آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

مادر علی اصغر

به مادر شوهرم میگم مادر. مثلاً سلام که میکنم میگم سلام مادر. بقیه بهش میگن بی بی.

یک چند روز جای مادر بودیم. مادر خیلی به جاهای مذهبی و حرم ائمه و امامزاده ها اعتقاد داره. اینبار که مردم رو داعشی های کافر تو شاهچراغ شیراز شهید کردن عزمش راسخ تر شد که بیشتر بره حرم. مادر به حرم امام رضا از همه بیشتر اعتقاد داره. اینبار داد به من دستور قبل از ورود به حرم رو برایش لمینت کردم.

گاهی وقتها اصلا شک میکنم من هم میتونم با وجود آنقدر دقت پدرانمان و مادرها مثل اونها بچه تربیت کنم؟!

ماها که میرسیم حرم معمولا همون جای در ماهان جیشش میگیره. من هم دیگه رسماً حواسم به این هست که این رو با خودم کجا ببرم! ولی مادر به جز آن اذن دخول که درب ورودی نوشته با دست خط خودش روی کاغذ نوشته که اول قبل از خروج به سمت حرم غسل کنه! بعد هم دعا کند که خدایا تمیزم گردان و قلبم را و سینه ام را و اینکه به تو متوسل شده ام که قادر و توانایی!

اصلا از اول اینها اینطور بودن. پسرش که من تازه عروسشون شده بودم می‌گفت تا همین اواخر خونه شون هر سال ماه محرم روضه بود. بجز این پسرش هم که الان شوهر منه با دوستانش می‌گشتند جایی روضه ای باشه برن به بقیه هم بگن!

الان خود من هم که بچه کوچک دارم دنبال روضه و نذری هستم همیشه!

قبل از ماهان یک پسری داشتیم که حالا فوت کرد. اون وقتها خیلی یاد علی اصغر شهید می افتادم. اصلا آنقدر دلم میخواست اگر خدا دوباره بهمون بچه داد اسمش رو بذارم علی اصغر!

حالا تو این شهدای شاهچراغ یکی پیدا شده اسمش علی اصغره! امروز تو  این عکس ها دیدمش یاد پسرم می افتم. با اینکه خدا بعدش بهمون ماهان رو داد ولی از یادم نمیره! اصلا سر همون مسأله احساس میکنم همیشه یک پای زندگی مون لنگه!

باباش هم اگر یادش بیارم میگه آره، درسته. معمولا میگه آره، بله، درسته، حق با توئه! اضافه میکنه که من آمادگی داشتنش رو نداشتم! منظورش هم اینه که زندگی رو جمع نکرد و همینطور گذاشت تو زندگیمون دخالت کردند و یک روز این نبود. یک روز شب عروسی مجدد بابایش بود، یک روز برادرش فوت کرد یک روز عصبانی بود، یک روز جنگ و بدبختی بود و یک روز یک روز دیدم بچه نیست بابایش هم نیست! بابایش نبود و من با بچه آرام خوابیده که دیگه بیدار نمیشه، هنووز در ذهنم بله درسته شوهر بود!

نمی‌خواستم کسی رو متهم کنم، ولی همه ش دلم میخواست اسم بچه م علی اصغر شهید امام حسین باشه! نگذاشتم دیگه. یک دلیلش هم این بود که اتفاقا جریان مشابهی برای زن برادر شوهر خواهرم اتفاق افتاده بود و اون اسم بچه ش رو گذاشته بود محسن به یاد محسن شهید در پهلوی حضرت زهرا! و به نظرم داشتن این دلیل برای اینکه اسم پسرم علی اصغر باشه کافی نبود!

اوچ، I Love You for Ever

چند روز پیش جشن تولد یکی از دوستان ماهان بود. میز تولد که چیده بودن خیلی ساده بود. مثل این روزها که باب شده پفک ها رو برا بچه ها جدا تو بشقاب بگذارن یک چند تا پفکی سیخ زده بودن و اندازه خوردن بچه ها رو مشخص کرده بودن. بعضی مادرها کمتر دوست دارن که بچه هاشون پفک بخورن برا همین اندازه رو مشخص میکنن. بعضی ها هم دیگه بیشتر تو لیوان میگذارن. من خودم شخصا کمتر میخورم و دوست هم ندارم اصلا بچه ام پفک بخوره.

حالا رو میز این مادره مجسمه عشق خارجی گذاشته بود که خودم هم داشتم. رویش نوشته love, for ever! من عکس مال خودم رو میگذارم.

مجسمه عشق نیمیمن- آلیسوم

مال این بنده خدا طلایی بود. اون روز تو همین خیابون مفتح مشهد دیدم کلی از این مجسمه ها داشتن رنگ میفروختن. میگن از چین وارد میشه! منکه باورم نمیشه. آخر هم خودمون تولید میکنیم و هم انقدر نازک هستن که فکر نکنم بصرفه از چین وارد کنن! حالا شاید اون خمیر چینی اش رو از چین وارد میکنن و چون نمایندگی هستن قالب خارجی هم برایش میزنن!

