آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

پنج سالگی ماهان

همسرم مریض شده بود. همه مراقبش بودن. خواهرشوهرم فرنی بادامی براش درست کرده بود. مادرش هم آمد و کلی میوه و آبمیوه اینها برایش گذاشت. گذاشتیمش تو یک اتاق جدا روی صورتش هم ماسک گذاشته. حالا اینم بگم پسرم ماهان هی دور و بر ما میچرخید. میگفت منم میخوام ماسک بذارم. احساس میکنم مریض شدم!

همه اش هم نقشه اش اینه که فرنی ها و آبمیوه ها رو بخوره. یعنی واسه یک بشقاب فرنی یک مریض رو دستم اضافه میشد. اومده ام میبینم پارچه ای که رو پیشونی شوهرم گذاشته ام رو گذاشته روی صورتش یعنی منم تب دارم. همه اش بعضی وقت ها میبینم چقدر بزرگانه اظهار نظر میکنه. میگم دیگه بزرگ شد. ولی اینجور رفتارهاش رو که میبینم اصلا باورم نمیشه تو بعضی زمینه ها چرا به مادرش نرفته. شاید کوتاهی از خودم بوده. براش وقت کم گذاشتم. مریض شد دیگه آدم چطوری مریض میشه. 

بعد دیگه برایش تولد گرفتیم. دلم میخواست بعد از مریض شدنش دوباره تولد بگیریم. این عکس میز تولدشه:

پنج سالش شد دیگه. شماها کجا بودین ببینین. چقدر زود گذشت. کادوها از راست به چپ یکی مال خالش هست، یکی هم مال منه، یکی هم اون یکی خاله ش داده. مامانم هم براش ژاکت بافته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد