آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

آدم باید هرچیزی رو حداقل یک بار ببینه

ولی اگر من دست خودم بود، شیرینی تو خونه ام وارد نمیشد. و اگر در جامعه کوچک اطرافم میتونستم تصمیم گیر اولی بوده باشم، فیلم های خاص نمیدیدم، و مدیریت پاکیزگی بیشتری تو زندگیم داشتم.

با بزرگ شدنم یاد گرفتم که بی خیال خیلی چیزها بشم، چون تنها بزرگ نشدم. بچه که بودم وسواسی در تمیز کردن اتاق مشترک دخترها داشتم. برنامه ریزی میکردم مثلا انقدر از اتاق رو من با دستام تمیز کنم، اونقدر دیگه اش با اون خواهرم و قدر باقیمانده اش با خواهر دیگه م. تا وقتی خواهرام کوچیک بودن، تا حدی میتونستم این مدیریت سخت رو داشته باشم. ولی خیلی خیلی فایده نداشت، چون آزادی و اختیار کاملی رو مدیریت تمیزی اتاق نداشتم. بعد از اون بیشتر راضی بودم به اینکه در سهمم در تمیزی خونه وسواس نشون ندم. اگر قراره کسی همیشه کثیف باشه، سعی کنم تا حد امکان گردن نگیرم، خودم هم اونقدر تمیز نباشم که کمرم سر کثیفی اشتراکی خم بشه. ترجیح مسالمت آمیزی بود.

به اقرار خواهر کوچکترم، اگر من خواهران دیگری داشتم کمتر دیابت میگرفتم و بیشتر تمیز بودنم نمایان میشد. با تمام این حرفا سوختمو ساختم. شایدم مسالمت آمیز زندگی کردم.

بعد از این حرفا میرسم به دیدن. یادمه اون اوایل زندگی خیلی روی همسرم وسواس داشتم که هرچیزی نبینه. رو چه کسی؟!

هر چیزی نبینه؟ فقط باید بگم هرچیزیو تکذیب نمیکرد هم خوب بود.

آدمیزاده دیگه، اونم از نوع ایرانیش. به عنوان یک ایرانی، واقعا لباس عروسی که اولین بار پوشیدم اشکم رو درآورد. کاش، بی عارتر از این حرفا بودم و پوشیدن این لباس برام عادی بود. بعد، چقدر دلم میخواست هرچیزی پوشیدنی نیست رو همسرم نبینه. ولی چه فایده، شاید قسمت زندگی اشتراکی در این بوده که با این بسازم که آدم هرچیزیو حداقل یک بار ببینه.