این ماهان این روزها کلی تجربه جدید داشته. یکیش این بود که رفته برامون توله گربه پیدا کرده که یک چشم داره. اومدیم بهش غذا شیر بدیم دیدیم قبول نمیکنه. به جاش خیلی سروصدا میکرد که برش گردوندیم سرجایش. خوشبختانه موقع شب مادرش اومد و چند وقت بعد هم تو بارون ها اسباب کشی کردن رفتن! از نظر من که خیلی شانس آوردیم مادرش بچه رو برد! اینم عکس گربه حنایی:

بچه گربه آلیسوم- نیمی من

امیدوارم که بتونه با یک چشم خوب ببینه و یا اون یکی چشمش خوب بشه!

ما تو همچین حال و هوایی دیروز بیرون رفتم میبینم واسه ویتامین دی خریدن داروخونه چی اسم و فامیل میپرسه و کلی بازجویی کرد که چرا داری 4 تا بسته می خری ! موقع برگشتن هم هر کی چهارنفر می دید نزدیک هم میشن فکر می کرد تجمعه! شدیم بازیچه اروپاییه، برای اینکه وسط جنگ جهانی سوم، مثل همه جنگ های جهانی و غربی تو ایران آش شله قلمه کار باشه و بیاد اینجا رو بکنه میدون موش دوندن خودش. انقدر بازیچه که هر وقت بگه بریزید تو خیابونا جدا یه عده راه می افتن تو خیابون و اگر کسی نیاد هم یه موجودی رو بهش بمب می بندند که خبر درست کنن. همون دیروز خبر جدید اومد. حمله وحشیانه یک موجود در پوست مرد، که نقش آرزوهای اروپایی های مرد کش رو بازی میکرد. تصاویر خشونت مرد را با سلاحی نشون میداد که سلاحش خیلی بزرگ بود (مسلسل با 60 گلوله) و راه افتاده بود تو صحن های مختلف حرم شاهچراغ و همینطوری معماری زیبای حرم رو میدیدی و همینطوری تق تق گشتن و پیدا کردن مردم و همینطوری کشته شدنشون!

تصاویر بسیار زیبا و مردم هم بسیار آروووووووووووووم تق تق میمردن. مردن و کشته شدن و تعداد کشته شده ها خیلی زیبببببببببببببببا و گیم وار (I lov Game!) مردن! اوچ

حالا چرا اسم اروپا رو میارم! دلیلش اینه که بازی دیده ام از سالهای 2000 به بعد که اینها رایگان تولید میکردن و همین تصاویر زیبا رو نشون میدادن و بعدش میرفتی جای دو تا زن مرد کش که لخت بودن و کنار حوض زیبایییییییییی توپ بازی میکرن! این با اون سینه دو کیلویی آویزونش توپ میداد به اوون و اون هم همین طور! مرد کش بودن هم به این دلیل که دستت بهشون نمیرسید! فقط میدیدی و لب و لوچه ت آویزون میشد!

دیگه ما همینطور لب و لوچه آویزون به اروپائیه گفتیم بده بقیه ش رو بده. اون هم هی برامون بازی تولید میکرد و حتی یادمون میداد که چطوری بازی درست کنیم. ازجمله بازی هایی که یادمون میداد این بود که نماد دست حضرت ابولفضل رو که ما بعنوان نماد دست بریده ایشان در جریان کربلا میدانیم رو به عنوان نقش دشمن بندازه جلومون و با سلاح نشانه بگیریم!

ها دیگه همه چی بلدن! هم بلدن بازی تولید کنن، هم بلدن بازی تولید کردن یادمون بدن و هم بلدن خیییییلی عادی و در جریان اتفاقات روزمره و عادی زندگی ما بیاند و بکشند و بخورند و ببرن!

عادی شده که با مرگ هایی مثل کرونای آمریکایی و آنفولانزای اسپانیایی بمیریم! از ما دفاع و از اونها حمله!

حزب توده چین برای ما خمیر گل چینی میفرسته و ما در ایران love for ever به هم تقدیم میکنیم. آبرکرامبی (ABERCROMBI) آمریکایی میاد و به ما یاد میده چطور بولوز آمریکایی تنمون کنیم. اروپایی هم گیم درست میکنه و مثلا شاهچراغ رو سالها قبل از حمله دیشب، که منجر به کشته شدن 15 نفر و زخمی شدن شماری شد ترسیم میکنه و بهمون یاد میده که چطور بازی کنیم و سینه زن ببینیم! فقط ببینیم هم چون دستمون بهشون نمیرسه!

Och I Love You for Ever!