آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

همسر کلاه بردار

من برادرم همه جهاز زنش رو کامل داد. با پول ماها. مهریه هم همون قدر که قانون حد گذاشته بود، چیزی حدود صد و ده سکه. از نظر قانونی جهاز پای پسره. حالا همسر من؟

هیچ. از اول پاش رو کرد توی یک کفش که نرخ جهاز تو اون زمان دوازده میلیون تومنه. اصلا قصد مهریه دادن هم از همون اول نداشت. فقط چشمش هم دنبال این بود که همین یک بچه هم نداشته باشیم تا حتما طلاق رو کامل ازم بگیره. شانس آوردم پسر دار شدیم.

نگاه میکنم هیچ کی تو فامیل اینطوری با پسر ازدواج نکرد مگر اینکه طلاق گرفت. حالا فکر کنید من چقدر وامونده بوده ام که به پای یک همچین پسر بمونم.

من که جهیزیه کاملی بردم. خواهرشوهرم همش می گفت جوونای الآن مفت بدست میارن ولی ما خودمون کارکردیم جهاز خریدیم. حالا من از همون درسای حرفه فن کلی بافتنی و لباس و سیسمونی اینا جمع کرده بودم اون هی میومد هنرهای دستی و آشپزیش رو جلو میوورد به چشم میوورد. اگر میخواستم اینایی که این دونه دونه میوورد جلو نشون میداد منم نشون میدادم هنرهای من بیشتر میشد. حالا چی؟ خودش تا دیپلم درس خونده از اونجا به بعد شوهر گیرش اومده من بعد از تحصیلات تکمیلی دارم شوهر میکنم. شوهرم هم همش غر میزد که این کمه و اون کمه. فقط خواهر شوهر هم نبود. پدر شوهرم هم همین طور تکرار میکرد. کلا از اون موقع تا حالا با این همه سرویس طلا و عروس که از فامیل به عنوان هدیه عروسی گیرم اومد شوهرم 30تومن انداخت جلوم. یک بار هم ازخونش بیرونم کرد. یک بار که چه عرض کنم. من ساده بودم هر بار میگفت میرفتم. اونم هربار خیلی شیک ومجلسی این کار رو میکرد. خیلی پر رو بود. الآن که فکرش رو میکنم کیف میکنه از اینکه برم با کسی اینطوری درد دل کنم بیشتر حرص میخورم. ازوسایل خودش هم هیچ وقت نمیذاشت من استفاده کنم. دوتا خونه و یه ماشین داره که قشنگ مال خودشن. یک لپ تاپ داره که از همون اول یک بار هم نذاشت پشتش بشینم. الآن چند ساله که شوهر کرده ام؟ هشت ساله، هنوز که هنوزه مادرشوهر و خواهر شوهر و هر چی فامیل داره تو خونه زندگی ما سرک میکشن. همه هم یک طوری مثل رئیسا نگاه عاقل اندر سفیهی دارند. بدبختی اینه که خونواده خودم که مثل خودم ساده ان. فامیلمون هم پشتیبان من نیستن. برعکس پسره که خونواده اش در زهر چشم گرفتن ازم هیچ وقت هیچ کوتاهی نکردن. همه توافق داشته باشن که هر آن توافقی طلاق بگیریم با یه دونه پسر؟ هربار به من میرسن اسم یکی از بچه های فامیل رو که باهاش در ارتباط نبوده ام از اول رو میارن با کلمه آشتی. آشتی کن دیگه! حتی بابام هم پشت سرم نیست. لعن و نفرین خونواده م رو برام گذاشته ان. از اونا خنگی، از من حضور در صحنه کارزار. هر طور نگاه میکنم همسرم همه جوره سرمو کلاه گذاشته تا حالا. از همون روزای اول فقط کارش این نبود که هی عقدمون رو به تعویق مینداخت، هربار یک نفر رو نشون میکرد و اونو نشون میداد نگاه کن این حقت رو خورده. قشنگ منم ساده، فکر میکردم همسرم با منه، با من همفکره. قشنگ با هرکی این همسر اسم میوورد درگیر میشدم. هزار تا فکر هم میکردم. مثلا میدیدی یک سال گذشت از عروسی دختره حالا بچه دار شدن. همسر دست به یکی با حتی فامیل دختره رو به چشم من میووردن. نگاه کن این عروسی کرده! نگاه کن حالا بچه دار شده! نگاه کن دوست داشتی فلان لباس رو تن فلان بچه ببینی ...

مشکل این بود که من فکر میکردم اگر هرکسی از فامیل در اومد گفت ناراحت باش، و به خاطر بدی توئه که تو این شرایطی، فکر میکردم لااقل همسرم با منه. فکر نمیکردم که پشت این قضایا در درجه اول خود همسره. فکر نمیکردم که اونه که میخواد بهم بگه نگاه کن که تو هیچ چی نداری، نگاه کن حتی من رو هم نداری، همسر که چه عرض کنم مار افعی، مار بوآ. نیش نیش نیش. خودش رو پشت قایم میکرد تا فامیل افعی باهام دربیوفته. چقدر طول کشید که فهمیدم این خود نکبتشه که عامله.

چقدر مادرم دعا کرد که داماد نکبت گیرش بیاد.

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان چیچیلاس یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 17:27

چطور مسائل مربوط به زندگی شما دست خودتون نیست؟

چه سوالیه
برای اینکه وقتی خودت تنها باشی قابل حله ولی همینکه پای یک نفر بیشتر درگیر زندگی بشه پیچیدگیش به اندازه تک تک آدمایی که باهات زندگی میکنن بالا میره. اگر به صبر کردنه که از این نظر دست منه. از خیلی جهات دست من نیست. از اول اگر انتخاب بهتری برای همسر داشتم اینو انتخاب نمیکردم. از تمام رفتارهایی که میتونست در حقم بکنه معمولا وجه منطقی و مودبانه نداشت. من گاهی خیال میکردم که این منطقیه. فکر میکردم در حقم لطف میکنه مثلا عقدم رو به تاخیر میندازه. فکر نمیکردم بعدا میخواد دونه دونه آدمهای اطراف رو نشونم بده بگه ببین این از تو بهتره!
وقتی عمه ام بهم میگفت الهی که شوهرت رو ببینم روزی تو رو میزنه فکر نمیکردم که اون اول آرزوی همسرم رو دیده و حالا براش به هدف تبدیل شده.
اول همسرم راه داد. اون بود که بی ادبی رو به من روا داشت. پرخاشگری و رفتارهای تهاجمی از جانب اون شروع شد. دیگران وسیله بودن.
یک عده زیادی هم منفعل بودن. اگر اونا آدمای خوبی بودن زودتر میرفتم تو خونه اونا. میومدن منو میگرفتن. نه اینکه حالا بیوفتم گیر یک آدم بی ادب که رفتار منطقی بعیدترین کارش باشه.
همه برای اینکه جمعش کنن از خودشون خوبی نشون بدن، منو انگشت نما کنن.
رفتارهای بقیه هم درست نیست. حالا من بخوامش؟ نخوامش؟ فقط یک گام مونده تا جدایی.

مامان چیچیلاس پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1400 ساعت 06:39 http://Mamachichi.blogsky.com

خدا بد نده دارین جدا می شین؟

دست من نیست. گذاشتم مردامون هر کار دوست دارن بکنن. یک سری مساله گذاشته ان جلوم. یک سری هم مساله هست که باید حلشون کنم. وگرنه که پا پس کشیدن از آقایونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد