آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

ورم ملتحمه و بهار 99

این روزا که روضه بود، یه مدتی (در حد دو-سه روز) شوهر نبودو یه مدتی فقط برنج و قورمه سبزی میخوردیم. رفتیم خونه مادرم هم اتفاقا برامون برنجو قورمه سبزی پخته بود. شد چند روز که قسمتمون برنجو قورمه سبزی بود. تازه روضه هم که رفتیم غذای نذری برنجو قورمه سبزی گرفتیم باشه تا بعدا بخوریم.

گفتم که ما برامون غذا مهم نیست. فقط همسری گاهی (بیشتر از گاهی) سر غذاش سرصدا میکنه که سعی میکنم فقط تا خودش هست یه چیزی که خودش میخواد بذارم جلوشو تموم شه بره. واقعا یکی از سخت ترین کارهای زندگی بعد از غذا خوردن، پختنشه؛ اینکه چی بپزمو چی از آب دربیادو حالا بعد از کلی کار که رو سرت ریخته (شرکتو اینا) باید بخوریشو کارات هم عقب نمونه!

دیگه یه مدتی هم بود هوا خیلی آلوده بود. در حدی که چشمام، مخصوصا چشم پر کارم ورم ملتحمه گرفت. دیگه فکر کردمو دیدم آبغوره داریم. چیز خوبیه. خواصش زیاده و ویتامین C داره و برای دندان هم خوبه. کمی از اون خوردمو کمی هم عسل.

دیگه براتون بگم از هوای بهاری الآنو روزشماری برای سال 99. بقدری این روزا هوا بهاریو گرم شده که من یادم افتاد به کارت عیدی که بابا پارسال بهم داده بود. کاش همون اول سال که قیمتا پایین تر بود خرجش میکردم. حالا که یادم افتاده روش رو میخونم میبینم با 50 تومن توش فقط میتونم دو تا کیک و آبمیوه برای خودمو ماهان بخرم. بچه ایم دیگه. بیشتر از این به ذهنم نمیرسه با 50 تومن چیکار کنم.


بعدا اضافه کرد: همسر من آدم پر توقعیه. هم از اول میخواست مثل خیلی دخترا و خونواده های همسن من جهاز پر پر و پیمونی داشته باشم. هم ازم توقع خوشگلی داشت که از اول هم تو هر دو آزمونش رد شدم. از اول اینطوری بود. بعد غذا هم مثل بقیه زن های خونه دار. همه چیز رو کونو برآمده. نمیشه دیگه. چون از اون طرف هم میخواد مثل این زنهای همکاراش باشم. زن های همکاراش هم همه دانشگاهی. نگاه نمیکنه که اونا هر سری زنهاشون نمیخوان غذا درست کنن، در عوض این مرده رفته از سلف غذا آورده. درسته که غذای سلف معمولا جزو دسته غذاهای درجه دو و سه محسوب میشه و معمولا تراریخته هستن، ولی دیگه یه زیتونی، سالادی، میوه ای چیزی کنارش میذارن. بعد، نه مثل اوناست، نه میخواد مثل اون خونواده هایی باشیم که هر وقت زن خونه غذا درست نکرد برن رستوران چیزی بخورن!

همه اش توقع، همه اش ناراضی. یه ناراضی در حد فرشته. فرشته مکتب منطقو ریاضی. زندگی با این مردا خیلی سخته، سخت.

و کاش فرشته بود. یه موجود بی تربیت آموخته. یکی هست مثل من میره از یه کسی بی ادبی یاد میگیره و یه مدتی مثل طوطی تکرار میکنه، ولی این خودش به تنهایی بی تربیته. به تنهایی بی ادبی رو منتشر میکنه. خودش به تنهایی در بی ادبی آموخته رفتاری بدیع داره.

بعد، یه عده اینو پروارش کردن، گنده اش کرده ان و مثل این مورچه های کنه جمع کن که خودشون به تنهایی میتونن عامل پرورش شته رو گیاه باشن، بزرگش کردن. نتیجه ش شده این. اینی که خودش میگه من تلخم، همینی که هست، پروار بندی هم دور و برم زیادن، میتونی از دست پرواری ها فرار کنی، خب بکن. اصلا من خودم بهت توصیه میکنم که قاطی پاطی ماها نشی، ها!

بعد، فرار هم یعنی چی؟ یعنی خارج از کشور که خیـــــــــــــــــــــــــــلی گرونه. به قول یارو گفتنی حسابی گرونه. مثل اینا که مجوز میدن، میگن مجوز به شرط وارد کردن خارج، و اگر نتونستی خواستی زمینو بگیری میگن مجوز زمین به شرط خارج. نه راه پیش داری، نه راه پس. چه مرد خوبو نازنینی، و چه مردم گلو بلبلی. همه اش سرزمین عشقو علاقه، که از جای جایش بذر محبت میچکه.


