آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

از ساحل تا اقامت

خاله میگه بریم چابهار شریکی زمین بخریم. گفتم من با این دوتا بچه پولی دستم نمیمونه. روی من تا پایان سال حساب نکنید. فردا با دایی ها میخوان برن سواحل چابهار که طرح انتقال آب به مشهد رو شروع کردن یه دوری بزنند و خواستن چیزی هم خرید کنن. یه حرف چطور بازار زمین و مسکن رو بهم میریزه، تازه اخیرا اظهار فضل کردن که فقط یه ایده بوده.
رفتم تمام اسباب بازی های بوقی و آهنگی که تا حالا برا حکمت خریدم رو در میارم و نشون مادرم و بقیه میدم. یک توپ بوقی شفاف داره با چند تا اسباب بازی فشاری دیگه و میگم حالا اینها گرون میشن.
مامانم جلو خواهران بهم می‌خنده و میگه نه، دلار گرون شده که برا اینها نیست.
با خودم فکر میکنم راست میگه. اینها تو بازار ریخته و همینطور ارزون میمونه تا سری بعد که دلار گرون میشه.
حالا بعدازظهری خواهر گرفته موهای پایش رو وسط ما از ریشه دونه دونه میکند میگه یه جای خوب تو آرایشگاه بهش اختصاص دادن، ماهم باهاش بریم سرکار!  میگم اول آگهی استخدامی رو نشونم بده. اونم زد تو اینترنت و میبینیم که اصلا ننوشته حقوق چقدر، فقط نوشته پرداخت توافقی. گفتم اینها معمولا الکی هستند، وقتت رو تلف نکن. حالا خودم پشت سرش دنبال شغل میگردم و میبینم تعداد درخواست ها کم شده. بیشتر که بررسی میکنم میبینم سایت معروف کمی به حرف مستخدمین اهمیت داده و احتمالا بخاطر همین یه سری خودشون آگهی نگذاشته ن. به من باشه میگم آخی شاید ندارن، ولی خب اگر به امکان نظردهی اصیل باشه تقریبا درخواست استخدام شغلی هم روزانه ثبت نمیشه.




Auntie says let's go to Chabahar and buy a piece of land. I said I won't have any money with these two kids. Don't count on me until the end of the year. Tomorrow they want to go to the Chabahar coast with their uncles, who are starting a water transfer project to Mashhad, to take a tour and want to buy something. How can one word ruin the land and housing market, and they just recently expressed their gratitude that it was just an idea.
I went and took out all the toys that I had bought for Hekmat so far and showed them to my mother and the others. He has a transparent toy ball with a few other squeeze toys and I said that these are getting expensive now.
My mother laughs at me in front of my sisters and says no, the dollar has become expensive, it's not for them.
I think to myself that she's telling the truth. These are sold in the market and will remain cheap until the next round when the dollar becomes expensive.
Now in the afternoon, my sister is pulling her leg hair from the roots in the middle of us, saying that they have allocated her a good place at the hairdresser's, we should go to work with her! I say, show me the job ad first. She looked it up on the internet and we see that it didn't say how much the salary was, it just said agreed-upon pay. "These are usually scams, don't waste your time.", I said. Now, I'm looking for a job myself and I see that the number of applications has decreased. The more I check, the more I see that the famous site cares little about what the employees say, and that's probably why they haven't posted any ads. "Okay, maybe they don't, but if it's possible to give genuine feedback, almost no job applications are registered every day.", I say.


سفرمون به ترکیه

قبل از سفرمون به ترکیه من خیلی رو گیاه ها کار نمی‌کردم. حالا فرصتی شده یه تحقیقاتی روی گل‌برگ‌های این گیاه داشته باشم.

Here a research:

تبادل ژنتیکی گیاهان گلدار از طریق گرده انجام می‌شود.

For Mahan, my cocuk:

در نظر داشته باشید که یکی از مهم ترین فاکتور های که باید در نظر داشته باشید رنگ‌های متنوع است. همچنین که باید در نظر دشته باشید که از رنگ ها نترسید و تا جایی که میتوانید از بازی ها و وسایل رنگارنگ بیشتری برای خانه کودک خود استفاده کنید چرا که به این صورت برای کودکان بسیار جذاب تر خواهد بود. از این رو بهتر است تا از وسایل اصلی و پرطرفدار خانه‌های بازی سرسره‌های پلاستیکی هستند که از طراحی‌های جذاب و رنگ‌های متنوع برخوردارند.

_________________________________

Before our trip to Turkey, I didn't work much on plants. Now I have the opportunity to do some research on the petals of this plant.

Here a research:
Genetic exchange of flowering plants is done through pollen.

The research was about  a perennial, bulbous and small plant, up to 10.12 cm that has yellow flowers. It actually spends most of its life underground


For Mahan, my coçuk:
Keep in mind that one of the most important factors that you should keep in mind is choosing different colors. You should also keep in mind that you should not be afraid of colors and use as many colorful games and equipment for your child's house as you can, because this way it will be much more attractive to children. Therefore, it is better that the main and popular equipment of playhouses are plastic slides that have attractive designs and various colors.

دزد عروسک ها

یک فیلمی دهه شصت و بعد از آن برای ما تو ویدئو و سینما پخش میکردند که چون تویش بچه بازی کرده بود ژانر خانوادگی پیدا کرده بود. من از همون بچگی تا بزرگسالی یک چند باری این فیلم رو دیدم. داستان اصلی حول دو نقش اصلی گنجو و مادرش میچرخه. برای گنجو که در واقع میشه گفت نقش اصلی فیلم بوده اکبر عبدی رو انتخاب میکنند. مادرش هم آدم بخصوصی بوده و حرفه ای در ایفای نقش. از آنجا که داستان به یک نحوی وارونگی داره، در واقع همین فیلم هم برای کودک ساخته نشده بود و برای بزرگسال بیشتر مفهوم داشت تا کودک. داستان به این صورت بیان میشه که مادر دو تا بچه دیگه نمیتونه وام خور خور رو بده و بچه ها عروسک هاشون انقدر گرون بودن که با فروش اون ها میتونستن خونه بخرن! بعد همزمان گنجو که پسر بزرگ خانم جادوگری بوده به زور مادرش میخواد بره سر کار. یک شعر هم درست میکنند که همون اول فیلم که وارد صحنه میشوند آن رو میخوانند:

گنجور:آهای آهای آهای، ننه ننه ننه، من گشنمه

گنجور همینطور آهنگی میخونه و مادرش هم با سبک حرفه ای تئاتر گونه که الآن دیگه نمیشه در فیلم ها پیدایش کرد جوابش رو میده. بالاخره پسر میره سر کار. چه کاری؟ شغل مقدس دزدی! پسر یک مادر جادوگر ژولیده پولیده که بیشتر از دزدی کاری نمیکنه.

از این جای داستان مسخره میشه و پسره میره عروسک های دختر بچه ده ساله رو بدزده. بعد این ها می افتن دنبال هم و شهر به هم میریزه.

من تا همین جایش یادمه. داستان شاید همین قدر مسخره بود.

حالا به نظرم باید دوباره داستان دزد عروسک ها رو بنویسند. این دفعه البته، دیگه نمیشه با پول یکی دو تا عروسک و هر چند تا، قسط وام مسکن رو داد، و فاصله این ها هم از خیلی زیاد شده. اصلا همین فاصله زیاده که طنز ماجرا رو درست میکنه.

خانواده ها صدشون رو باید بگذارند برای استخدام. استخدام کجا؟ همون بانکی که ازش باید وام مسکن بگیرند. اصلا کسی دیگه بانک نمیره که وام مسکن بگیره. چه بسا خانواده بره و فقط هی پول تویش بذاره، و اتفاقی بفهمه که گروه مالی بانک خصوصی در مجموعه خودش که یکیش هم هتله استخدام خانه داری داره. به علاوه همونطور که آمار ازدواج پایین آمده، خانه داری هتل هم برای مجردین باقی میمونه. دختر مجرد با خواهرش هر دو شعر بخوانند و آهنگین صدا جای رئیس بانک ضبط کنند، تا بلکه آقای رئیس بپسندد و خانه داری و پول کارگری به این ها بده. از آن طرف، این ها سر راهشون یکی دو تا عروسک زشتو کوچک پلاستیکی دایناسور و تمساح تو خیابون که بر اثر نمایش خیابانی و جلب توجه عده ای برای راز دایناسورها افتاده پیدا کنند و بردارند. همون جا عده ای مامور بیوفتن دنبال دخترها بابت چی؟ بابت عروسک ها.

حالا، که یک همچین چیز مسخره ای پیدا شده و بابتش کلی دزد و پلیسی راه افتاده، هرج و مرج بشه و هرکسی از هر طرف بیوفته دنبال مامور. این بره تو خیابان، اون بره دنبالش. این از دست این، آن از دست آن و آخرش قاطی پاطی و پلیس راهنمایی رانندگی که وسط ایستاده یک چند تا دور بخوره و آدرس رو عوضی بده.

