آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

گم شدن رئیس جمهور رئیسی در شب ولادت امام رضا

موقع حمله موشکی ایران به اسرائیل، همسر تا صبح نخوابید. حالا از وقتی من خبر سانحه بالگرد رئیسی رو شنیده ام تا صبح خوابم نبرده.  همسرهم چشمش تو گوشیه. اینهمه ساعت بیدارم و گرسنه م نیست انگار. رختخوابم میخ داره. سیخ نشسته ام و دارم اخبار رو پیگیری میکنم. آخرین خبری که شنیدم اینه که تونستن با امام جمعه تبریز حرف بزنند، ولی خبری از رئیسی نیست. فکر کنم سرش به سنگی چیزی خورده و اون وضعش بدتر باشه.

محل سقوط بالگرد رو یک جایی تو کوهها نشون میدن. شاید هم دره است. اسمش روستای ورزقانه و بیشتر محلی باغی تا دیمی و دشت گونه.

آخرین استوری یکی از همراهان رئیسی این بوده:

«این ابر چون یعقوب من و آن گل چو یوسف در چمن

بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما»

شعر غزل مولاناست. بیدل هم جوابش داده:

«رحم کن بر حال محرومی که مانند سپند

سوخت اما ناله‌ای پیغام نتوانست کرد»

همه منتظر شنیدن ناله ای از یکی از همراهان رئیس جمهور در بالگرد سقوط کرده هستند. بعضی رئیسی رو با لباس خاکی تصور میکنند که بیرون آمده و سالم و سرحال بین مردم است.

حکمت رو خوابوندم بعد بیدار موندم. یک کم هم که خوابم برد خواب هواپیما دیدم.

هرچی هم که باشه امروز باید کلاس شنای ماهان رو برم. مربی شنایش گفت سن طلایی ثبت نام شنا برای استعداد یابی هفت سالگیه. بعضی از بچه های کوچکتر از ماهان هم می آیند شنا میکنند. یکی از مامانای بچه ها مثلا با من دوست شده. خیلی هم ازش خوشم نمی آید. همه اش میخواد من حواسم با بچه ام به بچه ش باشه. مراقب بچه ش باشم تا بچه های دیگه برایش قلدری نکنند. مامان همون زنگ زد گفت که به خاطر اینکه عزای عمومی اعلام میکنند احتمال داره کلاس بچه هامون کنسل بشه. من گفتم هنوز که هیچی نگفتن. میگن هلی کوپتر رئیسی گم شده، پیدا نشده.

حالا روز ولادت امام رضا برای سلامتی رئیسی دعا کنید.

گردشگری آنلاین سواحل دنیا

خواهر شوهرم با شیرینی 70 میلیونی بچه سومش رو که گرفت بهش ماشین دادن. از اونموقع که با ماشین پولدار شد، منم ساده هنوز حکمت راه نیوفتاده بچه بیارم. قشنگ نگاه میکنم اینا درسته که پولدار شدن، ولی حسابی رفتن زیر قرض. هم باید بگیم پولدار شدن، هم باید بگیم که خدا به دادشون برسه با سه تا بچه. دیگه اینا رو که میبینیم میگم عه اشتباه کردیم نرفتیم بچه بیاریم.

یه مدتی بود هوس کرده بودیم بریم خارج. فامیلای همسر همه یه پاشون ایرانه، یه پاشون اونجا.

یه باری که گرون شد نتونستیم بریم دیگه. بعدازظهر دیروز گفتم بیا کل دنیا رو با همین تصاویر ماهواره ای دور بزنیم. دیگه نشستم همه دریاها رو نگاه کردم. دو سه ساعتی شد. چشمام سیاه شد از بس خیره شده بودم تو نقشه. اول یک چیز جالب بهتون بگم. غزه که الآن حرفش هست، آدم انتظار داره یک چیزی از اون خرابه ها ببینه، ولی چون گوگل باهاشون لجه هیچ عکسی کسی آپلود نکرده بود، تصاویر ماهواره ای هم یک جاهایی رو مات کرده بود، انگار که پادگانه. یعنی نه اسرائیلش معلوم بود نه غزه ش. 

