-
آتش سوزی امروز مشهد
یکشنبه 23 خرداد 1400 23:43
از دو شبانه روز پیش این کلاغ های بیچاره غار غار میکردن. وقتی کلاغی مدام صدا میکنه، معمولا دلیلش اینه که خونه اش خراب شده و درخت تنومندی قطع شده. این کلاغ ها، امروز صبح کمی به عزاداری خود ادامه دادند و بالاخره لابد لانه جدید پیدا کردند، به هر حال ساکت شدند. اما، بعدازظهر امروز تا همین الآن ما بقدری آتش نشانی، اورژانس و...
-
حق آبه حیوون ها
دوشنبه 3 خرداد 1400 03:40
به عنوان یک زن خانه دار وظیفه دار رفته بودم مجلس. وسط صحن علنی مجلس بودم که این عدد و رقم نمایی کسری بودجه رو که شنیدم هوشیاریم رو از دست دادم. از اون موقع به بعد این عدد فقط تو ذهنم تکرار میشد. مثل یک غم. انقدر غمگین شدم که اول که رفتم خونه همه پنجره ها رو باز کردم. بعد هم روضه باسمه کربلایی رو گذاشتم. با خودم فکر...
-
همسر کلاه بردار
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 05:29
من برادرم همه جهاز زنش رو کامل داد. با پول ماها. مهریه هم همون قدر که قانون حد گذاشته بود، چیزی حدود صد و ده سکه. از نظر قانونی جهاز پای پسره. حالا همسر من؟ هیچ. از اول پاش رو کرد توی یک کفش که نرخ جهاز تو اون زمان دوازده میلیون تومنه. اصلا قصد مهریه دادن هم از همون اول نداشت. فقط چشمش هم دنبال این بود که همین یک بچه...
-
حلوای قبل ماه رمضون
یکشنبه 22 فروردین 1400 22:18
من همیشه دوست دارم دستور پخت های جدید رو امتحان کنم. خیلی کتاب آشپزی، ویدئو آموزشی و این جور چیزا از آشپزی هم دوست دارم. امروز یکی از این دستورها رو که خواهر شوهرم برام نوشته بود پختم. مرغ همسایه هم که برای من غازه. این همه دستور پخت حلوا کشیو حلوای سیاه و این طور چیزا داشتم رفتم سراغ این یکی. اول آرد رو وزن کردم 135...
-
پسرم شاهزاده ماهان
یکشنبه 8 فروردین 1400 15:59
یک مدتیه داره باد میاد. کمی بارون میاد و فقط چند قطره. البته باز باد که خوبه، وگرنه گرما بود و میگفتیم که سالی که نکوست. حالا دیده ام اسم پسرم ماهان چقدر بلند شده. اون روز اخبار نشون داد باغ شاهزاده ماهان هم داریم. معماریش قشنگه و چون دوستدار طبیعته خاطره انگیز. من انقدر از این خونه ها دوست دارم که وقتی عکس میگیری...
-
روز پدر
دوشنبه 11 اسفند 1399 13:29
من روزهای مهم زیادی تو زندگیم دارم که فکر کنم یکی از مهمترین هاش روز مبادا باشه. اونقدری که روز مبادا برام مهمه روز پدر برام حادثه مهمی محسوب نمیشه. اتفاقا روز مبادا تاریخ مشخصی هم نداره. برعکس روز پدر که براش خیلی برنامه ریزی میکنیم. خودم نهایتش یک کیکی اتفاقی در این روز درست کنم تا حالا همه با هم بخوریم. از روز پدر...
-
همون چیزی که باید یادت بره
پنجشنبه 9 بهمن 1399 21:22
امروز کمرم صاف شد. از بس تو این صفحات وب مطالب قشنگ درباره صنایع دستی ایران پیدا میکردم نمیتونستم این لپ تاپ رو ول کنم. یک چیزایی هم بخصوص اسماشون برام جدید بود. مثلا کپو بافی، یا ممقان دوزی، یا زغره (ژغره دوزی). بخوام لیست چیزایی که برام جدید بود رو بگم قدر همین یک روز که پشت سیستم بودم باید براتون تایپ کنم. اونم که...
-
پنج سالگی ماهان
پنجشنبه 2 بهمن 1399 20:52
همسرم مریض شده بود. همه مراقبش بودن. خواهرشوهرم فرنی بادامی براش درست کرده بود. مادرش هم آمد و کلی میوه و آبمیوه اینها برایش گذاشت. گذاشتیمش تو یک اتاق جدا روی صورتش هم ماسک گذاشته. حالا اینم بگم پسرم ماهان هی دور و بر ما میچرخید. میگفت منم میخوام ماسک بذارم. احساس میکنم مریض شدم! همه اش هم نقشه اش اینه که فرنی ها و...
-
چون رو راست بود، یا چون تکلیفش روشن نبود؟
پنجشنبه 11 دی 1399 08:11
دیروز داشتیم با همسر یک انیمه ژاپنی +13 میدیدیم. مثبت 13 بود چون انیمه بود، وگرنه اگر فیلم بود میشد +14-15. قبلا همسر این انیمه رو یک بار دیده بود و فقط یک قسمت ویژه اش رو خیلی دوست داشت منم ببینم. این قسمتش درباره یک جزیره ای بود که در و دیوارش از کیک ساخته شده بود. همه چیز قشنگ، همه چیز تارت و کیک. بعد همه لاغر،...
-
خانه هوشمند
دوشنبه 10 آذر 1399 10:55
خونه ما خیلی هوشمنده. مخصوصا از وقتی هودش خراب شده. چند روز پیش بعد از چند روز آش و سوپ خوردن به خاطر این روزای کرونایی گفتم یک کبابی سرخ کنم. دیدم تخم مرغ نیست به همسر دادم بره بخره. همسر هم دیر برگشت و همون موقع شروع کرد به تند تند نون خوردن. دیدم بذارمش با این دیابتش همه نون ها رو ناجور میخوره. این شد که تندی سیب...
-
اگر بگن از ... هم عکس بگیر، میفرستی؟
پنجشنبه 8 آبان 1399 10:55
رفته ام، درگاه زرین پال بگیرم. یک بار دیگه قبلا دیده بودم چند نفری رو مجبور کرده اند که کنار یک کارتی مثل کارت ملی، پاسپورت و غیره بایستن و عکس بفرستن. حالا دیگه گفتم این کار رو بکنم که همسر نذاشت. خیلی جدی فرم اینترنتی درست کرده اند، میگن اصل کارت ملی خود را در قسمت مربوطه بچسبانید و از خودتان در حالیکه فرم احراز...
-
روز مبادا
دوشنبه 28 مهر 1399 18:58
این روزا که هواشناسی اعلام میکنه هوا آلوده است، اتفاقا من هرشب صدای این کامیون دارها رو پشت در خونه مون خیلی میشنوم. اصلا گاهی با صحبتهاشونو این که مثلا میگن این کار رو بکن اون کار رو بکن خواب زده میشم. وقتی هم بلند میشم بوی گازوئیل همه جا رو گرفته. بعد هواشناسی میگه وارونگی هوا داریم و بیرون رفتن تو این روزا خودکشیه....
-
دایرة المعارف
شنبه 26 مهر 1399 21:42
این عکس بعد از اسباب کشی گرفتم: گلهای خواستگاری همسره بعد از خشک کردنشون. خیلی دوستشون داشتم که تا حالا نگهشون داشتم. گل دوست دارم، شمع دوست دارم، ولی کمی هم بی سلیقه ام. مثلا با وجودیکه شمع روشن کردن تو یک شب رومانتیک رو دوست دارم همه شمع ها رو گذاشته ام برای روز مبادا که یه وقت برق رفت روشن بشن. حالا کو تا برقا بره!...
-
دستگاه اعتیاد
پنجشنبه 10 مهر 1399 11:29
امروز صبح صبحونه مون اینطوری بود: دیگه برای عکس گوجه روی چاقو گذاشتیم. البته، واقعا یک مدتیه این چاقوهای سر سفره مون انقدر گنده شده ن. قشنگ میوه سیب میاریم سر سفره با چاقو بزرگه دسته قهوه ای سیب خورد میکنیم، و با چاقوی بزرگ دسته سیاه پنیر تو لقمه میگیریم. هر بار هم میگردم دنبال این چاقوها از این ور اون ور پیداشون...
-
زندگی آلیسون
سهشنبه 8 مهر 1399 22:08
آلیسوم رو بررسی کردم دیدم اسمش خارجیه. حالا ما میگیم ها، البته قدیم مرسوم تر بود که بگیم آلیسون. باز یه عده میگن قدومه میشه. ولی من ترجیح میدم همون آلیسوم یا آلیسون بگم. تو این مدت که انقدر اتفاق افتاده که نمیدونم از کجاش بگم. یکیش کار کردن روی ماهانه که دارم سعی میکنم کمی با زبان اشاره بهش یاد بدم. زبان اشاره رو هم...
-
کرونا و بازگشایی مدارس
پنجشنبه 6 شهریور 1399 04:37
وقتی پسرم کوچیکتر بود، هزار تا کار میخواستم براش بکنم. از چندزبانه کار کردن روش تا قرآن حفظ کردنو آموزش یه چند تا تخصص. از همون اول میدونستم کارم سخته. ولی باید همه رو تو لیست آموزش هاش در نظر میگرفتم. میدونستم با تمام این آرزوهایی که براش دارم شاید مادر خوبی براش نباشم. فکرشو بکنید پسر من بشه کپی از من، با یک لباسی...
-
بچه داری
دوشنبه 20 مرداد 1399 22:37
قالیچه م برگشت. درست نصف شب همون روز همسرم با یه ببخشید گفتن رفت در خونه همسایه و قالیچه رو پس گرفت. من موندمو قالیچه کهنه که باید دوباره شسته میشد. دیگه ماسک دوختم. الحمدلله فقط ماسک همسر گم شد. فکر کنم از دوختم خیلی راضی نبود. نکته دیگه درباره همسر اینه که دنبال یه روشی هستم که به بچه بیشتر علاقه نشون بده. بعد از 4...
-
قالیچه کهنه
شنبه 28 تیر 1399 17:04
همیشه جریانات زندگی اونطور که دوست داریم رقم نمیخوره. نمیدونم چطوری این ملکه ذهنم شد تو خونه مادرم که خونه خودمو بهتر از اونجا میچینم. مثل مورچه از همون بچگی هر چی درخشان تر و قشنگتر داشتم قایم میکردم برای خونه خودم. نگاه میکنم، اغلب همسن هام هم که ازدواج کردن همینطور بودن. وقتی وارد خونه خودمون میشیم تازه با تناقضات...
-
روزهای کرونایی - ماسک
شنبه 21 تیر 1399 18:37
این روزا برای ماهان یک ماسک دوختم. دولایه، با بندهایی که بالا و پایین گذاشته میشن. من اعتمادم به چرخم بالا نیست. همیشه دوست داشتم یک چرخ دیگه خیلی حرفه ای داشته باشم. جاهایی که فکر میکردم باید دوباره بدم زیر چرخ رو در عوض با دست دندون موشی دوختم. یک کمی زمان بر هست، مثل بقیه کارهام که از نظر یه آدم منطقی زمان بره، ولی...
-
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
سهشنبه 10 تیر 1399 00:27
جریان خونه ما اینه که هرچند وقت یک بار به هم یادآوری میکنیم چیزیکه دستمونه طلاست! آخه، اطرافیان به ما که میرسن، هرچی دست خودشونه طلاست، و هرچی دست ما میبینن خاکه. کلا نگاه میکنم تو اینترنت هم همین رفتارشونه. یه مدتیه به اسم های مختلف یه دختر انگلیسی 5-6 ساله حالا با اسمای معروف انگلیسی میارندو یه مشت اسباب بازی فانتزی...
-
کیف ماهان
یکشنبه 1 تیر 1399 11:07
دیروز پریروزا رفته بودیم خونه باغ یکی از فامیلا با دو تو خواهر شوهرا. خواهرای همسرم خیلی با هم جورن. اونکه کوچیکتره و هم سن منه خیلی به بازار رفتنو تیپ درست کردن اهمیت میده. همه چیزش هم ستو مشکیه. وقتی میگم همه چیزش منظورم حتی کیف و کفش بچه هاش هم هست. این خواهر شوهرم دو تا بچه داره، یکی پسر که بزرگتره و اون یکی دختر...
-
کمک های اولیه مرغ حنایی
یکشنبه 25 خرداد 1399 02:02
با وجود مخالفت های زیادی که میشه من همیشه دوست دارم برای پرنده های آسمون دون بذارمو مرغ و جوجه پرورش بدم. دوست دارم جلو چشمم باشن. خیلی زیاد. کبوترها و گنجشک ها هر روز میان پایین تا آب بخورن. یک دونی هم براشون میریزیم. در اتاق رو هم باز گذاشته ایمو از دور میتونیم ببینیمشون. گاهی گنجشک رو میبینی مثل یک پر کاه. دلم براش...
-
بهار گرم
شنبه 10 خرداد 1399 13:39
مردم ریخته ان مشهد. اصلا انگار نه انگار کرونایی بود. شب میخوایم از گلخونه برگردیم دو ساعت تو راهیم. نیم متر نیم متر میریم جلو. ده-دوازده سالم که بود یه خواستگار سی ساله داشتم. مادرم به خانوم همسایه گفت: دخترم کوچیکه، و هنوز داره با عروسکاش بازی میکنه. روزیکه مادرم برای امتحان خیاطی داشت میرفت که مدرکشو بگیره ، همین...
-
هنر خیاطی
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 05:15
این ماجرا که تعریف میکنم مال خیلی سال پیشه. اونموقع که هنوز خونه مادرم درس میخوندم. یه وقت بین همسایه راه افتاد که آی خیاط خوبی اومده چنینو چنان. مادرم هم با وجودیکه مدرک خیاطی گرفته بودو خودش میدوخت، هرچی لباس بود تصمیم گرفت بده خیاط بیرون دوز. دیگه چشمتون روز بد نبینه، پولا چپه چپه سمت خیاطه سرازیر بشه و کارها رو هم...
-
ثبت نام ماهان
شنبه 27 اردیبهشت 1399 05:26
بچه ها خیلی زود بزرگ میشن. ماهان من هم استثنا نبود. انگار همین دیروز بود که خودم هم سنش بودم و هیچ به بزرگ شدن فکر نمیکردم. حالا چند روز دیگه که خرداد میاد باید برم پیش 1 ثبت نامش کنم. به همین زودی بزرگ شد و باید بره مدرسه با ثبت نامش تو پیش 1 کارای منم بیشتر میشه. چون قبل از پسرم باید برم مدرسه و از همون اول به فکر...
-
رمضان امسال
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 05:55
ساعت زنگ دار سیاهم رو از تو جعبه اش در آورده امو هر روز برای سحر کوکش میکنم، محض احتیاط. البته، احتیاط خوبی هم هست. چون امروز تا خود ساعت زنگ نزد بلند نشدم. دیگه، از چیزایی که از قدیم تو خونه ما رسم شده حلیم خوردن موقع ماه رمضونه. طوریکه اگر یک بار هم که شده ما هر سال ماه رمضون حلیم میخوریمو خاطره انگیزه. حتی اگر شده،...
-
آدم باید هرچیزی رو حداقل یک بار ببینه
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 22:32
ولی اگر من دست خودم بود، شیرینی تو خونه ام وارد نمیشد. و اگر در جامعه کوچک اطرافم میتونستم تصمیم گیر اولی بوده باشم، فیلم های خاص نمیدیدم، و مدیریت پاکیزگی بیشتری تو زندگیم داشتم. با بزرگ شدنم یاد گرفتم که بی خیال خیلی چیزها بشم، چون تنها بزرگ نشدم. بچه که بودم وسواسی در تمیز کردن اتاق مشترک دخترها داشتم. برنامه ریزی...
-
هنر و شاعری
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 05:10
گاهی بیت شعری به ذهنم میرسه، تو خواب، که اگه همونجا کاغذ و قلم داشته باشم میتونم بنویسمش. وگرنه، بعدش زمان بگذره یادم میره. دیشب یک بیت شعر که با "ای مردم ایران زمین" شروع میشد، به ذهنم رسید. میخواستم بلند شمو بقیه اش رو بنویسم، ولی کاغذ نزدیکم نبود. فاصله کاغذ هم باهام خیلی زیاد نبود، ولی باید حداقل از قبل...
-
مادرم، زن امروزی
جمعه 15 فروردین 1399 02:43
مادرم در شوهر دادن من نقش خیلی موثری داشت. یادمه از یک سنی، دیگه هرکس در خونه ما رو میزد به طور بالقوه خواستگار بود. کار این بنده خدا هم واقعا نمایش بود، البته به سختی. یکی که در خونه رو میزد، باید حداقل 40 دقیقه پشت در خونه مون معطل میشد. مهم نبود، که کی بود، مهم این بود که من باید شوهر میکردم. این کار، مزایای زیادی...
-
ماشین شاسی بلند و پسر فامیل
جمعه 8 فروردین 1399 12:08
دیروز فامیل اومد خونه ما با ماشین شاسی بلندش. گفتن چیه تو خونه نشستی؟ بیا تا دوباره هوا آلوده نشده و مردم نریخته ان بیرون یه دوردوری با این ماشینی که تازه خریدیم بکنیم. ما هم دیدیم سه نفر بیشتر نیستیمو اینا هم از قبل اومده بودن بیرون. گفتم بریم باهاشون. دیگه، همه نشستیمو من هم افتادم کنار پسر فامیل. رنگ چشماش برام مهم...