد از اونموقع که خیلی بهمون برخورده بود، من با وجودی که درس میخوندم شروع کردم به دوختو دوز. از با دست دوختن که یک دوخت دندون موشیو دوست دارم. و از خیاطی هم با لباسی که قبلا مامان نصفه ول کرده بود شروع کردم. خوبی تموم کردن اون لباس اون زمان این بود که دیگه برامون اون پارچه بخصوصش خاطره شد. یک زمانی هم یکی از دوستان برام پارچه آورده بود که اون رو دادم مادرم برام الگوهاش رو برید. برای سردوزی هم سه تومن دادم بیرون. و بعد شروع کردم به دوختنو کوک زدنو اندازه کردن. خوبی اینکار این بود که تقریبا لم کار دستم اومد. الآن، میشه سه-چهار تا بلیز که دست گذاشته ام، البته با کمک مامان. وگرنه که از همون اول میخواستم مثل مادرم کار رو شروع کنم باید میرفتم کلاس. وقتی مادر میبینه که من نسبت به اون راحت تر یاد میگیرم خوشحال میشه. چون خودش تعریف میکنه که از فقط کلاس هایی که فقط روی تخته نقشه کار رو میکشیدن خیاطی میکرده و مثل اون کسی راهنماش نبوده. واقعا از کارم راضیم. در بریدن و دوختن یقه و سرآستین احساس میکنم پیشرفت کرده ام. هم نگاه کرده ام، و هم دوخته ام. میتونم بگم خیاطی واقعا هم تجربه چند بار دوخته و هم نحوه چند مدل دوخت رو دیدن.

ولی هر کاری البته، تخصصی تو خیاطی. مثلا ما دوره دوخت شورت و سوتین داریم. از این تخصص، فقط من به تجربه دوخت شورت رو نسبتا خوب یاد گرفته ام. مطمئنا سوتین که اصلا نمیتونم بدوزم. نیاز هم ندارم. دیگه، وقتی زیاد ببریو بدوزی و با پارچه های متنوع، میخوای که بپوشی. اینطور نیست همه شون رو بذاری برای روز مبادا و فقط جلوی فامیلو دوست بپوشی که پز بدی. هنره دیگه، میشه باهاش کلی پز بدیو بگی این کار رو من کرده ام.

برای سیسمونی بچه مون، اون اول واقعا سخت بود که اندازه ها رو داشته باشم و یا حتی بدونم دخترونه است و یا پسرونه. ولی شروع کردم. اونم بد نبود، بالاخره روی بچه هم میتنی پز بدی. دیگه یک جفت جوراب قلاب بافی صورتی بافتم که اندازه اش مال بچه شاید سه -چهار ساله میشد، یک پیرهمن دخترونه درست کردمو همینطوری دوختم دیگه. یک چیزایی، ولی هرکی اتاقمو از همون اول میدید میفهمید لااقل من به طراحی دوخت و خیاطی علاقه دارم.

خیلی دوست داشتم برای بقیه بدوزم تا کسب درآمد هم بشه. ولی، اگر اونم نشد برای خودم هم میدوزم بد نیست. یک چادری، چیزی. الآن همین مادرم، فقط ما تحسینش میکنیم. از پرده ها گرفته تا حتی رو مبلی ها رو خودش همه رو ست دوخته. بعد هم لباس هایی که تو بازار آماده پیدا میشن فقط دو مدل پارچه که بیشتر نیستن. یه وقت خودت دوست داری با پارچه مورد علاقه ت بدوزی، یا بدی خیاط. کلا خیاطی هنر کاربردیه.