آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

هنر و شاعری

گاهی بیت شعری به ذهنم میرسه، تو خواب، که اگه همونجا کاغذ و قلم داشته باشم میتونم بنویسمش. وگرنه، بعدش زمان بگذره یادم میره. دیشب یک بیت شعر که با "ای مردم ایران زمین" شروع میشد، به ذهنم رسید. میخواستم بلند شمو بقیه اش رو بنویسم، ولی کاغذ نزدیکم نبود. فاصله کاغذ هم باهام خیلی زیاد نبود، ولی باید حداقل از قبل برنامه ریزی میکردم که اگر به ذهنم رسید، برش دارم. دیگه از دستش دادم، احتمالا.

گاهی، واقعا با خودم فکر میکنم رسالت یک انسان هنردوست رو کامل ادا نکرده ام، لااقل به عنوان یک ایرانی در میان انبوه جمعیت فارسی زبانانی که ایران دوست هستند. کاش، اگر عمری باشد، بتوانم قطره ای از دریا باشم.

اگر آدم فقط بخواد رو این کارها کار کنه، دیگه فکر نکنم خیلی وقت بمونه که بخواد در مورد تعداد دونه های برنجی که خورده حرف بزنه، و یا چمیدونم بشینه در مورد نحوه پخت فلان غذا صحبت کنه و از این جور کارها. شاید، ما ایرانی ها، و ما فارسی زبانان داخل ایران، در مورد محبتی که فارسی دوستان خارج از کشور، به این کشور دارن، داریم کوتاهی میکنیم. و یا باید بیشتر روی دوستی مردم این کشور با سایر کشورها کار کنیم.


بعدا اضافه کرد: اینا رو گفتم یاد اولین کارهای هنریم با کامپیوتر افتادم. خیلی سال پیش، عروسی یکی از فامیلهای خیلی نزدیک رفته بودیم. خانواده عروس بقدری صدا و تصویر در مراسم بله برون عروس براشون مهم بود که برای اون مراسم رفته بودن دو تا باند بزرگ خریده بودن. یادمه برای مراسم این شعر آلاله من، گل لاله من رو هم گذاشته بودن. یکی هم آورده بودن که فیلم برداری کنه، و خلاصه به نظر خودشون واقعا در حد توانشون برای تک دخترشون در حد اعلا هزینه کرده بودن.

یک روز این فیلم عروسی عروس و داماد هم افتاده بود دستمو منم گرفتم به میکس کردن. تو میکسم که بنظرم قشنگ هم شده بود، یک صحنه که کات خورده بود رو با نارنجی کردن تصویری که انگار از وسطش میسوخت برده بودم رو صحنه دیگه. فیلم رو به عروس و داماد نشون دادم. طبعا داماد که روحیاتش از خانواده ما بود، ولی بعدها فهمیدم که این یکی کار هنریم هم خاری بود در چشم عروس خانوم. عروس خانوم، تاحدی خرافاتی بودن. از اون خرافات که مثلا الآن این شعله آتیش گذاشت بین منو شوهرم تو این ویدئو. ما به این چیزا بی توجه بودیم، ولی هر بار خود عروس میومد تعریف میکرد. مثلا یک بار اومد گفت که ما برای پسرها رسم داریم که اگر پسری یک چیزی خواست، تا خواست باید بهش بدیم، وگرنه عقیم میشه؟! درست یادم نیست (مال 15 سال پیش ماجرام)، ولی یک چنین چیزی از مادرش تعریف میکرد. خیلی چیزها، که هربار ما بی توجه، ولی این حسابی پر توجه! دیگه، میونه دختر با پسر شکرآب شد. همونطور که البته، خود دختر قبلا به دلایل مختلف پیش بینی میکرد. یک دو سالی هم ماجرای جداییشون طول کشید و عروس یک بار هم، حتی روز مادر برای مادر شوهرش گل زرد آورد. که ما باید، در اونصورت پیش بینی میکردیم که منظور دختر اینه که از مادرشوهر متنفره و از این حرفا.

دیگه اینا رو گفتم، که جاش هست، واقعا از هنرمند دفاع کنم، که مثلا میاد یک رنگ زردی تو کارش استفاده میکنه، و یا یک رنگ سبزی، بعد میبینی جامعه ای رو مثلا این عروس ساخته، که همه از رنگ زرد متنفرن. و یا دید خاصی به رنگ سبز دارندو حسابی علیه هنرمند زده میشه از این طرف قضیه هم باید نگاه کنیم، که همه اش وظیفه هنرمند تولید کردن نیست، ماها هم باید علممون رو اقلا تا این حد بالا ببریم که دیگه خرافات رو با علم قاطی نکنیم. اینم بگم که عروس خانوم ما، واقعا از یک جامعه علمی بود، طوری که مادر دختر زمانی معلم و به قول امروزی ها فرهنگی بود. این مهمه که، ما دیدمون رو نسبت به قضایا عوض کنیم و کمتر غرض ورزی کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد