آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

قالیچه کهنه

همیشه جریانات زندگی اونطور که دوست داریم رقم نمیخوره. نمیدونم چطوری این ملکه ذهنم شد تو خونه مادرم که خونه خودمو بهتر از اونجا میچینم. مثل مورچه از همون بچگی هر چی درخشان تر و قشنگتر داشتم قایم میکردم برای خونه خودم. نگاه میکنم، اغلب همسن هام هم که ازدواج کردن همینطور بودن.

وقتی وارد خونه خودمون میشیم تازه با تناقضات زندگی رویاییمون با زندگی واقعی آشنا میشیم. یه وقت چشماتو باز میکنی میبینی این خونه هم شد شبیه خونه مادرت تازه کمی هم بدتر. جالب اینجاست که شوهرت هم خدایی نکرده یکی میشه بدتر از پدرت. شاید اقتضای زمانه باشه. ولی مثلا یه دختر خونه ای مثل من اینطور نمیخواست. حالا که شده.

قضیه از این قراره که یه چند سالی که ماهان کوچیک بود، رعایت میکردیم. زیر پاش قالی پهن نمیکردیمو به همون سبک مورچه که جمع میکرد نمیذاشتم قالی زیر پاش باشه. حالا دیروز که بچه بودم برای خونه شوهرم. حالا که بزرگ شده امو خونه شوهر، نگه میدارم برا مهمونا. به یه قولی آبروداری و شاید هم برای اینکه پز بدیم ازشون تمیزتریم. حالا ماهان چی کار کرده؟ حسابی قالی رو در کمال ناباوری کثیف کرده. دفعه اولش هم نیست. تو این قالیشوها هم یه آدم درست پیدا نمیشه. قالی رو میدی، طوری کهنه تحویلت میدن که باید به خودت بقبولونی که از اول قدیمی بود و عمرش رو کرده بود. این شد که در این مدت چند باری افتادم به جون قالیچه ها و خودم شستم. مشکل از اینجا شروع میشه که قالیچه های شسته رو دیوار پشت بوم آویزون کردم. به هوای اینکه حالا خشک میشه. فردا صبح که هوا ابری بود رفتم قالیچه رو بردارم، دیدم افتاده روی درخت خونه همسایه. حالا به همسرم که گفتم عصبانی شد. عصبانی در حد سرصدا که نمیرم. با اون دک و پزش به همسایه حاضر نبود بره. کمی فکر کرد و دید نمیشه هم با کارگر بره جای خونه همسایه سر خم کنه و بگه ببخشید قالیچه مون رو که افتاده خونه تون بهمون پس بدین. یا شایدم با عصبانیت زایدالوصفی که نسبت به من داشت رو ترش کنه و بگه ببخشین اگر ممکنه پنهان نکنید که قالیچه مون افتاده خونه شما. یا چمیدونم لطفا دزد نباشین. براش افت داشت. نرفت دیگه. قالیچه موند خونه همسایه. منم تو این روزای کرونایی، بچه بغل کجا برم؟ معلوم نیست حالا این قالیچه مون رو پشت بوم همسایه چقدر خاک خورده، دستشون کرونایی شده و هزار تا مشکلو بیماری.

منم نرفتم. شایدم خوب شد. اینطوری یه قالیچه نو گیرمون میاد احتمالا. حالا همسرم زده که با کار بیشتر شاید پول قالیچه از دست رفته رو جبران کنه و یه نوش رو بخره. اینطوریه دیگه. میگه انگار نخواستیمش، و حالا که یه بهترش رو میخوایم باید بیشتر کار کنیم.

دیگه حوصله م سر رفته بود. کمی این هنرهای دستی رو بررسی کردم. یه گل پیدا کردم که اسمش لیلیومه. یادمه اون زمان که بچه بودیم خیلی به دخترها گلسازی یاد میدادن. یه دفتر داشتم که عکس همه گلبرگهایی که یاد گرفته بودم رو با دقت سرکلاس نقاشی کرده بودم. از گل لاله گرفته، نیلوفر آبی و لیلیومو اینا. الحمدلله که جاش گذاشتمو به قدری این دفتر مرتب بود که دیگه پیداش نشد. از این الگوها روی پارچه آهار زده با ژلاتین طرح میکشیدیم و با کاغذ کشی سبز، پرچم و سیم گل پارچه ای درست میکردیم. یه دو تا گل درست کردم بزرگ، بزرگ تر از کف دست. قرمز و اسمش هم لیلیوم. حالا شبیهش رو دیدم تو اینترنت که براتون میذارم. از این گل مادرم خیلی خوشش اومد. اونم نامردی نکردو روز معلم خواهرم تقدیمش کرد. از اون روزا هم نه میشه گفت خیلی گذشته و نه میشه گفت که نگذشته.

خیلی شبیه کار خودمه. ولی مال من بزرگتر بود.