آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم
آلیسوم

آلیسوم

نیمی من و نیمی همسرم

سیزده به در و بامیه ماهان

تمام ماه رمضونم رو دو سوال اساسی که برای سحری چی درست کنم برای افطار چی بپزم پر کرده بود.
گفتم آخرین روز ماه رمضون بامیه رو خودمون درست کنیم. موادشو گذاشتم و نشاسته هم زدم و دادم به ماهان که سرخ کنه. من اسم خمیر آخرش رو میذارم خمیر اینهنگ.
ماهان هم نامردی نکرد و تا تونست هرچی بامیه بود با شکل‌های مختلف درآورد.

این دو سه روز که افطاری دادن هامون تموم شد، من حساسیت فصلیم شروع شد. خیابان های اصلی همه خلوت و حتی و بلیت مترو رو دوازده به در رایگان کرده بودن، ولی همه خیابان های فرعی پر از ماشین شده بود. دوازدهم مهمون خونه رمضانی اینا بودیم بهمون یک کشکی تعارف کرد که قبلا بچه که بودم خورده بودم. خودش میگفت ماست چکیده است که بهش میگن شیراز. بنظر من که همون کشک بود که کمی نرم تر برش میداشتند.

گفتیم سیزده به در که میشه می‌خوایم بریم آرامگاه فردوسی که خارج از شهر باشه. تمام راه عادی بود و حتی اتوبوس ها خلوت بودند، ولی تا رسیدیم به میدان هفت خان، گیر کردیم تو گره ترافیکی. تمام ماشین هایی که این سه روز خورد خورد خارج از شهر جمع شده بودند، همه ظرف یک ساعت میخواستند برگردند. خیابان دو طرفه رو یکطرفه کرده بودند و پلیس حریف این هجمه ماشین نمیشد. من یک تیکه از راه رو از پیاده روهای خاکی رفتم که برای بچه ها پفک بخرم. فقط همونجا بوی سبزه می آمد. حدود یک ساعت تو گره ماندیم تا بالاخره آزاد شدیم. این وسط یک آمبولانس رد شد و ما وقتی پشت سرمون رو نگاه کردیم کلی ماشین تو گره دیدیم که قرار بود تا نصف شب همینطور خیابان را اشغال و روشن نگه دارند. الآن اگر تو نقشه نگاه کنید همه جاهای خارج از شهر از جمله شاهنامه فردوسی، طرقبه و شاندیز همه گره ترافیکی دارند.
امسال اتفاقی یه دستی به خونه کشیدیم و شد خونه تکونی. این اتفاق تقریبا هر بار یک جوری پیش می آید. برای همین وقت بخصوصی ندارد. این سوز سرما از پنجره می اومد تو اتاق و پرده گذاشتیم.
همسرم تعریف می‌کرد که شب یک زمستون سرد که برف سنگینی هم اومده بود اشت از سر کار برمی‌گشت که یک خانمی جلو راهشو گرفت. گفت هوا اونقدر روشن تاریک بود که می‌شد اون خانوم رو جای پل فردوسی شاهنامه دید. سوارش کرد و گفته خانم کجا میری برسونمت؟
خانمه نگاهی به همسرم کرده و گفته مستقیم برو.
همسر همینطور مستقیم میره تا یک جای تاریکی پیرزن میگه همین جا پیاده میشم. همسر پیادش می‌کنه. وقتی که میاد مسیر رو برگرده میگه این بدبخته نکنه اتفاقی براش بیفته. اون وقت برمی‌گرده می‌بینه اصلاً هیچ اثری از پیرزن نیست. همونجا میگه من به جن اعتقاد پیدا کردم.
به یه جایی رسیدم که ماهان رو دنبال خودم میکشم. حالا باید یه چند ورزشی ازش تحویل بدیم.
خبری نیست تا اینکه یه زن پیرهن پوشیده و سرلخت و پا نشون میدهند که یعنی این تو تحریم به جای ما رفته نمایشگاه خارجی شرکت کنه.
یه دو تا مجله از دکه روزنامه فروشی و این یعنی شد پخش زنده اخبار تلویزیون ایرانی در تحریم.
اونوقت سوالی که برامون پیش می آید اینه که اتو تحریم چه شکلی شدیم؟
صف های طویل یادگیری آزمون رو میبینیم و میگیم ما هم باید تافلمون رو کامل کنیم؟
یعنی اینجا زندگی نداشتیم و بچه نداشتیم و همسر نداشتیم و اینا، اگر اونجا می‌رفتیم تحریم نبودیم و آزادیه، اونوقت اونور می‌رفتیم وضعمون شایسته بود؟

حق آبه حیوون ها

به عنوان یک زن خانه دار وظیفه دار رفته بودم مجلس. وسط صحن علنی مجلس بودم که این عدد و رقم نمایی کسری بودجه رو که شنیدم هوشیاریم رو از دست دادم. از اون موقع به بعد این عدد فقط تو ذهنم تکرار میشد. مثل یک غم. انقدر غمگین شدم که اول که رفتم خونه همه پنجره ها رو باز کردم. بعد هم روضه باسمه کربلایی رو گذاشتم. با خودم فکر کردم بچه که بودم چقدر بی غم بودم. هیچ کس ازم توقعی نداشت فقط باید تو اون تابستون خنک اون سال ها زیر درختان گیلاس انگور و آلبالو زیر نسیمی که میوزید تفریح میکردم و حتی نمیدونستم دلیلش وجود اون درختاست.

رفتم تو حیاط. میخواستم از شیر آب بخورم که یک زنبوری ویژ اومد پشت سرم. گفتم چیه؟ یک لحظه شیر آب رو بستم ببینم این میخواد چی کار کنه. اومده بود آب بخوره طفلکی. هیچ هم وقتم رو نگرفت. معلوم بود خیلی تشنه است. آبش رو خورد و رفت. از حیوون ها و حشرات خوشم میاد. قدر تشنگی آب میخورن. با خودم گفتم امروز موجود دیگه ای هم هست که تشنه باشه؟

تلویزیون رو که روشن کردم دیدم اخبار میگه روستایی ها تو شیراز برای کمک به تلاش زنده ماندن جوجه فلامینگوها آب از چاه برده ان دریاچه بختگان که نمکیو داره خشک میشه. این جوجه ها آبشون رو بخورن به وقت مهاجرت برن. چه کار خوبی. حق این حیوون های ذلیل ماها نیست که حالا ماها خودمون رو مالک همه چی میبینیم امروز بی آب باشن.


بعدا اضافه کرد: اشاره به تابستون سالها پیش در قیاس با بهار الآنه. با اینکه الآن اوایل خرداده از نظر گرمی هوا مثل تابستون سالها دوره. موقع نوشتن مینوشتم نسیم از ذهنم رد شد نسیم بهاری ولی همونجا جواب خودم رو دادم الآن که تابستونه!