بعد دیگه چون هوا خیلی آلوده بود (ما جای شهرک صنعتی زندگی میکنیم) گشتم شهرک صنعتی های دنیا رو نگاه کنم. میای شمال رو نگاه میکنی، شاید باورتون نشه، ولی کنار کارخانه شیمیایی، کارخانه فولادسازی زده، بیخش هم همونطور که حدس زدین پرورش ماهی.

هرکشوری بجز ایران اگر همسایه باشه، ساحلش بیابانه. استثنا هم داریم، مثلا ارمنستان و گرجستانو اینها که خودتون بهتر میدونید.

انگار یکی کارخانه بیابان سازی داره.

رفتم جنوب و آبادان. اونجا هم رود داره، کنار خلیج فارس. کارخانه فسفات، کنار کارخانه کربور و اصلا یک چیزهای عجیبی. همه سیاه و خاکستری. من بیست سال پیش بارها به اونجا سفر کردم. یک ماهشهر داشت خیلی قشنگ بود. اغلب هم فصل بهار میرفتیم. آب همینطور ول بود تو این سرزمین خوزستان. من حتی پارسال تا اهواز رفتم و یک هفته هم تعطیلات عید اونجا بودم. اینکه بهتون میگم جدیده.

اینکه هورالعظیمش رو نگاه میکنی واقعا گاومیش تو قیر گیر افتاده پیدا میکنی، جدیده.

دیگه اینطوری دیدم و همینطور ساحل به ساحل گشتم. من دوست داشتم آدمهای ساحل رو ببینم، ولی خبری نبود. این نقشه ماهواره ای آدم ها رو حذف میکنه. 

فصل بهار هم هست، همه جا سبزه و زیبایی های طبیعت فقط میگه بیا منو ببین.

همینطور رفتم استانبول. نگاه کردم باغ دوستان الگو گرفته از باغهای ترکیه است. یک چند تا پلاژ دیدم که مشابهش رو میشد تایلند دید. گفتم بخش اروپایی ترکیه است، ولی نمیدونستم کدوم بخش از اروپا. چون آخر نگاه میکنی مثلا انگلیس، همه رو انگار یک کینگی درست کرده، حتی کسی لازم نیست بگه که این ملک و این باغ متعلق به حسن دولابی است. چون همه مال یکی است، یک شکل و مجتمعه. همه از دم دار و درخت و نهایتش یک کافه ای اون وسط هست که میگه بیا جای من چه سرسبزه. ساختمون ها هم همه از دم یک طبقه و از جنس کیکه. تبلیغ هم میکنن که ما هربار کیک ها رو میخوریم جایش یک کیک جدید سبز میکنیم بجای دیوار

ساکنین چین و ژاپن، تو مکان های مرتفع هستن، ولی جاهایی هم هست که سنتی همینطور یک طبقه دست نخورده مونده. خود مردمشون مخالف خانه سگ نشینی هستن. ما هم مخالفیم که انقدر شهرک صنعتی ها داخل شهر باشند و آلودگیشون تو چشم ما. یک باغ میخوای بری باید یکساعت تو راه باشی. یک چند تا کارگاه چند طبقه بتن ریزی که رد کردی، در طول راه هم سگهایی که فکر میکنن مردم بهشون کمک کرده اند ازت پذیرایی میکنن تا برسی کوهی، باغی، کافه ای جایی.

ماهان ذوق کرده بود که میخوان ببرندشون مدرسه فوتبال که کنارش یک اردوگاه برای بچه ها گذاشتن. اردوگاه دفاع مقدس بود و بچه ها قرار بود تانک و چیزهای دیگه رو از نزدیک ببینن. بهشون نفری یک تخم شترمرغ داده بود. قرار بود یک روز تو خونه ازش مراقبت کنه. تخمه واقعا اندازه سطل ماست بود. پوسته محکمی هم داشت. چسبونده بودش به خودش که یک وقت نشکنه. کار جالبی کرده بودن. زمان ما بهمون ماهی دادن مراقبت کنیم. ماهی هم همیشه میمیره. این تخم مرغ بهتر بود. لازم بود که فقط فاسد نشه و نشکنه. ماهان هم به سادگی موفق شده بود و تخم رو بهشون پس داده بود. حالا من نمیدونم این تخم ها رو از کجا آوردن. پرورش شترمرغ یک و نیم هکتار زمین لازم داره.