بله، دزد عروسکها رو باید دوباره نوشت و این بار متناسب با شرایط امروز 1400

گربه آرامگاه فردوسی مشهد

من و همسر داشتیم ماهان و حکمت رو میبردیم پارک ژوراسیک خیابان شاهنامه که یک گربه طلایی خوشگل رو دیدیم که زیر درخت گل برای خودش قدم میزد و هر چند وقت نگاهمون میکرد. تا همسر گوشی را در آورد عکس بگیره اینم فرار کرد. فقط بعدا نگاه کردیم یک نقطه ای تو عکسمون افتاده که گربهه هست:

هنوز بچه است. محله های اصیل شاهنامه قدمت زیادی دارند، حتی بیشتر از نقطه مرکزی مشهد. یعنی این جا که الآن اسمش شاهنامه است، یک زمانی اسمش شهر قدیمی طوس بوده و از باغ سناباد که بعدا مشهد نامیده شده تاریخ طولانی تری داره. معمولا این منطقه رو با اسم آرامگاه فردوسی مشهد میشناسند. الآنم تو عکس در یک خانه خیلی قدیمی رو میبینیم که تاریخی هست. کل مسیر شاهنامه اگر طبیعی طور نباشه، موزه ای طور هست. قدمتش هم به زمان دایناسورها میرسه. حالا همین راسته این در رو که بگیریم میرسیم به پارک ژوراسیک که درباره دایناسورها که باز قدیمی تر از این در و دیوارهاست میگه. اگر اومدین شاهنامه و از روی نقشه نخواستین پارک ژوراسیکش رو پیدا کنید همین که بگین شاه فیل کجاست بهتون آدرس میدن. این منطقه کلی اسم فیلی طور داره. فکر کنم به جز پرندگان مهاجرش که طوطی ها هم شاملش میشن، یک زمانی پر از فیل بوده. نقشه رو که ببینید متوجه میشین چی میگم.

حالا که من به ماهان چند تا پرنده تاکسی درمی نشون دادم و نهایتش یک عروسک فیل براش درست کنم.

مشهد چند خیابان اصلی و مهم داشته که یکی از معروفترین هایش همین خیابان امام رضاست. قبلا به این خیابان تهران میگفتن، چون گاراژ اتوبوسهای بین شهری اونجا بوده. خیابان مهم بعدی نسبت به کوهسنگی خیابان آزادی هست که اگر پارک ملت اومده باشین، میدان آزادی به گوشتون خورده. تقریبا از همه تقاطع ها یک جوری به این خیابان میرسیم. راسته این رو که به سمت آرامگاه فردوسی بگیریم میرسیم به مجموعه مغازه ها و رستوران های بین شهری که بعضی هاشون دقت کرده اند و دایناسورهاشون رو در آورده اند. چون تو همین مسیر باغ وحش وکیل آباد و پارک جنگلی سوران از سمت جاده سنتو (ترکیب بزرگراه های آزادی و پیامبر اعظم) و مسیر شاهنامه هست، برای مسیر مهم بوده که دایناسوری باشه.

ما هربار این ماهان رو تو این مسیر که به خونه میبریم دایناسورها رو نشونش میدیم. من یک روز جای پارک شکلاتی بهش قول پارک ژوراسیک را دادم. حالا هم بردیمش و خوشبختانه از همون اول فضا طبیعی طور بود.

حالا رفتیم تو پارک ازش انتظار دارم بگه دایناسوره که برایش خریدیم چند سالشه، میگه 50 تومنشه!

قیمتش رو میده. دیگه باباش برایش سوت زد و من با خودم گفتم این بچه جای دیگه به جای سن و سال قیمت نده. تازه حکمت هم هستش و این طرز حرف زدنش برای حکمت بد آموزی نداشته باشه. برای همین رفتم یک ویدئوی آموزش شمارش اعداد فارسی گرفتم که لینک دانلودش اینجا هست. قشنگ بود و چند تا بچه باهم هندونه ها و ماهی ها و بادکنک ها رو به اعداد فارسی میشمرند.

ماهان مسلمان

مردی تاجر همراه با love با همسر صیغه‌ایش

دریای زیر آب را تصور کنید در فصل جفت گیری حیوانات در حال شنا باشند! بدون لباس و اکسیژن

صحنه سازی بود؟ فکر کنم جلوه های ویژه بود.