پ.ن: برام مهم نیست که نتیجه تلاش های اکنونم چه خواهد بود و در آینده هر وقت که آمد، چه خواهد شد. برام مهم اینه که الآن سختی هام رو با کسایی شریکم که همدیگه رو دوست داریم. عزت دارم و رضایتمندی.

روزمره

فکر نکنم زندگی ما فست فودی شده باشه. چون فست فود شامل تعریف مثلا خوردن سیب زمینی، ماکارونی، پیتزا و ساندویچ های سرد میشه که اینا تو لیست غذایی ماها کم پیدا میشه. مثلا پریشب سیب زمینی سرخ کردیم و دیروز هم غذا نذری استانبولی خوردیم. ولی، کلا خانواده ما که از مادرم شروع میشود اینطور نیستند که مثلا صبح بلند شوند برای غذا تا ظهر غذا آماده کنند و بخش اعظم زندگیشون به پخت غذا سپری بشه. خانوادگی ترجیح میدیم صبح تا شب موضوع زندگیمان غذا نباشه. دیگر اینکه مثلا من خودم امروز برنامه برنج و خورش گذاشته ام و میذارم اول خوب خیس بخوره و بعد هم حالا حدود نیم ساعت برای ناهار بپزه.

دیروز ریمل حجم دهنده دو تا خریدم که چون اولین بار بود از اون سایته میخریدم هم ارسالش رایگان بود و هم تخفیف ویژه هم داشت. قبلا هم یک مشت خوار و بار همینطوری خرید کرده بودیم. البته من باید از همه محصولاتش مثلا 10 تا رو انتخاب میکردم که مثلا 2 تاشو داشته باشه. ولی کلا به نظرم خرید اینترنتی چیز خوبیه. خوب بود هم حالا پنج شنبه رو تعطیل میکردن تا من از محیط کارم به زندگیم نپردازمو بیشتر پیش ماهانم باشم.


خانه داری

دو روز پیش یکی از خانوم های همکارم اومده بود میپرسید: عروس خوب سراغ دارین ؟ بعد هم ازش پرسیدن که چند سال میخوای ؟ یک کمی صحبت کردندو من فقط گوش میدادم. حرف خانومه به اینجا رسید که پسره یک ماه تو عقد دختری بوده و بعد هم طلاق گرفتند . میگفت کاش دختره میگفت پسرش کتکش زده. ولی انگار دختره یک عکس آورده بوده و میگفته که حالا بعد از یک ماه عقد میخواد با اون پسره که تو عکسه بوده ازدواج کنه! حالا مشاوره میگفته که زمونه عوض شده ، پس چرا دختره زودتر نگفته بوده و کلی ناراحتی درست کرده ؟

من فقط تعجب کردم ! چی میگفتم دیگه ؟ پس فردا بخوام عروس برا پسرم پیدا کنم چی کار کنم ؟ دوست داشتم یک دختری هم داشتم که وقتی پیر شدم غم خوارم باشه. وگرنه انگار قرار نیست ما مادرهای پسرا به خاطر پسر دار شدنمون عاقبت به خیر بشیم

دیگه سرم حسابی شلوغه. رفته ام سراغ کیفم که اتفاقی میبینم یک سیبی اون تو تمام مراحل تخریب رو سپری کرده و حالا همون جا در حالی که تو کیف پرس شده خشک شده . بدو بدو رفتم تا بشورمش. انقدر هم دست پاچه بودم که درست وقتی داشتم حسابی کیف رو میشستم یادم اومده که کاغذای اون سمتش رو در نیاوردم. کلی کاغذو مدرک از زمان دقیانوس

دیگه این کیف برام کیف نمیشه . دنبال یک کیف قرمز که کمی هم قهوه باشه میگردم تا با کفش های قهوه ایم ستش کنم . از شوهری هم خبری نیست . جز اینکه یک جا خوندم نوشته بود زیاد راجع بهش غر نزنید که بدتر میشه . برای همین ، دیگه خوبه همسریم. پسرم هم که شکر خدا ، براش دنبال دختر خوب میگردم که انگاری این روزا قحط دختر خوبه.


پی نوشت: جدای از شوخی . دارم به ماهان کارای بزرگونه یاد میدم. تو شرکت یک ویدئویی گذاشته ان راجع به کار گروهی . و من به پسرم نشونش دادم . کلی ازش استقبال کرده . قربون اون خنده هاش برم