آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

خرید سال نوی مدرسه و بستنی

جمعه داشتیم از مسیر جمعه بازار توس مشهد رد میشدیم، ماهان یک چند تا بچه هم سنو سال خودش دید که با کیف مدرسه رو دوش مشغول خرید هستن. ما هم گفتیم یک دفتر مشقی دفتر نقاشی چیزی براش بخریم به دلش نمونه، چشمش دیده. دیگه رفتیم اون جلوها و تنوع خیلی بالا بود. مثلا یک وانتی می‌دیدی فقط خودکار میفروشه در انواع مختلف. یکی فقط قوری میفروشه و همینطوری تا آخر

یکجا انواع تیشرت میفروختن. گفتم همینمون کافی بود که فرم مدرسه پسرمون هم از همین جا جور کنیم و یک چند هفته مونده به مدرسه ها همه خریدهامون رو کرده باشیم.  ماهان کلی ذوق داره. هنوز قرآنش رو داره حفظ می‌کنه و با بوی این کفش‌های جدید مدرسه اش شب رو میگذرونه.

حالا دیروز منو باباش از طرف دوستاش دعوت شده بودیم باغسرای نزدیک کلاته برفی. جای میدون هفت خان که رسیدیم یک سبد هلو انجیری و دو تا هندوانه خریدیم که دست خالی نرفته باشیم.همسر خودش داوطلبانه ماشینو داد دست من. منم یکی دوتا پارک دوبل قشنگ جلو مغازه ها واسه خرید زدم که جزئیاتش یادم بیاد. آدم وقتی مدتها رانندگی نکنه یادش میره. دیگه وقتی رسیدیم باغسرا کلی دست پر بودیم. فقط من وقتی دیدم تو کلاته برفی حالت نمایشگاه آثار صنایع دستی و گردشگری گذاشته شده رفتم یک نگاهی کردم و دیدم ماهان به زنبور و ببعی علاقه داره دو تا سرمدادی زنبوری و ببعی برایش خریدیم. به قیمت خوبی هم خریدیم.

هنوز تابستونه و از گرما چندان کم نشده. یک چند روزی دیدم این همسر پیداش نیست. اصلا تو باغ خانواده و من شوهرم بچه دارم و این ها نبود. دیگه من هم دیدم اینطوریه رفتم خونه بابام که نزدیک میدان هفت خانه. اتفاقا جمع همه هم جمع بود؛ مهمون اومده بود و ما دخترها میتونستیم برا خودمون باشیم. من گفتم بریم بستنی بخریم. منظورم هم همین بستنی سنتی ها بود. حالا این دور و اطراف بستنی سنتی کجا بود. مغازه سر کوچه رو که معمولا آدم حساب نمیکنیم. رفتیم و سوار شدیم و رفتیم مرکز خرید. مرکز خرید به این بزرگی یک طرف و دستگاه بستنی سازش که همه ملت دورش جمع شده بودن یک طرف. ما هم دلمون خواست و رفتیم نفری یکی یک بستنی قیفی کاکائویی گرفتیم برگشتیم.

همینطوری بستنی نصفه نیمه که اصلا نفهمیدیم کی پول دادیم و فروشنده پولی گرفت یا نه. خودمون هم راضی شده بودیم که هدفمون همین خرید بستنی قیفی دستگاهی بوده.

نگاه میکنم اثر این مرکز خرید جای خونه مون خیلی پررنگ شده. قدیم (یعنی حدود 40-50 سال پیش) هر شهری یک پارک ملت داشت که این پارک معروف بود به بزرگترین و نیاز به تعریف نداشت. بعد از اون، از پارک ارم تهران شروع شد. یک پارک بزرگ وسط دو تا شهر کرج و تهران زده بودن که اتفاقا خیلی هم لازم شد. یک مرکز خرید درست پشت پارک زده بودن که با امکانتی که گذاشته بودن ترکیب خوبی شده بود. بعد از پارک ارم کلی تبلیغ دریاچه مصنوعی چیتگر و مجموعه ورزشی اونجا شده که سعی کردن با کمک آموزش و پرورش در سطح کشوری اون رو بومی کنند. حالا ما تهران نیستیم و من هم اونجا نرفتم، ولی نگاه میکنم جای خونه ما هم یک همچین حالتی شده. حالت گردشگریه ولی برای مثلا حرم و امامزاده نیست. میری خرید میکنی و جمعیت زیادی هم اومده اند.آب و هوا عوض میکنی و سر راهت چند ایستگاه که عوض میکنی یک چند تا درخت میبینی و همین خودش یک جور تفریح میشه.

پارک کوهسنگی کرونایی

خدا لعنت کنه این آمریکا رو. رفته ام بچه رو برده ام پارک. دلم براش سوخت. زمانی ما بچه بودیم اصلا بدون پارک و باغ و بدون چرخیدن چند تا بچه دور و اطراف بابا مامان ها زندگی اونها نمیگذشت. حالا یه دونه بچه دارم همون رو هم از پارک محروم کنم؟ گفتم میریمو فوقش فقط میشینیم. مگر میشد؟

بچه های مردم که اول تو آب بودن و رو هم آب میپاشیدن میگفتم این مادرش لباس اضافی براش آورده؟ از اون طرف افتادن دنبال گربه بیچاره. از کنارمون که رد شدن مثل سرب که در باک بنزین ماشین ریخته باشن در نفس هاشون پر از ویروس کرونا بود. دیگه رفتیم خونه قرار شد بعدا سیر بخورم.

فکر نکنم باز شدن مدرسه ها دووم بیاره. با این حجم انبوه جابجایی این ویروس ملعون کرونا. فقط بچه ها هم نبودن که حاملش بودن. خود هوا هم ویروس داشت. من هم اصلا از اینکه پسرم رو برده بودیم تو این شرایط پارک ناراضی نیستم. چقدر دیگه؟ اول که یکی یه دونه است. بعد هم آدم ندیده طفلکی. داشتیم برمیگشتیم هم اصلا دلش نمیخواست برگردیم خونه.

پارک کوهسنگی هم به عنوان دومین پارک بزرگ مشهد خوب بود. بستنی و صنایع دستی یک جا داشت. قیمت کردیم هم قیمتا متنوع بودن. یک بخش واقعیت افزوده هم داشت که فیلم نشون میداد مثلا طرف تو حالت خلسه با عینک روی چشمش رفته داره چپه میشه. همون جا یک چراغ های فانتزی داشت مثل ایموجی آباژوری که باید چشم میذاشتی روشون شهر فرنگ ببینی. از خوردنی هم من خیلی نگشتم. ولی همونجا که بودیم کلی صف شده بود برای یک ذره بستنی. بستنی هم تنوع چندانی نداشت. نمیشد هم فقط میوه بگیریم. باید کنارش بستنی چیزی میگرفتیم. کاش حالا که انقدر چیزای گرون داشت کنارش فقط میوه و سبزی ارزون هم میذاشتن مردم کرونا میگیرن کمی سطح سلامتیشون بالاتر بره.

این یک عکس از درب ورودی پارک کوهسنگی دیروز:

سمامور و قوری سنگی بزرگ که صنایع دستی مشهد هم هست. از قدیم کار سنگ هم اینجا زیاد دیده میشه و هم آرامگاه فردوسی.

دیگه موقع برگشت کلی به همه چیز شک کرده بودم. انقدر که تو این دو سال کرونایی جایی نرفته بودیم. خیابون ها یک طرفه هستن؟ اینجا درست اومدیم برگردیم و از این راه گم کردنا.