آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

روزهایی زندگی من در کنار طلبه ها

شبی از شبای آخر تابستان زیر آسمان پر از صورتهای فلکی دب اکبر و اینا کنار باغچه پر از دار و درخت مادرم ازم پرسید درسم رو حوزه برم خوبه؟

من گفتم آره ولی فکر نمی‌کردم آنقدر زود درسش شروع شود. من اون موقع دوم دبیرستان بودم. درسهایم همه خوب بودن و فقط ریاضی اول رو یک بار چهارده گرفته بودم. این سوال رو نتوانسته بودم حل کنم که چرا در ریاضی خوب نشده بودم. برای همین پیشدستی کرده و با اینکه انتخاب اولم پزشکی و بعد رشته ریاضی بود در چاه افتاده و قید اون مسیرها رو زده بودم.

مادرم خیلی زود وارد ترم دوم شد. کلاسهای درسش نزدیک بود و او خوشحال بود از اینکه بین چند نفر مثل خودش ارتباط دارد. ما مهاجر از شهر دوری بودیم. دوستان حوزه مادرم طیف وسیعی چندملیتی داشتن. اسم دوست افغان مادرم عاتکه بود و از او هم تعریف میکرد. عاتکه میگفت میخواد درس حوزه رو اینجا تموم کنه و بره افغانستان خودش حوزه بزنه. اون زمان بارون خوب میبارید و خبری از آلودگی های هوای الآن نبود.

من هم از دوستان مادرم باخبر بودم و هم بعنوان فرزند گاهی که پشت در خانه می‌ماندم می‌دانستم او کجاست و به همانجا میرفتم.

حوزه مادرم مفروش بود. یکی از روزهای امتحان ریاضیم من کیف کرده بودم که در لابی آنجا ریاضی می‌خواندم. آنروز را یادمه که ماتریس‌های وارون را آنجا بهتر می‌فهمیدم.

روزهای خوشی بود. آن روزها با اینکه درسهای حوزه سخت بودن ولی اینطور نبود که شرایط سنی و یا آزمون غیرانتفاعی بگذارند. درس می‌خواندن و پاس میکردن.

فضای حوزه مادرم قدیمی بود. من آنجا ارتباط نسل نو و قبل را می‌دیدم جایی که در مدرسه آن نبود. در مدرسه خیلی چیزها نبود.

بعدها من در حوزه مادرم کلاس خصوصی گذاشتم. خیلی حضور من و مادرم آنجا پایدار نبود مثل خود حوزه آنجا که شرایطش هم پایدار نبود. ولی گذشتو خاطره خوشی از آدما و اطرافیان آن محیط برایم گذاشت. اینطوری که من نسبت به طلبه ها چه زن و چه مرد حس تدافعی ندارم و بلکه برعکس زندگی آنها از نزدیک لمس کرده و دیده ام.

بعدا اضافه کرد:

آن زمان خانه های اطراف خانه ما هم مثل خودمون ویلایی بودن. خیلی به ندرت تسلط خانه بر دیگری بود. زمانی بود که بچه برای درس خواندن بیشتر کنار قوطی های رنگ خرپشته بالا روی دیوار با گچ املا مینوشت و از اون طرف هم میدیدی قوطی رنگ زرد رو برداشته یک خط زرد هم همینطوری کنارش کشیده. در آن فضا تعداد بچه های خانواده ها بیشتر بود و خانواده ها هم کمتر سخت میگرفتن. دوره دبیرستان من مد مهم بود. یک وقتایی یکی از دوستان مادرم در حوزه لباس های مد روز برای بچه های خانوم های همسن خودش میوورد. خودش بچه داشت و خرید میکرد و برای دوستانش هم می آورد و ما هم می پسندیدیم. آن زمان هنوز درختان سپیدار بلند و وزیدن باد میان آنها معنی داشت. درخت بلند و قطور خیلی بیشتر از الآن داشتیم. روزهای مختلفی شده بود که در مدتی که مادرم در حوزه درس میخواند من هم اونجا بودم. یک حس ماه رمضانی هم از آن فضا یادم هست که یک عکس هم از اون برای شما گذاشته ام:

همه جا موکت و فرش بود. یک وقت من کنار سن پایین درس میخوندم و یک وقت طبقه بالا جای پنجره. دختر همسن و سال من هم ممکن بود اونجا باشه. من دبیرستانی بودم و با دختران اونجا به راحتی اشتباه گرفته میشدم. به جز اینکه خیلی ها هم میدونستن من دختر مادرم اونجا هستم. درسهای حوزه به قرآن و تاریخ اسلام و تشیع مربوط میشه و یک همچین حسی از اون زمان برام مونده.

درس هام بهتر شده بود. یک بار با مادرم و دوستانش از همان جا اردو رفتیم و چرا باید از آدمها و محیط آنجا بدم می آمد، وقتی که بخشی از زندگی خوبم آنجا سپری شده بود.

امروز میان و حرف از حوزه و قضاوت در مورد آن با دو  تا سه تا آدم میزنن و این یه وقت میبینی حالت سوءاستفاده از وقت و زمان خواننده پیدا میکنه. لازم هم نیست حتما حرف خاصی زده باشن. مثلا میبینی سایت و یا اپ همسریابیه. یک سوال پرسیده آیا از طلبه ها بدت می آید؟ پشت سرش پرسیده آیا از کسیکه دکتری گرفته راضی هستی؟! طرف چی باید جواب بده؟ خیلی ها جواب میدن که دوست ندارن طرفشون طلبه باشه و یا دکتری گرفته باشه!

یا مثلا امروز که یکی رو با برنامه در حرم با چاقو شهید میکنند، یکی دو خط طبق معمول از زندگیش و اینا مینویسن، و پشت سرش یک لینک کوتاه هم از فلانی که در حوزه بوده و اتفاقا یک گیری هم تو زندگیش میشه پیدا کرد میذارن! این معنیش چیه؟ فضا رو نشون نداده و نخواسته ببینه، داره جو سازی میکنه.

البته، ارتباط مردم با حوزه و طلبه ها و طبقه روحانیت به قرنها پیش برمیگرده، و با این تیرها و خط و نشان ها اون ارتباطه نمیشه به این راحتی ها خدشه دار بشه.