نگاه کردم اطرافم که این برنامه برا سن من مناسب نیست. چشمها دوخته شده بود تو صحنه. اگر خونه خودمون بود همون موقع برنامه رو عوض میکردم.

دوباره مرد رو نشون دادند که می‌گفت باقی ساعات روزم رو هم میرم جای راهبه ها تا زندگی سخت و پر مشقت و رویکردی به سنت داشته باشم.

از پله های جایی مثل نمازخانه مسلمانان بالا رفت و کات خورد. بعد هم برنامه مستند اضافه کرد که اینها بچه دار نمی‌شدند و دست آخر رفتند آهویی رابه فرزندی قبول کردند و قرار بود برادر دوم این این آهوی خالدار رو هم به فرزندی قبول کنند.

حالا بچه های ما چی میبینند؟

نکنه اونها هم همین فیلم های خاک برسری می‌بینند که ما دیدیم؟

هنوز بچه تشخیص نداده دین چیه و اسلام چیه که این برنامه ها ذهنش رو پر کنه؟ ماهان الان هفت هشت سالشه و چیزی نمونده که نوجوان بشه و مدیریت هیجانات و هزار مشکل سر راهش ظاهر بشه.

زمان ما که نوجوان بودیم، خوشبختانه محتوای متناسب با سنمون زیادبود. من خودم از بین کتابها انتخاب کردم. بین ادیان مونده بودم و در سن نوجوانی حتی کتاب انجیل جیبی هم در خانه پیدا میشد. باید همه را بررسی میکردم. به هرحال حرف چندین سال نماز خواندن مسلمانان بود و من مسلمان زاده باید روزی لااقل ۴۰ دقیقه برا نماز خواندن میگذاشتم کنار و روزه هم که یک ماه رمضان هرسال واجب بود.

کتاب ها را خواندم. انجیل هم خواندم. در مقایسه، همان اول کتاب قرآن بر سایر کتابها برتری داشت. محتوای بصری و جلوه های ویژه آنچنانی هم خوشبختانه دور و اطرافمان نبود. یک بازی سگا و میکرو سگا بود که همه می‌دانستیم تفریح بچه هاست و خیلی وقت نباید پایش تلف میکردم.

من انتخاب کردم حال که برای رد اسلام دلیلی پیدا نکرده ام ترک نماز و روزه نکنم.

اما بازهم همچنان حرف روزی ۴۰ دقیقه نماز و یک ماه روزه در سال بود. ادامه دادم تا ماه رمضان. ماه رمضان برخی سخنرانی های استاد شهید مرتضی مطهری که فیلسوفی مسلمان و ولایت مدار بود پخش میکرد. روزی از نهج البلاغه گفت. نهج البلاغه امام علی که مال ۱۰۰۰ سال پیشه. در آن سخنرانی به تشریح ساختار بدن مورچه پرداخت.

من به علم، درس و مدرسه علاقه زیادی داشتم. معمولا بین سه نفر اول کلاس بودم و اغلب اوقات در طبیعت سیر میکردم‌. من که تا آن زمان به هرچیزی اندیشیده بودم به ساختار بدن مورچه فکر نکرده بودم، اما امام علی داشت آن را تشریح میکرد.

با تشریح ساختمان بدن مورچه نه تنها اسلام من مستحکم تر شد بلکه سخنان امام علی از همان زمان همچون معلمی رسوخ کرد.

نماز و روزه را همچنان می‌خواندم و در بالا و پایین زندگی امید به خدا داشتم که هدایتم کنه.

همین امید داشتن و برعکس عناد نداشتن کمک بزرگی برام بوده. گاهی ذخایر عقیده دینی جلوتر، راه آینده پردردسرم را هموار می‌کرده. به هر حال این من بودم که خودم انتخاب کردم که روزی ۴۰ دقیقه برا نماز کنار بگذارم. ضمنا مخالفان زیادی هم نه از دوره و نسل خودم و بلکه از چندین نسل با امکانات جلوه های ویژه و جلال و زرق و برق اطرافم زیاد ببینم. پایداری بر سر عقیده با تجربه در طول سالها کاری نیست که هرکس بتونه سرش بمونه

خلاصه که من هنوزم مسلمانم. خوشبختانه کسی شستشو مغزی هم نتوانسته من رو بده و همسرم همواره در کنارم بوده. امید دارم ماهان هم که خودش باید راهش رو پیدا کنه تو همین مسیر قدم بگذارد و خود خدا کمکش کنه